با صدای آلارم گوشی،
قلطی زدم و دستمو روی گوشم گذاشتم
اما انگار قصد نداشت بیخیال بشه!!
چشمامو به زور باز کردم،
میتونستم حس کنم که بخاطر گریه های دیشبم هنوز،
قرمز و متورمن!
جوری سرم تیر میکشید که انگار یه سیخ رو رد میکنن تو مغزم و درش میارن!!😣
دستمو گذاشتم رو سرم و تکیمو دادم به تخت...
بدنم به شدت خشک شده بود
و صدای قار و قور شکمم باعث میشد که احساس تنهایی نکنم!
از لای چشمای بادکنکیم که مثل یه کوه سنگین شده بود ساعتو نگاه کردم!
اه...باید میرفتم دانشگاه😒
نیاز به دوش گرفتن داشتم
همین الان هم دیرم شده بود!
بیخیال به استاد سختگیر و نچسب ساعت اولم،
رفتم سمت حموم!🛁
احساس میکردم این مفیدتر از اون کلاس های مسخرست!!
حداقل کمی حس سبکی بهم میداد!
بعد از حموم،
رفتم توی تراس.
یاد روزی افتادم که میخواستم از اینجا خودمو پرت کنم پایین!
اونموقع شاید بدبختیام نصف الانم بود...
نفس عمیقی کشیدم و چشمامو بستم.
سعی کردم به روزای خوشم فکرکنم
اما هیچی به خاطرم نیومد!
به تموم روزایی که تو این چندماه گذشته گذرونده بودم فکرکردم.
چقدر دلم آرامش میخواست❣
تو تمام این مدت هیچی نتونسته بود آرومم کنه!
بجز...
خونه ی اون!
و حتی ماشین اون!
یا....
نه!
خودش نه😣
با تصور اینکه الان تو گوشیم شماره ی یه آخوند سیوه خندم گرفت!!😂
ولی کاش میشد یه بار دیگه برم تو اون خونه!
نمیدونم چرا
ولی اونجا با همه جا فرق داشت!
دیوونگی بود اما چاره ای نداشتم!
رفتم تو مخاطبین گوشیم،
تا رسیدم به شمارش که با اسم "اون" سیو شده بود!!!
یه لحظه انگشتم میرفت رو شمارش
و یه لحظه عقب میومد!
آخه زنگ میزدم چی میگفتم؟!!
میگفتم ببخشید میشه بیام خونت آروم شم؟😒
حتما میگه دختر دیوانه ست...😭
من حتی اسمشو نمیدونم!!
با دیدن ساعت،مثل فنر از جا پریدم!!
اگر بازم میخواستم وقتمو تلف کنم، دیگه به هیچکدوم از کلاس ها نمیرسیدم!
و دیگه حوصله جنگ و دعوا با بابا رو نداشتم...!
بعد از کلاس،با مرجان قرار داشتم.
بخاطر اینکه میترسیدم هنوز با مامان،در ارتباط باشه،
پیشش هیچ صحبتی راجع به "اون" نکرده بودم.
و خواهش کرده بودم چیزی راجع به اون دو روز،ازم نپرسه!
رسیدم جلوی در خونشون و ماشینو پارک کردم.
هنوز از دست مرجان دلخور بودم،
هرچند سعی کرده بود از دلم در بیاره
اما تازگیا به شدت کینه ای شده بودم!
اما وسوسه ی خوردن مشروب،
نمیذاشت خیلی به کینه و ناراحتیم فکر کنم!!
ماشینو قفل کردم و رفتم بالا.
اما ضدحالی که خوردم ،
این دلخوشی رو هم ازم گرفت!
وقتی که مرجان تازه داشت از خود بی خود میشد و از ته دل شروع کرده بود به خندیدن،
هرچی که خورده بودم رو بالا آوردم!😣
معدم داشت میسوخت
و دلم درد گرفته بود!
قار و قور شکمم یادم انداخت که از صبح چیزی نخوردم!
