128:)🇵🇸
بوی نم بارون و با عطر نرگس و یاس توی هوای شهر پیچیده بود؛
باران هر لحظه بر شدت خودت میافزود .
خیابان را قدم زدم به شوق دیدن روی تو ،
بعد چندین ماه باز من خود را میان این خیابان ها پیدا کرده بودم، میان خیابان های شهری که دوستش دارم، میان خیابان های شهری که
برایم خاطره و عظمت دارد برایم ارزشمند است؛ مثل همیشه بعد طی کردن مسیر های طولانی و قدم زدن های بی پایان به رفیق قدیمیام رسیدم...
آخ که چقدر دلتنگش بودم..
عطر نرگس و یاس پیچیده بود در فضای مزارشان . . .
مست عطر های آنجا با چشمانی که هر لحظه از شدت شوق و دلتنگی با سرعت میباریدند و از آسمان پیشی گرفته بودن ؛
زبان گشوده و هر چه که تا کنون سکوتشان کرده بودم به زبان آوردم...
اما طولی نکشید که باز سکوت سراغ مرا گرفت و سکوت مهمانمان شد ...
ساعتها خیره ماندم به مزارشان
و خاطرات گذشته را مرور کردم..
و حال بغض و بغض
دلتنگی و باز هم بغض بود که
مهمانم بودن...
حال خوشی بود ، اما اینجا و این هوا ،
اینجا و این خاطرهها ،چقدر نبودنت را فریاد میزنند. . . !
هیفدهمونروز از اسفندماه هزار و چهارصد و یک .
هدایت شده از مظلوم | آثار حسین عیدی
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرسال
همهحسابکتاباشونروصافمیکنن...
@Mazlum128 | مظلوم