eitaa logo
داستان راستان(داستان های کوتاه مذهبی)
2.9هزار دنبال‌کننده
43 عکس
9 ویدیو
0 فایل
مجموعه ای از روایت و حدیث و داستان های کوتاه آموزنده آشنایی با اداب و روش زندگی ائمه اطهار،علما،شهدا و ....
مشاهده در ایتا
دانلود
به خاطر نماز شب بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم حدود يک ساعت بود كه از نورافشانى خورشيد، مى گذشت و طبق معمول آمارگيرى صبح تمام شده بود. با سوت مسؤول قسمت كه نشانه آزادباش بود، عدّه اى به طرف صفهاى دستشويى كه به ستون پنج در محوّطه تشكيل شده بود، در حركت بودند و تعدادى هم به سوى شير آب - كه در آن گرماى سوزان ماه تير، تنها آب خنكى بود كه مى شد مصرف و گلوى خشكيده خود را تر كرد - مى رفتند. همينكه هياهوها و جُنب و جوشها جاى خود را به سكوت و آرامش داد، صورتهاى كبود و ورم كرده تعداد زيادى از بچّه هاى خوب و مؤ من آسايشگاه شش، توجه ديگران را به خود جلب كرد و تعجّب همگان را برانگيخت در اين ميان، چيزى كه باعث تعجّب بيشترمان شده بود، شب گذشته هيچ گونه سروصدا و داد و فريادى نشنيده بوديم! به هر حال، روحيه كنجكاو و جستجوگر اسرا سبب شد تا از واقعيّت قضيّه باخبر شوند. تعداد زيادى از برادران اين آسايشگاه از بچّه هاى سپاه و جزء كادر لشكرهاى مختلف و يا اينكه از دانشجوهاى انقلابى و مؤمن بودند. اين عزيزان، نيمه هاى شب بيدار مى شدند تا با يگانه معبود خود راز و نياز كنند و قلب خود، اين حرم الهى را با اشك ديده بشويند تا جلا و صفايى يابد، امّا در يكى از همين شبها، چشم ناپاک و نامحرم يكى از نگهبانان عراقى، آنان را مى بيند و فرداى آن روز، جريان را به افسرشان گزارش مى كند. (نقيب جمال)، مسؤول اردوگاه، نصف شب روز بعد، با تعدادى از سربازانش به داخل آسايشگاه رفته و بعد از آنكه آنان را در انتهاى آسايشگاه جمع مى كند، يكى - يكى به جلو آورده، آنگاه كفشى را در دهان آنان مى گذارد! سپس تهديدشان مى كند به اينكه كفش از دهانشان نيفتد و هيچگونه صدا و ضجّه اى نكنند و با خاموش كردن پنكه ها و بستن پنجره ها در آن هواى گرم، با سيلى و ته كفش، صورتهاى آنان را كبود مى كنند. از آن روز به بعد، به هر نحوى، برادران اين آسايشگاه را مورد اذيّت و آزار قرار دادند به طورى كه بچّه هاى قسمت، اين آسايشگاه را (دانشكده افسرى) ناميده بودند؛ زيرا عراقيها با وضع قوانين خشک و بى منطق و ايجاد محدوديتهاى بى مورد، مثل ممنوع كردن وضو در داخل آسايشگاه، تنبيه هاى مكرّر (بشين، برپا، به چپ، چپ، به راست، راست و...) قبل از آمار ظهر يا شب، آسايشگاه را تبديل به يک پادگان نظامى كرده بودند! منبع: در راه اسارت، مولف: اصغر زاغیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 در هَیــاهــوی ِعِـیـــــد تو را گـُم کردیم غافــِل از اینـــکه شــما اَصــــل بَهــــاری آقــا' ... '" ســــَلام از نـُهــُــــمین روز رَمـــضـان‌ُالمـُـــبارک 🥲 و از اولیــــن روز بَهــــــار ۱۴۰۳ 🎊🍃 ان شاالله که ســـــال ِجـــَدید سال ظــــُــهور حَضــــرَت ِعِشـّّـــــق باشِــه 🤍 ســال نو بر شــــما مــُبارک💐
مقصد کربلا بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم برادر، برادر! محمدرضا از حرکت ایستاد، نگاهی به عقب انداخت و به دنبال صدا گشت. مجروحی را دید که دو پایش با گلوله توپ قطع شده بود و خون ریزی زیادی داشت. با عجله به طرفش دوید و سرش را به دامن گرفت و زمزمه آب آب جگرش را سوزاند، دستی بر قمقمه اش کشید، اما به علت اصابت ترکش همه آب ها ریخته بود. با عجله به سمت خاک ریز مقابل رفت و مقداری آب آورد و بر لب های آن مجروح نزدیک کرد، چشمانش را گشود و به زحمت پرسید: این جا خاک عراق است یا ایران؟ گفت: خاک عراق. اشکی از گونه مجروح سُر خورد و میان خون ها محو شد. نه، روا نیست من این آب را بنوشم در حالی که مولایم حسین (ع) را در همین خاک با لب تشنه شهید کردند. سرم را به طرف قبله بچرخان. به طرف قبله که چرخید، به آرامی گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه». بعد نگاهی به کربلا کرد و گفت: «السلام علیک یا ابا عبداللّه». لبخندی زد و لب تشنه پر کشید. ناقل خاطره: شهید محمدرضا مصلحی کاشانی
