eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 دیگه واقعا عصبانی شده بودم ... با عصبانیت به طرف مژده که فاصله زیادی با من نداشت برگشتم و با داد شروع کردم به صحبت کردن -این بود عدالت؟ این بود دوستی ؟ من بهت اعتماد کردم چطور تونستی؟ اگه از من خوشت نمیومد چرا اومدی نزدیکم ؟ من با یه اشاره میتونم همتونو یه جا بخرم تو چطور جرئت کردی ؟ حالم از همتون بهم میخوره مژده و راحیل ناباور بهم خیره شده بودن بقیه هم بخاطر صدای بلندم ، اطراف نمازخونه جمع شده بودن یه زن پیر اومد و با عصبانیت بازومو گرفت و بهم توپید =دختره خیره سرِ چش سفید با این وضع میخوای بری پیش شهدا ؟! تو حیا نداری ؟ کی تو رو راه داده ؟ بازوم رو محکم تر فشار داد و با عصبانیت گفت : =جواب بده دیگه ، چرا لال شدی ؟ اشک تو چشمام حلقه زد ، بغض توی گلوم سنگینی میکرد ... تا حالا هیچ کس جرئت نکرده بود اینطوری باهام حرف بزنه اما حالا ... راحیل به سمت پیرزن اومد و با هزارتا عذر خواهی و التماس راضیش کرد تا بره بیرون و پیرزن هم غرغرکنان از نمازخونه خارج شد ... مژده بزور لب زد +تو...تو...از...کِی...این ...جایی؟ پوزخندی زدم و با صدای بلند تری گفتم _نمیدونستی یه روز دستت رو میشه نه؟ +درباره ...چی...داری...حرف...میزنی...؟ &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c