eitaa logo
کانال اشعار رقیه سعیدی(کیمیا)
2.1هزار دنبال‌کننده
600 عکس
190 ویدیو
18 فایل
به نام او که نامش مایه آرامش روح و روان است. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شـــود که روزیِ ما کــربلا کنند کانال #اشعار_آیینی_بروز_و_مناسبتی اشعار #مدحی و #مرثیه و #مولودی و دارای سبک سروده های رقیه سعیدی(کیمیا)
مشاهده در ایتا
دانلود
Voice 001.m4a
2.98M
به نام خدا می بینمش بالای نِی، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از دیدگانم می رود از ذاکرین گرامی کانال ۱۴۰۰/۶/۱۵ @saeidikimya
به نام خدا تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی =======***======‌= می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود =======***======‌= رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 لینک کانال اشعار در تلگرام👇 https://t.me/joinchat/eMHYCRTE6hMwNTU0
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ به نام خدا تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ می بینمـش بالای نِی ، جــانِ جــــهانم می رود سیلاب غـــم در غــــربتش از  دیدگانم می رود با دیدن ســـرهـا به نِــی ،تاب و تـوانم  می رود ((ای سـاربان آهــسته ران ،کارام جانم می رود وان دل که با خودداشتم بادل ستانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مانده به صـحراپیـکرش،اماسرش شـد دور از او می تابد از  بالای نــی ، بـر آســــمـانها  نور از  او افتاده در جان جـــهان در اشـتیاقـش شور از او ((من مانده ام مهجوراز او،درمانده ورنجور ازاو گویی که نیشی دور ازاو دراستخوانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ از بـس جســارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کـوفه تا شــــام بلا دردم  شــــده از حد فزون بر چشمه اشـکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فـسون،پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خــــون بر آســتانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ منزل به منـــزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگــر نمانده  طاقتـــی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار مــا  چرا ، رحــــمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ در گلشن زینب دگــــر از گل نمــــانده یک نشان با رفتن گلها  شــــده ، باغ و  بهـــار او ،  خــزان هستم به دنبال ســری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ،کز دل نشانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ دیدم به صحرای جنون،هر دَم،مصیبات و مِـحَن گشتم اسیـر موجِ غم ، در غـــربتی دور از وطن وقت وداعِ پیـکــرت ، دیگــــر درآمــد جان زِ تن ((در رفـتن جـان از بدن گویند  هر نوعی سـخن من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ این  روزهــا بر هـــر زبان  افــــتاده  نام  کـــربلا آنجــا که دارد تربــتــش ، بر دردهـا حکــــم شِفا دستــم به دامــــــان تو و دریای لــطفت ، زینبا! برگ بـــرات کـــــربلا ، روزی نمــــا بر "کیمـــــیا" هــــر دَم به یاد کـــــربلا ، آه از نـهانـــم می رود شعر:رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ لینک کانال اشعار در تلگرام ↶ https://t.me/joinchat/eMHYCRTE6hMwNTU0 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ 📌«نشر مطالب کانال بدون ذکر منبع ونام شاعرجایز نمیباشد.» ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅࿇༅ ❃༅࿇༅❃ ༅࿇༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
❀﷽❀ تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ به نام خدا تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ می بینمـش بالای نِی ، جــانِ جــــهانم می رود سیلاب غـــم در غــــربتش از  دیدگانم می رود با دیدن ســـرهـا به نِــی ،تاب و تـوانم  می رود ((ای سـاربان آهــسته ران ،کارام جانم می رود وان دل که با خودداشتم بادل ستانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مانده به صـحراپیـکرش،اماسرش شـد دور از او می تابد از  بالای نــی ، بـر آســــمـانها  نور از  او افتاده در جان جـــهان در اشـتیاقـش شور از او ((من مانده ام مهجوراز او،درمانده ورنجور ازاو گویی که نیشی دور ازاو دراستخوانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ از بـس جســارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کـوفه تا شــــام بلا دردم  شــــده از حد فزون بر چشمه اشـکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فـسون،پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خــــون بر آســتانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ منزل به منـــزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگــر نمانده  طاقتـــی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار مــا  چرا ، رحــــمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ در گلشن زینب دگــــر از گل نمــــانده یک نشان با رفتن گلها  شــــده ، باغ و  بهـــار او ،  خــزان هستم به دنبال ســری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ،کز دل نشانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ دیدم به صحرای جنون،هر دَم،مصیبات و مِـحَن گشتم اسیـر موجِ غم ، در غـــربتی دور از وطن وقت وداعِ پیـکــرت ، دیگــــر درآمــد جان زِ تن ((در رفـتن جـان از بدن گویند  هر نوعی سـخن من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ این  روزهــا بر هـــر زبان  افــــتاده  نام  کـــربلا آنجــا که دارد تربــتــش ، بر دردهـا حکــــم شِفا دستــم به دامــــــان تو و دریای لــطفت ، زینبا! برگ بـــرات کـــــربلا ، روزی نمــــا بر "کیمـــــیا" هــــر دَم به یاد کـــــربلا ، آه از نـهانـــم می رود ✍شعر:رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
❀﷽❀ تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─
❀﷽❀ تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─