خاطره ای از شهید زین الدین بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم وقتی به خط پدافندی پاسگاه زید رسیدیم، شب بود. یکی از بچه های اطلاعات عملیات گفت: برویم تو سنگر اطلاعات بخوابیم تا صبح بشود و ببینیم تکلیف چیست. وسط سنگر یک نفر خوابیده بود و پتو را روی سرش کشیده بود. چه خر و پفی هم می کرد. کنارش دراز کشیدیم، ولی مگر خوابمان می برد. خسته بودیم، کلافه شدیم. من با لگد به پایش زدم، گفتم: برادر، برو آن طرف تر بخواب، ما هم جایمان بشود بخوابیم. بیشتر منظورم این بود که بیدار شود و از صدای خر و پفش راحت شویم. او هم خودش را کشید آن طرف تر و هر سه خوابیدیم. می دانستم زین الدین هم به خط پدافندی آمده اما نمی دانستم همان کسی است که من به او لگد زده ام. تا این که یکی آمد و صدایش کرد: آقا مهدی، برادر زین الدین! تمام تنم یخ کرد، پتو را روی سرم کشیدم تا شناخته نشوم. حسابی خجالت کشیدم ولی شهید زین الدین بلند شد و بدون این که به روی خودش بیاورد، رفت. بعد از نیم ساعت آمد و دوباره سرجایش خوابید، انگار نه انگار. اگر من به جایش بودم، لااقل آن لگد را یک جوری تلافی می کردم. به نقل از: تو که آن بالا نشستی، ص 77
بخشی از وصیت نامه شهید مهدی رجب بیگی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ... ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟ از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ... چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ... شهید مهدی رجب بیگی
نماز را باید اول وقت خواند حتی در آمریکا! بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم یکی از مهمترین بخش‌های سیره‌ زندگی شهدا، توجه و پایبندی به اقامه نماز آن‌هم نماز اول وقت است. شرايط سخت جنگ تحميلي، درگيري‏هاي عمليات و مشغله‏‌هاي كاري زياد و مانند آن موجب نمي‏‌شد كه آنان نماز اول وقت را به تأخير بيندازند و مشغول كاري ديگر شوند. حب و دوستی خداوند در وجود شهدا آنقدر ریشه دار شده بود، که باعث می‌شد آنها به بهترین شکل ممکن در مقابل پروردگارشان سر تعظیم فرود‌آورده و اظهار فروتنی ‌کنند. بدون شک شهدا از آن دسته انسان‌ها بودند که عاشقانه‌ترین و زیباترین مناجات و بندگی کردن را درمقابل خدای خود داشته و یکی از آن فرصت ها برای عاشقانه‌هایشان با او، اقامه نماز در اول وقت بود. شهيد بزرگوار، عباس بابايي، رمز موفقيت خود را در دوره خلباني در كشور آمريكا، توجه داشتن به نماز اول وقت مي داند و مي گويد: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده خدمتی ام درج شده بود تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا سر انجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود احضار شدم. به اتاقش رفتم. از من خواست که بنشینم.پرونده‌ام در جلوی او روی میز باز بود. او آخرین فردی بود که می‌بایست نسبت به قبول یا ردشدن من اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که پاسخش را دادم. از سوال‌های او پیدا بود که نظر خوشی به من ندارد. احساس می‌کردم که رنج دوساله من در حال نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم . در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد .