eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
9.6هزار ویدیو
93 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665 (1).mp3
8.41M
زیارت عاشورا🪧! ‌✿روزشمار‌چله:روز سی و ششم✿ به نیابت از حضرت زهرا(س) و حضرت رقیه(س)🦋" التـماس دعـــا!🍃🌹 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ مصطفی_باصفا ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☝️ عکس های ارسالی از حرم آقا امیرالمومنین (علیه السلام) هم اکنون به نیابت از شهیدان زین الدین عزیز دوستان از نجف الان فرستادند https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
نائب الزیاره شهید محمد نظری هستم تومسیر پیاده روی اربعین حسینی🕊🌷
18.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌹✨🌹✨✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 ✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 ✨🌹 🌹 😔❤️😔❤️❤️😔❤️❤️😔 سال 77 هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. برای سحری بلند شدیم اما را بیدار نکردم؛ خودش موقع اذان بیدار شد، وقتی دید اذان می گویند بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟» دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی.» اخم هایش را درهم کشید و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در، من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم .» ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام برای سحر بیدارش کنم. ، نازننیم...چقدر دلم برای بچگی و شیطنت ها و دنیای معصومانه ات تنگ شده، ❣😔 کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم....❣😔 کانال https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز سه شنبه روز زیارتی 🌸امام زین العابدین علیه السلام 🌸امام محمدباقر علیه السلام 🌸امام جعفرصادق علیه السلام دعا 🤲 @sadrzadeh1
(تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده!) تو حلب شب‌ها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم غذا به بچه‌هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می‌رفت! چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو می‌زنند. دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه می‌رفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد می‌شد نیروهاش می‌گفتن فرمانده بیا پایین تیر می‌خورى در جواب می‌گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى می‌گفت: حسن می‌خندید و می‌گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید... 🏷راوی: مدافع حرم مدافع حرم شادی ارواح طیبه شهدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @sadrzadeh1