eitaa logo
مجموعہ فرهنگ‍ی سائل‍ان ح‍ض‍رت زهرا «س»
1.1هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
159 فایل
مدیر کانال ⇣ ꪻ @Morteza_mohamadi ࿔⇚ روحانیت مجموعه ⇣ ꪻ @Ali_abedi ࿔⇚ دکتر طب اسلامی ⇣ ꪻ @Mohammad_teb ࿔⇚ معاونت جذب و تعلیم تربیت ⇣ ꪻ @Seyedebrahim113 ࿔⇚ موقعیت مکانی ⇣ ꪻ https://nshn.ir/bdvbZaTJ_xyZPS ࿔⇚ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
نفر ششم ما یه بار عید دیدنی رفتیم خونه عمم اینا،البته اینم خاطر نشان کنم ک من ۶ تا عمه دارم ،من نمیدونستم این عمم دوبار گونه رو بوس میکنه یا سه بار،اقا ما گفتیم عیده وعمه جانو سه بار ببوسیم ،من باخوشحالی رفتم ک با عمه جان روبوسی داشته باشم ،اقا ما رفتیم عمه جانو ببوسیم ،این طرف ماچ ،اون طرف ماچ، خاستم ماچ سوم رو به ثمر برسونم، ک این ماچ ما رو هوا موند 😂😂😂😂 عمه جان بعد بوس دوم رفت و من موندم اون وسط باصورت گر گرفته ،اقا یعنی از خجالت اب شدم😓😓😅😅😅 نتیجه :از اون به بعد باعمه جان بوس دوطرف دارم ن سه طرفه
نفر هفتم اقا یبار حسینیه مراسم بود قرار شد بود چهار نفری با دوتا دوچرخه بریم مراسم یکی از دوچرخه ها مشکل داشت و خیلی دشوار بود رفتن با اون تازه دونفری هم بودیم رسیدیم به حسینیه دیدیدم در حسینیه بسته هست گفتیم چی شد پس 🤔🤔🤔تاریخ مراسم را که دیدیم مال شب گذشته بود😅😅😅 ما هم نا امید گفتیم بریم سر قائمیه شام بخوریم ولی قرار شد دوچرخه ها را جابجا کنیم چون خسته شده بودیم اقا اون دوچرخه که مشکل داشت رفت جلو ماهم پشت سرش بودیم به او رفیقم گفتم پایه ای قالشون بزاریم گفت پایه هستم ماهم نامردی نکردیم زنگ زدیم گفتیم سر قائمیه هستیم یه موتوری افتاده دنبالمون و داد و بیداد و قطع کردیم😁😁😁 البته نه به همین سادگی و اومدیم در خونمون و از خجالت خودمون در اومدیم و انهارا مسخره میکردیم تقریبا یه دوساعتی طول کشید که دیدیم خیلی اعصبانی و خسته دارند برمیگردند ماهم جلوشون داشتیم شربت میخوردیم 😀😀😀بعد که رسیدن گفتن ما را مسخره کردین و.... خلاصه به کل فامیل زنگ زده بودند گفته بودندکه اینا گم شدم  ابرومون را بردن و کم مونده بود به پلیس زنگ بزنند ولی خیلی حال داد😉😉😉 البته خیلی ماجرا ادامه پیدا کرد😆😆😆
نفر هشتم یه روز برای امتحان رفتم تهران . شب راه افتادم.(ساعت ۲ شب) سوار اتوبوس شدم و به محض دیدن وای فای و مانیتور شخصی صندلی تا تهران اصلا نخوابیدم 😂😂😂😂 و از این امکانات عالیه استفاده کامل را بردم . صبح ساعت ۷ آزمون بود و من خواب آلود . روی صندلی ها نشستیم و تا شروع ازمون یه ربع وقت بود . گفتم بخوابم تا آزمون شروع بشه . گذشت به خاطر دستشویی بیدار شدم . به محض بیداری به سمت دستشویی دویدم و دویدم . به سر جلسه برگشتم دیدم که نیم ساعت بیشتر نمونده و حدود 100 تا تست😲. به هر زحمتی تستا رو جواب دادم ولی نه همش را. بعد از سه هفته که نتیجه اش اومد دیدم که قبول شدم و‌ نمره ام هم خوب شده .شاید یکی از خوش موقع ترین دستشویی های عمرم بود‌.😅😂😂😂😂
خوب بچها بریم سراغ 😂😂😂😂
نفر نهم اقا یبار رفتیم نامزدی دختر عموم، داماد رفت کاراشو کرد بعد امد تو اتاق که کت و سوئیچ ماشینو برداره من امدم بگم مبارک باشه یهو گفتم قبول باشه. 😂😅😜🙈😱 هیچی دیگه وقتی این سوتی دادم داماد هم سه شا گرفت و گفت خیلی ممنونم،با این کارش منو با خاک یکسان کرد 🤕🤕🤕🤕 منم تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت تو نامزدی نگم مبارک باشه.🙃🙃🙃
