❇️ نوجوانمردانِ غواص دفاع مقدس
«محمدباقر برزگر» از نیروهای غواص لشکر۳۱ عاشورا بود که در ۱۵ سالگی غواصی را یاد گرفت.
خودش میگوید: «قرار بود برای عملیات آبی ـ خاکی آماده شویم. من حتی یک بار هم داخل آب نرفته بودم. اول شنا را یاد گرفتم و طی ۱۵ روز توانستم شناگر ماهری بشوم. بعد از مدتی به ما غواصی یاد دادند و در عملیاتهای کربلای 4 و 5 شرکت کردیم.
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🔴رهبر انقلاب: آن روزی که آلمانیها در جنگ جهانی دوّم آمدند پاریس را گرفتند و پاریسیها با آلمانیها مبارزه میکردند، مبارزین فرانسوی تروریست بودند؟
🔹چطور آنها مبارزند و مایهی افتخار فرانسهاند، آنوقت جوان حماس و جهاد اسلامی تروریست است؟
بیشرمها!
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
1_917056964.mp3
زمان:
حجم:
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
6.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و تو هم چقدر خوب تونستی دنیارو پشت سرت بزاری...🙃💔
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🌷
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_با_صفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
کتاب مرتضی و مصطفی خاطرات خود گفته شهید مرتضی عطایی (ابوعلی) است که بخش های زیادی از آن شامل روایت های شهید مرتضی عطایی از شهید مصطفی صدرزاده است. شهید صدرزاده فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و شهید عطایی جانشین وی و از نزدیک ترین دوستان شهید عطایی در سوریه بود.
این کتاب اگر چه درمورد شهید عطایی است اما به دلیل وجود خاطرات زیادی از شهید صدرزاده به نام مرتضی و مصطفی نامگذاری شده است.
مصاحبه و تدوین کتاب توسط علی اکبر مزدآبادی صورت گرفته و در ۱۰ بخش در انتشارات یا زهرا (س) و در ادامه سلسله کتاب های یا زینب (س) در خصوص شهدای مدافع حرم به چاپ رسیده است.
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه: «میخواستی نشانم دهی که شهدا زندهاند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی»
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را میدانم. من با تو زندگی میکنم مصطفی».
.کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_با_صفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
4.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم مداحی شهید صدرزاده .....کانال فرهنگی انقلابی شهید مصطفی صدر زاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_با_صفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
پارت پنجاه وپنج زودآمد وزود رفت🌸🌿
#کتاب_سرو_ قمحانه
#شهید_حسین _معزغلامی🌹
من دوستان زیادی داشتم که باهم دمخور بودیم وبه شهادت رسیدن،ولی برای هیچکدوم گریه نکردم،به جزءدونفر،که شهیدمجتبی«حسین معزغلامی»یکی ازاون هابود.ما دریگانمون افرادکمی روداریم که سابقه کمی داشته باشند وبه شهادت برسن؛شهیدمجتبی زوداومد وزود رفت.مدت زیادی نبودکه به یگان ماواردشده بود.ولی کارش روبلدبود وبه سرعت مسئول محورشد.مجتبی بسیار متعهد بودواگه کاری به اوسپرده می شد،مطمئن بودیم که کارروباجدیت پیگیری میکنه.اوبسیارمؤدب بود و به یاد ندارم که حتی یک کلمه توهین آمیز به زبون آورده باشه؛ادب ازسروروی آن می بارید،درصحبت کردنش،درراه رفتنش وحتی درنگاه کردنش،به نظرمن،مجتبی شهادتش روازاخرین سفراربعینش گرفت،چون حال وهواش،حال وهوای خاصی بود.عکس هاوفیلم هایی که از آخرین سفراربعین حسین درفضای مجازی منتشرشده گویای همه چیز هست و معلومه حال وهواش عوض شده.
(دوست وهمکارشهید)
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش.
🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار."
🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره."
ادامه دارد ...
صفحه ٣٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح