هدایت شده از Ranyaa | رانیا
seyedrezanarimani.irnarimani-28.mp3
زمان:
حجم:
22.9M
بارونهبهبه! باروناحساسه
اینکهپیچیده، عطرگلیاسه! :)
هدایت شده از بیرون پراکنی درونییاتم!
-
وقتی که زمان خانه تکانی میرسد، به سراغ کمد دفترهایم میروم و زیرو رویشان میکنم. همیشه لا به لایشان دفترهایی هستند که نصفه و نیمه رها شدهاند. با حوصله مینشینم و صفحههای نوشته شده و یا خط خطی شده را نگاه میکنم و میخوانم. بعضیها را میکَنم و مچالهیشان میکُنم و بعضیها را دسته بندی شده گوشهای میگذارم. دفترهای نو شده را کنار میگذارم، برای اینکه هر موقعه نیاز شد، داخلشان با موضوع و عنوانی جدید بنویسم.
اهل نصحیت و حرفهای قلنبه سلنبه نیستم. اصلا من روایت نویس و داستان نویس را چه به این حرفها. نصیحت را باید از اهل منبر و خطابه شنید. موعظه را باید در کتابهای امثال بهجت و در برگهی مجازی خواهران و برادرم، بنت الصابر و ترنمات و مرتاح و ... خواند.
زیاد مصدع اوقتتان نمیشوم در حد چند خط ...
وقت اتاق تکانی و سر و سامان دادن به دفترهای نصف و نیمه معمولاً آخر اسفند است. وقت اتاقک تکانی دل و کندن برگهای سیاه از دفترش چه زمانیست؟!
نباید برویم سراغش و آن برگهای سیاهی که یک مشت خط کج و معوج و اراجیف رویش است را جدا کرد و آمادهاش کرد برای نوشتههایی که مفید فایده واقع شوند؟!
شما را نمیدانم اما برای من که وقت سر و سامان دادنش امشب است. باید تا صبح با حوصله بنشینم و دلم را ورق بزنم و سیاهیهایش را بکنم و عنوان جدیدی رویش ثبت کنم بلکه چند خطی مفید رویش قلم بخورد؛
شما هم امتحان کنید. امشب سری بزنید به دفتر دلتان و ورقش بزنید شاید کاغذ سیاهی باشد که باید بکنیدش ...
بنظرم امشب میتوانیم به جای اینکه خودمان در دفتر دلمان بنویسیم، قلم و کاغذ را بدهیم دست نویسندهای مُتّبحرتر که گویا صاحب امشب هم هستند :)
فرصت را غنیمت بشماریم؛ شاید خطی یا کلمهای به روی دفتر دلمان نوشتند و همان شد نوری در دفتر دلمان ...
#مهدی_شفیعی
*خرده نوشتههایی برای امشب🌱
به وقت شب نیمهی شعبان
نوشته شده در مسیر پیاده روی جمکران.
128:)🇵🇸
بوی نم بارون و با عطر نرگس و یاس توی هوای شهر پیچیده بود؛
باران هر لحظه بر شدت خودت میافزود .
خیابان را قدم زدم به شوق دیدن روی تو ،
بعد چندین ماه باز من خود را میان این خیابان ها پیدا کرده بودم، میان خیابان های شهری که دوستش دارم، میان خیابان های شهری که
برایم خاطره و عظمت دارد برایم ارزشمند است؛ مثل همیشه بعد طی کردن مسیر های طولانی و قدم زدن های بی پایان به رفیق قدیمیام رسیدم...
آخ که چقدر دلتنگش بودم..
عطر نرگس و یاس پیچیده بود در فضای مزارشان . . .
مست عطر های آنجا با چشمانی که هر لحظه از شدت شوق و دلتنگی با سرعت میباریدند و از آسمان پیشی گرفته بودن ؛
زبان گشوده و هر چه که تا کنون سکوتشان کرده بودم به زبان آوردم...
اما طولی نکشید که باز سکوت سراغ مرا گرفت و سکوت مهمانمان شد ...
ساعتها خیره ماندم به مزارشان
و خاطرات گذشته را مرور کردم..
و حال بغض و بغض
دلتنگی و باز هم بغض بود که
مهمانم بودن...
حال خوشی بود ، اما اینجا و این هوا ،
اینجا و این خاطرهها ،چقدر نبودنت را فریاد میزنند. . . !
هیفدهمونروز از اسفندماه هزار و چهارصد و یک .