سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_شانزدهم اصلا باورم نمیشد این بابا با یه کاپشن کهنه وشلوار زوار دررفته ویک کلاه با
لقمه حلال
#قسمت_هفدهم
خوب اقاپسر اسمت چیه وکجا به این سرعت میرفتی؟
پسره:اسمم حسن هست داشتم میرفتم سمت مسجد محله ,اخه گفتن امروز اقا مشهدی میاد از طرف حاج اقا برامون وسایل و خوراکی میاره....
واقعا این محله درفقرمطلق بود واین پسربچه به خاطر شاید یک تکه نان ,میخواست زیرماشین برود,واقعا ادم از کارکرد این مسوولان باید خجالت بکشه,مملکتی که روی نفت خوابیده والا زشته مردمش محتاج یک لقمه نان خشک باشند.
حسن راپیاده کردم ودیگه امیدی به پیدا کردن بابا رانداشتم,دور زدم ودست از پا درازتر برگشتم.
اما مهم نیست ,من هنوز وقت دارم,ماهی را هروقت از اب بگیری تازه است.فردا شب دوباره روز از نو وروزی از نو.
وقتی خونه رسیدم ,مامان هم اومده بود.
مامان:کجا تااین موقع؟چرا گوشیت راجواب نمیدی.
ببخشید یکدفعه شدوگوشیم هم روی سایلنت بود ,رفتم یکی از دوستام راببینم که موفق نشدم,ان شاالله فرداشب میرم.
مامان سری تکان داد وچیزی نگفت.
دوساعتی بعد بابا هم اومد ,باهمون کت وشلوار اتوکشیده.........
ادامه دارد..