شخصی از او خواست تا برای انجام کاری به بیرون برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، دیدم وقت نماز ظهر است. با خود گفتم: ای کاش اینجا نبودم و می‌توانستم نمازم را اول وقت بخوانم. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان شاالله تا نمازم تمام شود او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه را که در آنجا بود به زمین انداختم و مشغول خواندن نماز شدم . درحال خواندن نماز بودم که ژنرال وارد شد. باترس و وحشت، نماز را ادامه داده و تمام کردم، وقتی می‌خواستم روی صندلی بنشینم از ژنرال عذرخواهی کردم. او نگاه معنی داری به من کرد و گفت چه می‌کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم. گفت: بیش تر توضیح بده! گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت، زمان آن فرا رسیده بود من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم . ژنرال سری تکان داد و گفت: همه مطالبی که در پرونده تو آمده مثل اینکه راجع همین کارهاست. این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد و گویا از صداقت من خوشش آمد. با چهره‌ای بَشاش خود نویسی را از جیبش در آورد و پرونده ام را امضا کرد .سپس با حالت احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت:به شما تبریک می‌گویم شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود دو رکعت نماز شکر به جا آوردم.» البته فراموش نشود که اقامه نماز اول وقت یکی از توصیه‌های همیشگی شهدا به دیگران نیز بوده است. شهید صیاد شیرازی همیشه به همگان توصیه می‌کرد که نماز اول وقت را فراموش نکنید. او حتی زمانی که سوار قطار و در دل کویر بوده با شنیدن صدای اذان قطار را متوقف و در صحرای داغ و سوزناک کویر نماز اول وقت را اقامه می‌کرد. خداوند متعال در قرآن كريم در وصف مؤمنان مي فرمايد: «اَلّذينَ هُمْ علي صَلَواتِهِمْ يُحافِظون؛ مؤمنان واقعي كساني هستند كه بر نمازهاي خود محافظت مي كنند.» و به فرموده امام راحل: «نگه داري وقت نماز و به جاي آوردن آن در اول وقت، از مهم ترين آداب عبادت است.» امام صادق عليه السلام نيز در حديثي زيبا، يكي از ملاك هاي شيعه بودن را توجه كردن او به نماز اول وقت مي داند و مي فرمايد: اِمْتَحِنُوا شيعتَنا عِنْدَ مَواقيتَ الصَّلوةِ كيفَ مُحافَظَتُهُ عَلَيْها. شيعه ما را هنگام وقت نماز بشناسيد (امتحان كنيد) كه چگونه از آن محافظت مي كند.
امدادگر بار اولم بود که مجروح می‌شدم و زیاد بی‌تابی می‌کردم یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا! تو الان باید به بچه‌های دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می‌کنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده! ببین بغل دستی است سر نداره هیچی هم نمی‌گه، این را که گفت بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود! بعد توی همان حال که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا.
جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی! شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟ ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم. دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند. نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید. دار و ندارش پخش شده بود روی زمین، کمپوت، کنسرو، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود! انگار مال بابایش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند. طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی!