eitaa logo
🌹صدرا🌹
520 دنبال‌کننده
25هزار عکس
28هزار ویدیو
281 فایل
-مهربانم، عالم از توست غریبانه چرا میگردی؟❤️😔 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب( س) به کانال صدرا خوش آمدید. پیشنهادات و انتقادات خود را منتقل کنید. ✅ کپی از مطالب کانال،مشروط برذکرصلوات برای شهدا،بلا اشکال و آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب بقیع، دوباره میهمان دارد باز هم پاره‌ای از تن رسول خداست که به دیدار جدش می‌رود. دوباره همان ماجراست. گوهرنشناسانی که آنچه دارند، قدر نمی‌دانند و گنج دانش را دفن می‌کنند بی‌آنکه بهره‌ای ببرند. دوباره‌ غم می‌بارد از این خاک. ظاهرش ویران است و باطنش باغ بهشت. این پیکر پاک ابا‌جعفر است که غریبانه به خاک سپرده می‌شود. اما اینگونه نمی‌ماند؛ تمام می‌شود این غربت، آباد می‌شود این خاک. خودش فرمود: «هیچ نقطه‌ای در زمین باقی نخواهد ماند مگر آنکه آباد خواهد شد با ظهور مهدی.» 📚 المحجة‌البیضاء، ج۱، ص۳۴۱ احادیث امام زمان، ص۵۸
تصویر بقیع در شب😭😭 بنظرم این خودش یه دنیا روضه است...😭 شب و تاریکی و بدون شمع و بدون زائر و ...... ‌إنا لله و إنا إلیه راجعون! آجرک‌الله‌یا‌مولای، یا‌صاحب‌الزمان!
از کودکی‌اش به نیزه قرآن دیده با چشمِ خودش کُشتنِ مهمان دیده بیهوده نبود موسمِ حج جان داد هفتاد و دو بار عیدِ قربان دیده!😭😭
امام باقر علیه السلام از لحان سن و سال، تقریبا هم سن و سال و هم بازی حضرت رقیه بنت الحسین بودندو که این خودش خیلی جانسوزه و اگر کسی امروز ذکر حضرت رقیه هم وسط بیاره، گزاف نگفته و کاملا جا داره. بگذریم
تا جایی که یادمه این روایت جذاب را از مجلسی شنیدم که گفتند: یه روز امام باقر در مسیری عبور میکردند. ناگهان دیدن یه دختر بچه از خونش دوید بیرون و در حالی که اشک و گریه و جیغ میکشید از خونشون داشت فرار میکرد
امام باقر خیلی متاثر میشن و با حالت ناراحتی و بغض، وقتی میبینند دخترک داره گریه میکنه و داره فرار میکنه، آغوششون را باز میکنن! اون دخترک هم که هیچ جا امن تر از بغل گرم و مهربون امام باقر نمیبینه، مستقیم به آغوش امام باقر میان و حضرت را محکم محکم در بغل میگیره و گریه میکنه
یهو میبینن یه مرد خشمناک از خونه اون دختر بیرون میاد و به طرف امام باقر میاد. امام را میشناسه و کلی احترام میکنه و شان امام را حفظ میکنه. گویا از شیعیان بوده. حضرت ازش سوال میپرسه: این دختر کیه؟ اون مرد میگه: دختر خودمه یا بن رسول الله حضرت میگن: چرا داشت گریه میکرد و فرار میکرد؟ اون مرد با خجالت گفت: وقتی خواب بودم اذیتم کرد و منم عصبانی شدم و دویدم دنبالش که بزنمش که یهو از خونه فرار کرد حضرت ابتدا دخترک را به در منزل میبرن و آروم در گوش اون دختر میگن: آروم باش دخترم! این باباته! کاریت نداره! راستی اسمت چیه؟ دخترک یه چیزی گفت که حضرت دیگه تحمل نکردن و زدند زیر گریه! دخترک با گریه گفت: اسمم فاطمه است!
دخترک به خونه رفت. حضرت حال عجیبی داشتند. اون مرد از حضرت پرسید: آقا قربون شما برم! چرا حالاتتون با هر روز متفاوته؟ حضرت جواب دادند: به خاطر چهار چیز: 1. چون دخترت داشت فرار میکرد... در حالی که میدونست باباش دنبالشه ... نه خولی😭😭😭😭
2. تا بغل باز کردم دوید و اومد بغلم چون میدونست کاریش ندارم و چشمم دنبال گوشوارش نیست 😭😭😭😭
3. نگاش کردم... بوسیدمش... نه جاییش زخم بود 😭 و نه بوی دود و آتیش میداد😭😭😭