هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
سلامعزیزان✋
ان شاءاللهاز امشب #رمان (فالی در آغوش فرشته) در گروه پارتگذاری میشه.🌱
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚
🍃💚
بِھنامِآفرینندهیجآنانَم🌱! '
📗🖇رمـان فالی در آغوش فرشتہ 🕊🌾
✍🏻به قلم : "آيناز غفارے نژاد"
ویراستار :حمیدے بانو🌙
🔗ژانر:مذهبی_عاشقانہ❤☺
🖍عاشقانه ای متفاوت و مذهبۍ...
#پیشنهاد_مطالعہ😉
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رمان #رمان
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🔹🔸
به بهانهی سالگرد شهادتَش،
بخشی از کتاب دعا کن کم نیارم:
کار به جایی رسید که بالای سرش نوشتند:
ملاقات ممنوع!
عصر روز تاسوعا قرار شد مرخص شود. اما وقتی خواستیم او را به خانه ببریم، دچار شوک شد و حالش به شدت به هم ریخت و مجدداََ در اتاق دیگری بستری شد.
لحظات زیادی را با هم به شدت گریستیم اما آنقدر گریه کرد که میدانستم این اشکی است که در هیات همه ساله ظهر تاسوعا میریخته.
اشکهایی که از صورتم بر روی صورتش میریخت، خیلی حرفها با خود داشت.
دستهایش را گرفتم و گفتم:
"غصه نخور؛ از همین جا فکر کن پا برهنه وسط هیات برای حضرت عباس (ع) عزاداری میکنی."
بالاخره با تزریق یک دیازپام به خواب رفت. وقتی بیدار شد او را به خانه آوردیم.
روز عاشورا بود، هر کس میآمد ملاقات، برایمان غذای نذری میآورد.
بعد از ظهر به درخواست #حاج_عباس زیارت عاشورای منصور ارضی را که خیلی دوست داشت، برایش گذاشتیم و همه شروع به خواندن کردیم.
بعد از تمام شدن دعا، حالش کمی بهتر شد. از او خواستیم به طبقه پایین منزل مادرم بیاید و سر سفره در کنار همه شام بخورد.
آنقدر نذری داشتیم که نمیدانستیم از کدام بخوریم!
آن شب واقعاََ سر سفره امام حسین (ع) نشسته بودیم و حاجی خوشحال بود از این که کمی بهبود یافته است.
🔹🔸
#رمان : دعا کن کم نیارم
خاطرات و زندگینامهی
جانبازِ شهید حاج عباس نجفی
#شادی_روحش_صلوات
#از_شهدای_شهر_اراک
✨✨✨
کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇
@sadrzadeh1
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
. ﷽
#رمانناحله✨🌿
خلاصه:
داستان فاطمه دختری هست با حجاب معمولی و بی خبر از دنیا و ماجرایی که قراره به سوی اون بیاد 🤕
):🌱فاطمه داستان ما پدرش یکی از قاضی های حرفه ای و عالیه 👨⚖و مادرش پرستار 👩⚕
فاطمه با ریحانه و محمد دهقان آشنا میشه کم کم ازشون الگو می گیره 😇تا اینکه می بینه قلب و دلش لرزید اونم واسه محمد داستانمونم که یه پاسدار و مدافع حرم با زندگی سخت هست😪 و محمد هم عاشق فاطمه مون میشه و با هزاران سختی و اختلاف سنی زیاد با هم ازدواج می کنن🤩 اما این آقای عاشق بعد از مدتی برای دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها راهی سوریه میشه و در آخر شهید میشه ...🥀
|:«رمانی بسیار زیبا که ارزش خوندن داره 😍»:|
تاریخ شروع رمان: همین امشب ۱۴ مرداد
حوالی ساعت ۱۰ شب 😍
در کانال شهید رحمان مدادیان
👇👇
@shahidmedadian
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
#رمان
#عاشقانهمذهبی
#یازهراس