eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌عزیزان✋ ان‌ شاءالله‌‌از امشب (فالی در آغوش فرشته) در گروه پارت‌گذاری میشه.🌱 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚 🍃💚 بِھ‌نامِ‌آفریننده‌ی‌جآنانَم🌱! ' 📗🖇رمـان فالی در آغوش فرشتہ 🕊🌾 ✍🏻به قلم : "آيناز غفارے نژاد" ویراستار :حمیدے بانو🌙 🔗ژانر:مذهبی_عاشقانہ❤☺ 🖍عاشقانه ای متفاوت و مذهبۍ... 😉 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔹🔸 به بهانه‌ی سالگرد شهادتَش، بخشی از کتاب دعا کن کم نیارم: کار به جایی رسید که بالای سرش نوشتند: ملاقات ممنوع! عصر روز تاسوعا قرار شد مرخص شود. اما وقتی خواستیم او را به خانه ببریم، دچار شوک شد و حالش به شدت به هم ریخت و مجدداََ در اتاق دیگری بستری شد. لحظات زیادی را با هم به شدت گریستیم اما آن‌قدر گریه کرد که می‌دانستم این اشکی است که در هیات همه ساله ظهر تاسوعا می‌ریخته. اشک‌هایی که از صورتم بر روی صورتش می‌ریخت، خیلی حرف‌ها با خود داشت. دست‌هایش را گرفتم و گفتم: "غصه نخور؛ از همین جا فکر کن پا برهنه وسط هیات برای حضرت عباس (ع) عزاداری می‌کنی." بالاخره با تزریق یک دیازپام به خواب رفت. وقتی بیدار شد او را به خانه آوردیم. روز عاشورا بود، هر کس می‌آمد ملاقات، برایمان غذای نذری می‌آورد. بعد از ظهر به درخواست زیارت عاشورای منصور ارضی را که خیلی دوست داشت، برایش گذاشتیم و همه شروع به خواندن کردیم. بعد از تمام شدن دعا، حالش کمی بهتر شد. از او خواستیم به طبقه پایین منزل مادرم بیاید و سر سفره در کنار همه شام بخورد. آن‌قدر نذری داشتیم که نمی‌دانستیم از کدام بخوریم! آن شب واقعاََ سر سفره امام حسین (ع) نشسته بودیم و حاجی خوشحال بود از این که کمی بهبود یافته است. 🔹🔸 : دعا کن کم نیارم خاطرات و زندگینامه‌ی جانبازِ شهید حاج‌ عباس نجفی ✨✨✨ کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
. ﷽ ✨🌿 خلاصه: داستان فاطمه دختری هست با حجاب معمولی و بی خبر از دنیا و ماجرایی که قراره به سوی اون بیاد 🤕 ):🌱فاطمه داستان ما پدرش یکی از قاضی های حرفه ای و عالیه 👨‍⚖و مادرش پرستار 👩‍⚕ فاطمه با ریحانه و محمد دهقان آشنا میشه کم کم ازشون الگو می گیره 😇تا اینکه می بینه قلب و دلش لرزید اونم واسه محمد داستانمونم که یه پاسدار و مدافع حرم با زندگی سخت هست😪 و محمد هم عاشق فاطمه مون میشه و با هزاران سختی و اختلاف سنی زیاد با هم ازدواج می کنن🤩 اما این آقای عاشق بعد از مدتی برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها راهی سوریه میشه و در آخر شهید میشه ...🥀 |:«رمانی بسیار زیبا که ارزش خوندن داره 😍»:| تاریخ شروع رمان: همین امشب ۱۴ مرداد حوالی ساعت ۱۰ شب 😍 در کانال شهید رحمان مدادیان 👇👇 @shahidmedadian https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc