eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
155 - ‌پس‌ ‌به‌ سزای‌ پیمان‌ شکنی‌شان‌، و انکار آیات‌ ‌خدا‌، و کشتن‌ پیامبران‌ ‌به‌ ناحق‌، و ‌به‌ خاطر گفتارشان‌ ‌که‌: دل‌های‌ ‌ما ‌در‌ غلاف‌ ‌است‌ [لعنتشان‌ کردیم‌]، بلکه‌ ‌خدا‌ ‌به‌ خاطر کفرشان‌ ‌بر‌ دل‌های‌ ‌آنها‌ مهر زد و جز اندکی‌ ایمان‌ نمی‌آورند 156 - و [نیز] ‌به‌ سزای‌ کفرشان‌ و ‌آن‌ تهمت‌ بزرگی‌ ‌که‌ ‌به‌ مریم‌ زدند 157 - و ادعایشان‌ ‌که‌: ‌ما مسیح‌ عیسی‌ ‌بن‌ مریم‌ پیامبر ‌خدا‌ ‌را‌ کشته‌ایم‌، ‌در‌ حالی‌ ‌که‌ نه‌ ‌او‌ ‌را‌ کشتند و نه‌ ‌بر‌ دار کردند، بلکه‌ [حقیقت‌ امر] ‌بر‌ ‌آنها‌ مشتبه‌ شد و کسانی‌ ‌که‌ ‌در‌ باره‌ی‌ [قتل‌] ‌او‌ اختلاف‌ کردند، قطعا ‌در‌ مورد ‌آن‌ شک‌ دارند و ‌به‌ ‌آن‌ آگاهی‌ ندارند و تنها ‌از‌ حدس‌ و گمان‌ پیروی‌ می‌کنند، و ‌به‌ یقین‌ ‌او‌ ‌را‌ نکشتند 158 - بلکه‌ ‌خدا‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌به‌ سوی‌ ‌خود‌ بالا برد، ‌که‌ خداوند توانا و حکیم‌ ‌است‌ 159 - و هیچ‌ کس‌ ‌از‌ اهل‌ کتاب‌ نیست‌ مگر ‌آن‌ ‌که‌ پیش‌ ‌از‌ مرگش‌ حتما ‌به‌ ‌او‌ [عیسی‌] ایمان‌ می‌آورد و روز قیامت‌ [نیز] ‌بر‌ آنان‌ گواه‌ خواهد ‌بود‌ 160 - ‌پس‌ ‌به‌ خاطر ظلمی‌ ‌که‌ ‌از‌ یهود صادر شد، و ‌به‌ سبب‌ بازداشتن‌شان‌ بسیاری‌ [‌از‌ مردم‌] ‌را‌ ‌از‌ راه‌ ‌خدا‌، بخشی‌ ‌از‌ چیزهای‌ پاکیزه‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌بر‌ آنان‌ حلال‌ ‌بود‌ حرام‌ کردیم‌ 161 - و ‌به‌ خاطر ربا گرفتنشان‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌آن‌ نهی‌ ‌شده‌ بودند و خوردن‌ مال‌ مردم‌ ‌به‌ ناروا و ‌ما ‌برای‌ کافرانشان‌ عذابی‌ دردناک‌ آماده‌ کرده‌ایم‌ 162 - ولی‌ دانشوران‌ ‌آنها‌ و مؤمنان‌، بدانچه‌ ‌بر‌ تو نازل‌ ‌شده‌ و آنچه‌ پیش‌ ‌از‌ تو نازل‌ گردیده‌ ایمان‌ می‌آورند، و [‌به‌ ویژه‌] نمازگزاران‌، و زکات‌ دهندگان‌ و مؤمنان‌ ‌به‌ ‌خدا‌ و روز بازپسین‌ همه ‌آنها‌ ‌را‌ پاداشی‌ بزرگ‌ خواهیم‌ داد https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
28.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رجزخوانی حماسی محمدحسین پویانفر در جوار مزار شهید سلیمانی سالگرد دوم حاج قاسم
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ شهادت، پايان زندگی نيست، آغاز حيات است. بسياری از زندگان مرده‌اند، ولی كشتگان راه خدا زنده‌اند..! سوره آل عمران آیه ۹۶۱۝ ۶ساعت دیگر تا لحظہ‌ۍ پرواز سردار دلہــا🕊💔 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◀️امام خامنه ای: ▶️ ✨فرج محقق خواهد شد؛ مشروط بر اینکه شما انتظارتان «انتظار_واقعی» باشد، «عمل» باشد، «تلاش» باشد، «انگیزه» باشد، «حرکت» باشد. ✨آن روزی که ملت ایران قیام کرد، «امید» پیدا کرد که قیام کرد. این نور امید است که جوان ها را به انگیزه و حرکت و نشاط وادار می کند و از دل مُردگی و افسردگی آنها جلوگیری می کند و «روح_پویایی» را در جامعه زنده می کند. این، نتیجه ی انتظار فرج است... https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
وصیتنامه.pdf
12.33M
👆👆👆 📕پی دی اف وصیت نامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت اگر آن روز دکتر اعصاب و روان از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت _پس مریض کجاست؟ گفتم: _"توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: _ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: _"برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: _"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که جانبازان . دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: _"من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بود، را دوست داشتم، زندگیم بود، بچه هایم بود، را در این حال ببینم