❀﷽❀ تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ به نام خدا تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ می بینمـش بالای نِی ، جــانِ جــــهانم می رود سیلاب غـــم در غــــربتش از  دیدگانم می رود با دیدن ســـرهـا به نِــی ،تاب و تـوانم  می رود ((ای سـاربان آهــسته ران ،کارام جانم می رود وان دل که با خودداشتم بادل ستانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مانده به صـحراپیـکرش،اماسرش شـد دور از او می تابد از  بالای نــی ، بـر آســــمـانها  نور از  او افتاده در جان جـــهان در اشـتیاقـش شور از او ((من مانده ام مهجوراز او،درمانده ورنجور ازاو گویی که نیشی دور ازاو دراستخوانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ از بـس جســارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کـوفه تا شــــام بلا دردم  شــــده از حد فزون بر چشمه اشـکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فـسون،پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خــــون بر آســتانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ منزل به منـــزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگــر نمانده  طاقتـــی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار مــا  چرا ، رحــــمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ در گلشن زینب دگــــر از گل نمــــانده یک نشان با رفتن گلها  شــــده ، باغ و  بهـــار او ،  خــزان هستم به دنبال ســری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ،کز دل نشانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ دیدم به صحرای جنون،هر دَم،مصیبات و مِـحَن گشتم اسیـر موجِ غم ، در غـــربتی دور از وطن وقت وداعِ پیـکــرت ، دیگــــر درآمــد جان زِ تن ((در رفـتن جـان از بدن گویند  هر نوعی سـخن من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ این  روزهــا بر هـــر زبان  افــــتاده  نام  کـــربلا آنجــا که دارد تربــتــش ، بر دردهـا حکــــم شِفا دستــم به دامــــــان تو و دریای لــطفت ، زینبا! برگ بـــرات کـــــربلا ، روزی نمــــا بر "کیمـــــیا" هــــر دَم به یاد کـــــربلا ، آه از نـهانـــم می رود ✍شعر:رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ به نام خدا تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ می بینمـش بالای نِی ، جــانِ جــــهانم می رود سیلاب غـــم در غــــربتش از  دیدگانم می رود با دیدن ســـرهـا به نِــی ،تاب و تـوانم  می رود ((ای سـاربان آهــسته ران ،کارام جانم می رود وان دل که با خودداشتم بادل ستانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مانده به صـحراپیـکرش،اماسرش شـد دور از او می تابد از  بالای نــی ، بـر آســــمـانها  نور از  او افتاده در جان جـــهان در اشـتیاقـش شور از او ((من مانده ام مهجوراز او،درمانده ورنجور ازاو گویی که نیشی دور ازاو دراستخوانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ از بـس جســارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کـوفه تا شــــام بلا دردم  شــــده از حد فزون بر چشمه اشـکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فـسون،پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خــــون بر آســتانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ منزل به منـــزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگــر نمانده  طاقتـــی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار مــا  چرا ، رحــــمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ در گلشن زینب دگــــر از گل نمــــانده یک نشان با رفتن گلها  شــــده ، باغ و  بهـــار او ،  خــزان هستم به دنبال ســری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ،کز دل نشانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ دیدم به صحرای جنون،هر دَم،مصیبات و مِـحَن گشتم اسیـر موجِ غم ، در غـــربتی دور از وطن وقت وداعِ پیـکــرت ، دیگــــر درآمــد جان زِ تن ((در رفـتن جـان از بدن گویند  هر نوعی سـخن من خودبه چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ این  روزهــا بر هـــر زبان  افــــتاده  نام  کـــربلا آنجــا که دارد تربــتــش ، بر دردهـا حکــــم شِفا دستــم به دامــــــان تو و دریای لــطفت ، زینبا! برگ بـــرات کـــــربلا ، روزی نمــــا بر "کیمـــــیا" هــــر دَم به یاد کـــــربلا ، آه از نـهانـــم می رود ✍شعر:رقیه سعیدی(کیمیا) لینک کانال اشعار در ایتا↶ https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
❀﷽❀ تضمین ازشعر شیخ اجلّ ، سعدی شیرازی ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ می بینمش بالای نِی ، جانِ جهانم می رود سیلاب غم در غربتش از  دیدگانم می رود با دیدن سرها به نِی ،تاب و توانم  می رود ((ای ساربان آهسته ران ، کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود)) مانده به صحرا پیکرش ، اما سرش شد دور از او می تابد از  بالای نی ، بر آسمانها  نور از  او افتاده در جان جهان در اشتیاقش شور از او ((من مانده ام مهجور از او ، درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود)) از بس جسارت دیده ام از دشمن خوار و زبون از کوفه تا شام بلا دردم  شده از حد فزون بر چشمه اشکم شده ، جاری زِ  دل ، دریای خون ((گفتم به نیرنگ و فسون ، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود)) منزل به منزل می روم ، تا مقصدی بی آشیان دیگر نمانده  طاقتی بر جسم و جان کودکان بر حال  زار ما  چرا ، رحمی ندارد  ساربان؟ ((محمل بدار ای ساربان ! تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان ، گویی روانم می رود)) درگلشن زینب دگر از گل نمانده یک نشان با رفتن گلها  شده ، باغ و  بهار او ،  خزان هستم به دنبال سری ، افتان وخیزان،نیمه جان ((او می رود دامن کشان ،من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان ، کز دل نشانم می رود)) دیدم به صحرای جنون ، هر دَم ، مصیبات و مِـحَـن گشتم اسیر موجِ غم ، در غربتی دور از وطن وقت وداعِ پیکرت ، دیگر درآمد جان زِ تن ((در رفتن جان از بدن گویند  هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود)) این  روزها بر هر زبان  افتاده  نام  کربلا آنجا که دارد تربتش ، بر دردها حکم شِفا دستم به دامان تو و دریای لطفت ، زینبا! برگ برات کربلا ، روزی نما بر "کیمیا" هر دَم به یاد کربلا ، آه از نهانم می رود ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─ رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۶/۱۴ لینک کانال اشعار در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/1259143275Ce3f7c12047 ─━⊰••❃❀❃••═⊱━─