eitaa logo
❤️کانال شهید مصطفی صدرزاده❤️
4.3هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
12.2هزار ویدیو
152 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید صدرزاده می گفت:یه شهید انتخاب کنیدبرید دنبالش بشناسیدش،باهاش ارتباط برقرارکنید،شبیهش بشید،حاجت بگیرید،شهید میشید 🌸دعوتنامه از طرف شهید صدرزاده هستش... رفیق شهید داری؟! وصیت کرده خودسازی کنین ...داریم کمک میکنیم همه کنار هم به وصیتش عمل کنیم✌️💪 بیا تو جمع مون مطمئنم ضرر نمیکنی🙃 ... ؟ ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღღ♥️๑━━━━╝
°•| مراسم عروسی ما ، به خواست خودمان نیمه شعبان در مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم . °•| جالب است برایتان بگویم وقتی فیلمبردار آمد داخل از من پرسید چه آرزویی داری ؟ °•| می دانستم رضا دوست دارد شهید شود چون بارها گفته بود ، من هم در جواب فیلمبردار گفتم : انشاء الله عاقبت ما ختم به شهادت شود . °•| من رضا را خیلی دوست داشتم ، فکر می کنم عشق ما خیلی خاص بود . بعد از رضا پرسید : شما چه آرزویی دارید ؟ گفت : همین که خانم گفت . راوی همسر شهید ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔅بِسمِ ربّ الشُهَداءوالصٓدیقین🔅 📌 مختصر شهید(مدافع حرم) ✨ 🍃 🌹ولادت :16 تیرماه 1365 🌹محل تولد:تهران 🌹شهادت:18 آبان ماه سال 96 🌹محل شهادت:استان دیرالزور ،سوریه 📩 📎به روایت پدر گرانقدر شهید : 🔸علاقه‌اش به شهدا و شهادت آن قدر بود که همیشه در گلزار شهدا سراغش را می‌گرفتیم. حتی با یکی از شهدای مدافع حرم در همین گلزارشهدا و سر مزار او دوست شده بود. می‌گفت یک بار رفته سر مزار شهید رسول خلیلی. نوشته‌های روی سنگ مزار را خوانده و دیده بود از او کوچک‌تر است. بعد رو به شهید رسول خلیلی کرده و گفته بود شما چهارماه از من کوچک‌ترید. من اینجا زنده باشم و شما نه! 🔹از همان جا با این شهید دوست شده بود و همیشه سر مزارش می‌رفت. علاقه‌اش آن‌قدر زیاد بود که کنار مزار شهید خلیلی یک جای خالی بود. نوید آنجا را به عنوان مزار خودش انتخاب کرده و کروکی‌اش را کشیده و وصیت کرده بود اگر من شهید شدم من را اینجا دفن کنید... 📝توصیه و دلنوشته ای از شهیدصفری: «زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.» ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🥀))) ❣ پایی که سال ۶۶ در شهر حلبچه جاماند❗️ ●))جانی که سال ۹۶ در شهر بوکمال سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت فدا شد حمید چشمش به اشاره حضرت آقا بود و می دانست اصلی ترین وظیفه اش حفظ قرآن, اسلام و انقلاب است. ●)) با توجه به اینکه یکی پاهایش قطع بود, خیلی مصیبت کشید تا به جمع مدافعان حرم بپیوندد و من به عینه شاهد تاولها در روی پا و زانویش بودم اما حمیدرضا اندکی گله یا احساس خستگی نمی‌کرد و عاشورا را در نبرد سوریه می دید. ●))حمیدرضا در انهدام آخرین پایگاه داعش در شهر بوکمال سوریه, هدف تک تیر انداز داعشی قرار می گیردو به شهادت می رسد و حمیدرضا جزو آخرین شهدای آزادسازی سوریه از سیطره داعش است. ✍ راوی : همرزم شهید 🥀 @sadrzadeh1
