سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_بیست_چهار سیستم راخاموش کردم با خواندن چهارقل اومدم پایین اخه من به معجزه قران اعت
لقمه حلال
#قسمت_بیست_پنج
یک هفته مثل برق وباد گذشت,امروز همانطور که غلام حسین وعده کرده بود بلیط هواپیما به مقصدشهرنجف درکربلا برای همایش دوو وپیاده روی به دستم رسید وفردا عازم همایش هستم,اصلا باورم نمیشود,بابا بااونهمه سخت گیریش, به راحتی آب خوردن اجازه رفتن اونهم به تنهایی را به من داد ومامان هم حرفی نزد,وسایل سفرم را که شامل کوله پشتی برای همایش وداخلش پتومسافرتی,چنددست لباس ویک جفت کفش اضافه و..است را اماده کردم وبه توصیه پدرم,ان چادر مشکی راکه برای تعقیب پدرم تهییه کرده بودم برداشتم,البته فکرنمیکنم که احتیاجم شود اما برای اینکه دل بابا احمد رانشکنم برداشتمش.
,انطور که غلام حسین میگفت این همایش سه روز طول خواهدکشید...خیلی شوق وذوق رفتن دارم وخیلی کنجکاوم که چه جور همایشی هست که سه شبانه روز پیاده روی دارد وانطورکه غلام حسین میگفت,شرکت کنندگان خیلی زیادی هم از اقصی نقاط جهان ,علی الخصوص عراق وایران دارد .
واز طرفی,خیلی مشتاقم تابا غلام حسین این مرد دست ودلباز اشنا شوم.
بالاخره با سفارشهای مامان ولبخند بابا وقران واسپند مریم خانم راهی سفر شدم,فکرمیکنم از گروه پنجاه نفری ما نزدیک چهل نفر راهی این همایش شده اند,من سرشار از شوق سفرم ویک احساسی خاص دارم که تابه حال تجربه نکرده ام ,نمیدانم ناشی از چیست اما میدانم ,احساسی است که من را سرشار از خوبیها میکند....
ادامه دارد....