بی حال روی یکی از مبلها ولو شدم و مرجان رو که کاملا شبیه خل و چلا شده بود نگاه میکردم!
اینقدر این صحنه برام چندش آور بود که نمیتونستم باور کنم منم با خوردنش،
یه چیزی شبیه مرجان میشم!!😣
بدون حرفی کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون!
سوار ماشین شدم و با سرعت از اونجا دور شدم.
🍁"محدثه افشاری"🍁
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او_را ...💗
قسمت سی ام
اعصابم واقعا خورد شده بود!
به مامان و بابا حق دادم که دلشون نمیخواد یه احمق مثل من ،دخترشون باشه!
کلافه بودم اما دیگه دلم گریه نمیخواست!
روبه روی یه پارک ماشینو نگه داشتم.
اما خاطره ی بدی که از آخرین پارک رفتنم داشتم،
مانع پیاده شدنم ،شد!
تنهاکسی که این وسط باعث شده بود وضعیتم بدتر نشه، "اون" بود!
نمیدونستم چرا
برای چی
اما باید میدیدمش!
گوشیمو برداشتم و قبل اینکه دوباره پشیمون بشم،شمارشو گرفتم!
هنوز همون آهنگ پیشواز قبلیشو داشت!
چندثانیه گذشته بود که جواب داد!
-الو؟اما صدام در نمیومد!
وای...
چرا بهش زنگ زدم!
حالا باید چی میگفتم؟؟
تکرار کرد-الو؟؟
درمونده به صفحه ی گوشی نگاه کردم،
ترسیدم قطع بکنه!
با خودم شروع کردم به حرف زدن!
بگو ترنم!
یه چیزی بگو...
نمیخوردت که!
چشمامو بستم و با صدای آروم گفتم
-سلام!صداش پر از تعجب شد!
-علیکم السلام.
بفرمایید؟
-اممم...ببخشید...
من...
من ترنمم
ترنم سمیعی!
-به جا نمیارم!؟
وای عجب خنگیم من!
اون که اسم منو نمیدونست!!
-مـ...من....چیزهببینید...!
من باید ببینمتون!
-عذرمیخوام اما متوجه نمیشم .!!😮
از دست خنگ بازیم اعصابم خورد شده بود!
نفس عمیقی کشیدم و کمی مسلط تر ادامه دادم
-من همونی هستم که میخواستید کمکش کنید!
همونی که دو شب خونتون خوابیدم!
تا چندثانیه صدایی نیومد!
-بـ...بله..بله...یادم اومد
خوب هستین؟
این بار اون به تته پته افتاده بود!
-نه!
بنظرتون به من میاد اصلا خوب باشم؟؟
-قصد نداشتم زنگ بزنم اما...
الان...من...
من میخوام بیام خونتون!!
-خونه ی من؟؟😨
خواهش میکنم
منزل خودتونه
اما بیرون هم میتونیم باهم صحبت کنیم!
-نه!
راستش!
چطور بگم!
من اصلا کاری با شما ندارم!
فقط میخوام چندساعتی تو خونتون باشم!
همین....!!
فکرکنم شاخ درآورده بود!
-اممم...
چی بگم والا!
هرچند نمیفهمم ولی هرطور مایلید!
البته من الان سرکارم
و خونه کمی...
شلوغه😅
-مهم نیست!
امیدوارم ناراحت نشید!
کلیدو چجوری ازتون بگیرم؟
خودمم باورم نمیشد اینقدر پررو باشم!!
-شما بگید کجایید،کلیدو براتون میارم!
آدرس یه جایی طرفای میدون آزادی رو دادم و منتظر شدم تا بیاد!
سعی میکردم به کاری که کردم فکرنکنم وگرنه احتمالا خودمو پرت میکردم جلوی یکی از ماشینا!!
سرمو گذاشته بودم رو فرمون و چشمامو بسته بودم که گوشیم زنگ خورد.
"اون"!!!
چه اسم مسخره ای!
کاش اسمشو میدونستم!!