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 ✅ 🌹 🌹 🔹محل ولادت: امیدیه (خوزستان) 🔸محل شهادت:حماه (سوریه) 🔹تاریخ ولادت:۱۳۷۳/۰۱/۰۶ 🔸تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۰۱/۰۴ ▪️محل مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا تهران. ➖➖🌹➖➖🌹➖➖ 👇🏻مادر شهید تعریف میکردند: سر حسین آقا باردار بودم اما هیچ‌کس از این موضوع اطلاع نداشت. حتی نمی‌دانستیم جنسیت جنین چی هست. یک روز مادر همسرم تماس گرفت و گفت پسرشان یعنی عموی وسطی بچه‌ها خواب‌دیده خدا به داداشش (پدر حسین) پسری عطا کرده و اسمش را مختار گذاشته. دومین اعزام حسین به سوریه، وقتی بچه‌ها بی‌قراری مادرم را می‌دیدند،خواب عمویش را برایم یادآوری کرد. گفت: "یادتونه نام حسین رو تو خواب عمو مختار گذاشته بودین؟ شاید حسین انتخاب‌شده خدا باشه برای انتقام خون اباعبدالله ولی تو این زمونه." این حرف تأثیر زیادی روی من گذاشت و با خیال راحت‌تری حسین را راهی سوریه کردم، به امید اینکه پسرم جزو منتقمین حسین (ع) باشد. 🌸 📱نشر دهید و همراه ما باشید. @sadrzadeh1
می‌خواست وابستگی روحی ما را به خودش کم کند🌹✨ حسین از ۱۸ سالگی پاسدار می‌شود درست زمانی که سوریه وارد بحران‌های جدی می‌شود. مادر حسین می‌گوید از همان ابتدا همه اعضای خانواده پیگیر اخبار و شهدای سوریه بودند و پدر و مادر می‌دانستند دیر یا زود حسین هم می‌خواهد به قافله رزمندگان این جنگ بپیوندد. مادر شهید می‌گوید:« خانواده ما همه مطلع هستند. ما می دانستیم اگر رزمندگان ما جلوی دشمن ایستادگی نکنند، باید در کرمانشاه و همدان با آنها بجنگیم. حسین هم از آن موقع‌ها هوای رفتن داشت. می‌دانستیم باید برود، اما پدر و مادر حتی اگر بخواهد هم نمی‌تواند وابستگی خودش را از بین ببرد. هربار می‌خواستیم توجیهش کنیم، می‌گفت: «اگر من نروم، پس چه کسی باید برود؟» پدر شهید درباره حسین می‌گوید:«حسین تک پسر ما بود. تمام اراده ما این بود حسین درسلامت باشد. حتی می‌خواستیم گشت‌های شبانه بسیج را نرود. باور کنید اگر می‌توانستیم برای حفاظتش از رفت و آمد در مدرسه و کوچه هم منع می‌کردیم. تلاش کردیم حسین ازدواج کند، اما هربار به نوعی طفره می رفت. گاهی حسین از برخورد ما راضی نبود.آخر ما خیلی دوستش داشتیم. حتی هر دفعه که وارد خانه می‌شد من از جایم بلند می‌شدم، اما او این کار را دوست نداشت و می‌خواست این وابستگی روحی را کم کند.»✿⁠ ⁠♡ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
💌 روایت خاطره ای از شهید نوید/ برگزاری روضه محــرم: خیلی دوست داشت روضه هفتگی تو خونه بگیریم. می گفت یه روضه خصوصی چند نفره هر هفته بگیریم و بعدشم گپ و گفتگو و چایی روضه... براش ساده برگزار کردن مهم بود و هر چند فرصتش نشد روضه بگیریم، اما این روزها سر مزارش مراسم عزاداری هست همون حس روضه های خونگی رو داره و مطمئنم حضور پربرکت خودش هم هست و به جمع باصفا نور میده... کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی.  من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم.  مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. ✍به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۶/۲۷ تهران شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۳ حاج‌عمران ، عملیات والفجر۲ شادی روح شهدا مردان بی ادعا 5 صلوات 🍃شهیدی که بی آنکه شماره مزارش راسرچ کنم به مزارش حاضر شدیم...ودعوت شدیم...😢🌺🙏🍃🍃 @sadrzadeh1
