eitaa logo
سبک و شعر سائل
610 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
42 فایل
سلام در این کانال به مدد حضرت مادر سلام الله علیها اشعار و سبک‌های کربلایی حسن رضا محمودی بار گذاری خواهد شد نیت برپایی مجالس با شما روضه خوانی مجلس با ما جهت ثبت درخواست روضه تلفنی به آی دی زیر پیام ارسال بفرمایید 👇👇 @hasanreza التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درکربلا کنارضریح تویاحسین(ع) بامعرفت کسے است که یادامام حسن (ع)کند https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_شانزدهم اصلا باورم نمیشد این بابا با یه کاپشن کهنه وشلوار زوار دررفته ویک کلاه با
لقمه حلال خوب اقاپسر اسمت چیه وکجا به این سرعت میرفتی؟ پسره:اسمم حسن هست داشتم میرفتم سمت مسجد محله ,اخه گفتن امروز اقا مشهدی میاد از طرف حاج اقا برامون وسایل و خوراکی میاره.... واقعا این محله درفقرمطلق بود واین پسربچه به خاطر شاید یک تکه نان ,میخواست زیرماشین برود,واقعا ادم از کارکرد این مسوولان باید خجالت بکشه,مملکتی که روی نفت خوابیده والا زشته مردمش محتاج یک لقمه نان خشک باشند. حسن راپیاده کردم ودیگه امیدی به پیدا کردن بابا رانداشتم,دور زدم ودست از پا درازتر برگشتم. اما مهم نیست ,من هنوز وقت دارم,ماهی را هروقت از اب بگیری تازه است.فردا شب دوباره روز از نو وروزی از نو. وقتی خونه رسیدم ,مامان هم اومده بود. مامان:کجا تااین موقع؟چرا گوشیت راجواب نمیدی. ببخشید یکدفعه شدوگوشیم هم روی سایلنت بود ,رفتم یکی از دوستام راببینم که موفق نشدم,ان شاالله فرداشب میرم. مامان سری تکان داد وچیزی نگفت. دوساعتی بعد بابا هم اومد ,باهمون کت وشلوار اتوکشیده......... ادامه دارد..
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهترین مردها چه کسانی هستند؟ مردانگی در نگاه حضرت زهرا سلام الله علیها🌷 https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
راوی محمد سعید بیات : آرامش ات زبان زد بود . خیلی بر اعمالت مسلط بودی . کم حرف بودی . به جا حرف می زدی و اغلب مشغول ذکر گفتن بودی . سوال که می پرسیدند ، جواب می دادی و دوباره ذکرهایت را از سر می گرفتی . می گفتی از فرصت ها خوب استفاده کنید . یک بار گروهی داشتیم به جبهه می رفتیم . گفتی بیایید با هم سوره صف را حفظ کنیم . به مقصد که رسیدیم همه آن سوره را حفظ کرده بودیم شاخه گل صلوات🌹 هدیه به شهدا🌱 تاریخ شهادت https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
در توسلات خودتان، به درگاه پروردگار عالم را؛ هرچه می‌توانید بیشتر کنید.🌱 به یاد باشید و کار را برای خدا انجام بدهید.🤲 https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
♥️ گُفتم اۍ دوست مَرآ دَر حَرمَت مهماݩ کݩ اَشکَم از دیده فرو ریخت حَرم را دیدَم 🌙✨ https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح و ظهر و عصر این صحن و سرا هم دیدنیست روی گنبد پرچم یا مجتبی هم دیدنیست چشم دل هم بسته باشد چشم سر باشد بس است در مدینه چارتا نور خدا هم دیدنیست می شود یک پنجره فولاد در این صحن ساخت در میان کاسهٔ آبی شفا هم دیدنیست چارتا خورشید پیش هم تلألو می کنند چارتا خورشید این صحن و سرا هم دیدنیست در زیارتنامه خواندن زیر چتر آرزو بین قاب نور ایوان طلاهم دیدنیست از روی گلدسته های صحن زیبای بقیع تابش گلدسته های کربلا هم دیدنیست مسجدی باید به نام حضرت سجاد ساخت گوشه این صحن باید پنجره فولاد ساخت https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
یکی از درمان‌های قساوت قلب ، زیاد خواندنِ با توجه است آیت الله جاودان https://eitaa.com/joinchat/2871001114C314b32ded3
سبک و شعر سائل
لقمه حلال #قسمت_هفدهم خوب اقاپسر اسمت چیه وکجا به این سرعت میرفتی؟ پسره:اسمم حسن هست داشتم میرفت
لقمه حلال امروز هم مثل دیروز برنامه ها دارم اما یه کم فرق کرده,اولا عصر از خونه زدم بیرون ودنبال چادر مشکی ازاین پاساژ به اون پاساژ روان شدم,کلی وقتم را گرفت ,اخه هرچی لباس آزاد وعریان خوشگله ,فراوونه اما به چادر که میرسیم,پدر ادم درمیاد تا یه جادرفروشی پیدا کنیم. یه چادرگرفتم,نه ازاون مدل که بی بی معصومه میپوشید ,یه مدل که فروشندهه نیکفت ,مدل دانشجویی هست,گرفتم تا بپوشم واستتارم کامل بشه,که اگه زمانی خواستم پیاده بابا راتعقیب کنم,نتونه بشناسدم,اخه بابا اصلا به مغزشم خطور نمیکنه که من چادر بپوشم. هنوز یک ساعت به اذان مغرب مونده بود که بابا اماده شد بره بیرون.... باخودم گفتم:واه چرا اینقد زود؟!! سریع مانتو وروسری پوشیدم وچادرم راگذاشتم داخل کیفم وبابا که درهال رابست اومدم پایین. مامان باتعجب نگاهم کرد وگفت:عه یک ساعت نیست از بیرون اومدی,دوباره کجا؟؟ من:مامان گیر نده,یه جا قراردارم دیگه... مامان:کارت ندارم که,یه بوسه ازم گرفت وگفت:مواظب خودت باش,زود برگرد. خدا خدا میکردم بابا زیاد دپر نشده باشه,خوبیش این بود که ماشینم را جلوی خونه پارک کرده بودم واین یعنی یه پله از بابا جلوترم. بابا سرکوچه بود که استارت زدم.... داشتم دنبالش میرفتم که متوجه شدم,طرف کارخونه نمیره,اول رفت درمیوه فروشی چندتا صندوق میوه گرفت,بعد یک جعبه شیرینی وبعدش هم رستوران وغذای بسته بندی!!! از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,یعنی اینا برا کیه؟ اخه این بار نه کت وشلوارش راعوض کرد ونه ماشینش را...واخ یعنی بابا سه تا زن داره ؟؟خخخحح از تصورخودم خندم گرفت ومثل سایه به تعقیبم ادامه دادم. عه این که مسیرخونه ی بی بی معصومه است,از وقتی بی بی معصومه فوت کرده,عمورضا که از اسارت ازاد شده بود واز ناحیه ی دوپا معلول شده بود,بازن ودوتا دختر خوشگلش ساکن خونه ی بی بی بودن,اخ دلم لک زده برای دیدنشون,کاش همراه بابا بودم میرفتم اونجا....دلم برا حیاط باصفاش اون درخت انار واون گلهای رز ومحمدیش تنگ شده.... امشب هم تیرم به,سنگ خورد,اما غمم نیست اخه احتمال صددرصد فرداشب دیگه بابا خونه ی خانم کوچکه میره دیگه.... دست از پا درازتر برگشتم خونه ادامه دارد