شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش.
🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار."
🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره."
ادامه دارد ...
صفحه ٣٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش.
🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار."
🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره."
ادامه دارد ...
صفحه ٣٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
39.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسر شهید صدرزاده و این سخنرانی شون..
ارزش چند بار دیدنو داره
#مثل_مصطفی
#قرار_بی_قرار
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش.
🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار."
🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره."
ادامه دارد ...
صفحه ٣٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش بيست و ششم" ...
🔻هميشه يكى از چيزهايى كه خاطرات سيد را برايم يادآورى مى كند، صداى اذان است.
🔸هر جا كه بوديم، توى جاده يا مقر يا هر جاى ديگر، وقتى موقع نماز مى شد فوراً مى زد كنار و مى گفت "حيفه نماز اول وقت مون از دست بره."
🔺بعد هم چفيه اش را پهن مى كرد و مى ايستاد به نماز.
ادامه دارد ...
صفحه ٢٦
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
#رحلت_امام_خمینی #امام_خمینی
https://eitaa.com/meslemostafaa🕊
@sadrzadeh1🕊