-الو؟
-سلام خانوم!بنده رسیدم،شما کجایید؟
سرمو چرخوندم.اون طرف خیابون وایساده بود و از پرایدش پیاده شده بود!
یه لباس سورمه ای ساده،
با یه شلوار مشکی کتان،
و یه کتونی سورمه ای
پوشیده بود!
با تعجب نگاهش میکردم!
یه لحظه فکرکردم شاید اشتباه میکنم که با یه آخوند طرفم!
-الو؟؟
-بله بله!دارم میبینمتون
بیاید این طرف خیابون منو میبینید!
از ماشین پیاده شدم.
اومد جلو و مثل همیشه سرش پایین بود!
نمیتونستم باور کنم که زمین اینقدر جذابه!!😒
تازه یاد پرروییم افتادم و منم سرمو انداختم پایین!!
البته از خجالت...
-سلام
-سلام!!ببخشید که تو زحمت افتادین!
-نه زحمتی نبود!
ولی...
خونه واقعا بهم ریختس!!
-مممم...
مهم نیست!!
ببخشید...
واقعا به حال و هوای اونجا نیاز دارم!
-حال و هوای کجا؟؟!!
-خونتون دیگه
لبخند ریزی زد اما همچنان نگاهش به پایین بود!
ناخودآگاه کفشامو نگاه کردم که نکنه کثیف باشه!!😨
-خونه ی من؟؟☺️
چی بگم!!
بهرحال پیشاپیش ازتون عذرمیخوام!
خسته بودم،نتونستم جمعش کنم.
-نه نه!ایرادی نداره!
فقط اگه میشه آدرس رو هم لطف کنید ممنون میشم!!
-چشم.تا هروقت که خواستید اونجا بمونید!
کلید هم همین یه دونست!
خیالتون راحت...
آدرسو گرفتم و خداحافظی کردم.
اونقدر خجالت کشیده بودم که حتی نتونستم قیافشو درست ببینم!😓
خیلی دور بود!
حداقل از خونه ی ما!
حتی اسم محلش تا بحال به گوشم نخورده بود!
💚شهیدگمنام💛:
وقتی داشتم به سمت کوچه میرفتم،همه با تعجب نگاهم میکردن!😮
فکر کردم شاید نباید با این ماشین میومدم اینجا!
وقتی از ماشین پیاده شدم هم نگاه ها ادامه داشت!
حتما براش خیلی بد میشد که همسایه ها میدیدن یه دختر با چنین تیپی داره وارد خونش میشه!!!
سریع رفتم تو و درو بستم.
عذاب وجدان گرفته بودم که بازم باعث آبروریزیش شدم!!
خونه یه بوی خاصی میداد!
نگاهم به در آهنی که نصفه ی بالاش شیشه بود دوخته شد!
نمیدونستم چی این خونه ی قدیمی و کوچیک و...
منو اینقدر آروم میکنه!!
کفشامو درآوردم و رفتم تو.
دلم میخواست این خونه رو بغل کنم!!
نگاهمو تو اتاق چرخوندم!
همون شکلی بود!
اون قدری هم که میگفت بهم ریخته نبود!
فقط چندتا کتاب و دفتر رو زمین پخش بود و یه بشقاب نشسته رو ظرفشویی بود!
رفتم سمت کتابا!
عربی بودن!
جامع المقدمات،
مکاسب،بدایة الـ.... نمیدونم چی چی!!
اسمشون حتی تا بحال به گوشمم نخورده بود!
توجهم به دفترچه ای که کنار کتابا بود،جلب شد!
ورق زدمتوش پر از شعر بود!!
و صفحه اولش یه اسم بود
سجاد صبوری!!
یعنی اسم "اون" بود؟؟
صفحه اول یکی از کتاب ها رو هم باز کردم!
همین اسم بود!
پس اسمش سجاد بود!
سجاد صبوری!
کتابا رو جمع کردم و گذاشتم یه گوشه.
اما دفترچه رو گرفتم دستم و شروع کردم به خوندن....!
🍁"محدثه افشاری"🍁
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓
┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
7.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عروسی_شهدایی
مراسم عروسی شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی :)
داماد شبیه شهدا می ماند!
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
قرار جمعه شب هامون به نیابت از شهید مصطفی صدر زاده وشهدایی دفاع مقدس دعای کمیل التماس دعای شهادت 🙏
🎙مهدی رسولی
🚩کاش امشب کربلا بودیم 🌹شب جمعه
🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼🌺
💠 بیائید با هم بسیار دعا کنیم و از خداوند پایان غیبت امام غریبمان را بخواهیم و هر روز خالصانه دعا کنیم که انشا الله امسال آخرین سال غیبت آقا امام زمان عج باشد
🌷انشا الله...
برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) ،برای سلامتی رهبر انقلاب و برای شادی روح تمامی شهدای اسلام واموات همگی #5صلوات بفرستید🦋🦋
❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل
فرجهم❤️
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊
التماس دعا🤲
❤️ابراهیم می گفت:
اگه جایی بمانی که دست احدی بهت نرسه، کسی تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره، این خوشگلترین شهادته...
🌿هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کردید، آنها شما را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.
بیاد #شهید_ابراهیم_هادی
شادی روحش صلوات 🌺
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢امام حسین علیه السلام...
#-شب-جمعه- ست-
هوایت-نکنم-میمیرم💜
@sadrzadeh1
#قرارِعاشقۍ❤️
قࢪائت دعاے فرج ...
بهنیّٺ برادࢪشهیدمانمےخوانیم 🌱
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 💐💚
@sadrzadeh1
🥀 بسم رب الفاطمه علیه السلام🥀
🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا.
🎁هدیه به امام ره و شهدا تعجیل در ظهور امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات گروه
و هدیه به روح پدر بزرگوارم
و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها
و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند.
سالروز شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل سرلک
🕊شهید مدافع حرم جواد اللهکرمی (۱۳۹۵ ه.ش)
🕊شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا
🕊شهید مدافع حرم محمد محمودیان
🕊شهید مدافع حرم حبیب الله قنبری
🕊شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده
🕊شهید مدافع حرم سیدجواد اسدی
🕊شهید مدافع حرم سید رضا طاهر
🕊شهید مدافع حرم حسین مشتاقی
🕊شهید مدافع حرم محمود رادمهر
🕊شهید مدافع حرم، رحیم کابلی
🕊شهید مدافع حرم، سعید کمالی
🕊شهید مدافع حرم جواد دوربین
🕊شهید مدافع حرم، علی عابدینی
🕊شهید مدافع حرم، علیرضا بریری
🕊شهید مدافع حرم، محمد بلباسی
🕊شهید مدافع حرم مجید سلمانیان
🕊شهید مدافع حرم، علی جمشیدی
🕊شهید مدافع حرم، حسن رجائی فر
🕊شهید مدافع حرم، سید شفیع شفیعی
ختم قرآن برگزار میشود.
🌺🌺🌺🌺🌺
مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده.
🌺🌺🌺🌺🌺
جزء ۱.✅
جزء ۲✅
جزء ۳.✅
جزء ۴.✅
جزء ۵.✅
جزء ۶.✅
جزء ۷.✅
جزء ۸.✅
جزء ۹✅
جزء ۱۰✅
جزء 11✅
جزء ۱۲.✅
جزء ۱3.✅
جزء ۱۴✅
جزء ۱۵.✅
جزء ۱۶✅
جزء ۱۷.✅
جزء ۱8✅
جزء ۱۹.✅
جزء ۲۰.✅
جزء ۲۱.✅
جزء ۲۲✅
جزء ۲۳✅
جزء 24✅
جزء ۲۵.✅
جزء 26✅
جزء ۲۷✅
جزء 28 ✅
جزء ۲۹.✅
جز ۳۰.✅
لطفا جزء مورد نظر را اعلام بفرمایید.
@rogaye_khaton315
اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
اعمال قبل از خواب :)
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
@sadrzadeh1