سلام بر شهدا ✋ شهیدی که بدون اجازه پدر و مادر شهید نشد حاج وحید قبل از رفتن به آقا مهدی سفارش کرد درصورت وقوع عملیات به هیچ وجه مستقیم وارد عملیات نشه و فقط با فاصله ارتباطات رو کنترل و نگهداری کنه چون حاج وحید معتقد بود قطع شدن ارتباطات یعنی شکست قطعی و هر کس کوتاهی کنه مدیون خون شهدا است ، چند روز بعد از رفتن حاج وحید عملیاتی انجام شد و صبح عملیات حاج وحید با تلفن اتاق آقا مهدی تماس گرفت ولی کسی جوابگو نبود ، حاج وحید بسیار نگران بود با هرکس میتونست تماس گرفت تا بالاخره فهمید آقا مهدی رفته خط ، بالاخره پیغام داد آقا مهدی به محض برگشتن حتماً با حاج وحید تماس بگیره ، حدود ساعت ده و نیم صبح آقا مهدی تماس گرفت حاج وحید در حالی که میخواست ناراحتی خودشو کنترل کنه به آقا مهدی گفت مگه نگفتم نباید بری خط و از اتاق نیروهایی که آموزش دادی رو هدایت کنی ، آقا مهدی گفت درسته ولی باید خودم میرفتم خط تا مشکلی پیش نیاد ، حاج وحید گفت آقا مهدی اگر مشکلی پیش میامد من باید چیکار میکردم و چه جوابی به پدر و مادرت باید بدم ، آقا مهدی جوابی داد که حاج وحید به یکباره آروم شد و کاملاً لحنش عوض شد ، آقا مهدی گفت حاجی من هنوز برای شهادت از پدر و مادرم اجازه نگرفتم باید برگردم ایران از پدر و مادرم اجازه بگیرم بعد بیام شهید بشم. کمال ادب و احترام به والدین حتی برای شهادت که آرزوی خیلی ها ست. مأموریت حاج وحید تموم شده بود و باید بعد از دو ماه پر خاطره و... بر میگشت ، زمانی که حاج وحید در ایران بود قرار بود بعد از یک استراحت کوتاه برگرده ولی متاسفانه اجازه رفتن بهش ندادن با ناراحتی با آقا مهدی تماس گرفت با هم صحبت کردن و آقا مهدی گفت اگر شما آمدید من میام مخابرات ولی اگر نیایید میرم تیپ پیش بچه‌های فاطمیون ، آقا مهدی رفت و با اجازه ای که از والدینش گرفته بود و شهادتی که امام رضا علیه السلام تایید فرمود آقا مهدی در ۱۳ اسفند ماه سال ۱۳۹۳ مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه به مقام شهادت رسید. التماس دعا آقا مهدی •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 @lashkarfatemion
‍ 🌷⃟🕊 🌹مصطفی خیلی بی ریا بود... ازمنطقه که میگفت یک بار نگفت من ... همش میگفت بچه ها. کمتر کسی میدونست فرمانده گردان شده. صحبت هایش همیشه با این حرف حضرت امیر بود: چه بسیارند عبرت ها و چه اندک عبرت گیرنده ها... 🌹دوستی رو چند روز قبل جایی دیدم که از همرزمان شهید بود .میگفت : مصطفی رو لحظه شهادت هم دیدم .میگفت : همیشه موقع عملیات بچه هارو جمع میکرد یک گوشه و میگفت که هیچوقت مغرور نشید به اینکه اینجا چه کاره اید... میگفت همه را در یک سطح میدونست وفرق نمیگذاشت. میگفتن که هر جا به معبری میرسیدند که خطرناک بود مصطفی خودش اول میرفت تا اگر اونجا تو تیررس دشمن بود سپر انسانی بقیه بشه و نگذارد بقیه صدمه ببینن. همون اقا میگفت: با دشمن فاصلمون کم بود رفیقمون رفت برگ درخت زیتون بیاره برای استتار که یهو با تیر زدنش. میگفت اون یک تیکه زیر آتش بود... مصطفی رفت زیر آتیش دشمن و اون شهید را بیرون کشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🆔 @sadrzadeh1
از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے؟؟ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم. عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 📎پ ن : تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد.. . 🆔 @sadrzadeh1
🌷✨ رفتیم قم دیدن خانواده یکی از شهدای افغانستانی. گفت:اگه امشب شهید شما بود، برای شما چه کاری می کرد؟ گفتند:ما رو می برد بیرون. مصطفی آن روز برای زیارت به حرم نرفت و در عوض آنها را بیرون برد و خانه شان را جارو کرد. گفتم:بریم حرم زیارت کنیم. اما مصطفی جواب داد: حرم برای من یعنی همین. زیارت برای من یعنی اینکه الان از خانواده شهید تجلیل کنم و هر چقدر وقت دارم برای اینا بذارم. ✍🏻راوی: همســر شهیــد @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092