نفر دهم یکی از قشنگترین خاطره های کودکی وقتی بود که وسط کلاس درس ناظم میومد میگفت فلانی بابات اومده دنبالت کتابت و جمع کن و برو انگار تو حبس ابد ،عفو رهبری بهت خورده 😂😂😂
نفر یازدهم چند سال پیش رفته بودم روستامون .. تو مسير يک پيرمرده پياده ميرفت گفتم ثواب داره سوار ماشينش کردم برگشت گفت دست شما درد نکنه ما قديما اين مسير رو با خر ميرفتيم، الان داريم با شما ميريم... نفهميدم تشکر کرد؟! خاطره تعریف کرد؟ يا مارو‌ خر کرد؟! 😶😕😂
نفر دوازدهم یادش بخیر ماسال ۸۳بود رفتیم راهیان نور با مجموعه خودتون خیلی خوش گذشت خلاصه زحمت آشپزی را دونفر از اقایون میکشیدن 👨‍🍳👨‍🍳 دستشون دردنکنه تااینکه یک روز قرارشد عدس پلو درست کنن چشمتون روز بد نبینه اشپزا برنج را دم انداختن وعدسها راخیس کردن ونپخته قاطیه برنجا کردن خلاصه ما به بدبختی این غذا را خوردیم تازه عدسها را پاک نکرده بودند یعنی شده بود عدس پلو باسنگ 😂😂😂😂😬😬😬
نفر سیزدهم یه بارباآبجیم سوارتاکسی بودیم بعد به مقصدکه رسیدیم ابجیم گفت آقا همین کناربیدارمیشیم😂😂😂😂😂 وخلاصه خودمون 😅راننده🙊🤣
نفر چهاردهم چند وقت بعد از به دنیا اومدن پسرم یه بار خاله خانومم اومده بود خونه مون سر بزنه به دختر خواهرش و دیدن و اینها؛ شام وایسادن و بعدش هم ظرفها راشستن و خلاصه خیلی زحمت کشیدن؛ بعد موقع رفتن رفتیم تو کوچه دم ماشین بدرقه شون. منم اومدم خیلی تعارف کنم و احترام بذارم گفتم ایشالا تو شادی هاتون جبران کنیم!!!😆 هیچچی خلاصه اون بنده خدا هم گفت مگه حالا غمه😂😂 قیافه من😅😬🤪 قیافه خانومم😳🙄 قیافه مادرخانومم😂🤯 ما هم دیگه نمیدونستیم چجوری جمعش کنیم خلاصه سوتی داده بودیم در حد تیم ملی😜
نفر پانزدهم آقا.... ما تابستان سال۹۷با۱۰نفراز دوستان پاکار هیئت به دریاچه گهر در لرستان سفر کردیم🚗🚗🚗 ورسیدیم و برای رسیدن به دریاچه گهر باید۱۵کیلومتر تو کوه پیاده میرفتیم داخل گرما و خاک و صخره ...رفتیم رفتیم🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ رسیدیم و همه خسته و پوکیده چادر زدیم و همه درحال استراحت ........ یک شب اونجا موندیم و فردای اون روز تصمیم گرفتیم برگردیم دیدیم بچه ها خیلی خسته اند تصمیم گرفتیم یه الاغ بگیریم تاکوله پشتی هامون رو بیاره...... خلاصه رفتیم یه الاغ 🐴🐴🐴کرایه کردیم و چون خیلی به الاغ علاقه داشتیم و دوستش داشتیم اسم هم براش انتخاب کرده بودیم 😂😂😂😂 خلاصه راه افتادیم تا برگردیم... داخل این سفر یه فرد خیلی تمیز داشتیم که آزارش به یه مورچه هم نمیرسید و کاری به کسی نداشت و این فرد تمیز با این تمیز بازی هاش حرص همه را در آورده بود😕😕😕 خلاصه خیلی وسواسی و تمیز بود حتی برای آب خوردن یه بطری جدا داشت که به هیچ کس نمیداد حتی داشتی از تشنگیم میمردی نمیداد بهت آب بخوری جالب تر از اونم این بود که بطریش رو میداد به یکی دیگه براش حمل کنه😂😂 دقیقا مثل این ارباب ها با بچه ها یه تصمیم گرفتیم که حال این فرد تمیز رو بگیریم فک کردیم فک کردیم تا به این نتیجه رسیدیم👇👇👇👇 که وقتی که میره نماز ظهر و عصر را بخونه بطری را بزاریم دم دهان الاغمون تا الاغ با این بطری آب بخوره و 😅😅😅 و این کار را کردیم و الاغمون حسابی لب هاش را گذاشت به بطری و آب خورد 🤣 و بعد بطری را دادیم دست کسی که بطری آقای تمیز رو حمل میکرد تا آقای تمیز از اون آب بخوره خلاصه دادیم بهش و خورد و هیچیم نفهمید بعداز یک سال داخل یک سفر دیگه بهش گفتیم😂😂😂 که اون روز چه بلایی سرت آوردیم آقای تمیز الان تقریبا یکی دوساله با ما دیگه سفر نمیاد😂😂😂😂😂😂😂😂😂
یـه سـوال بد جـور ذهـنمو در گيـر کـرده : 🤔🤔 تو قسـمت جـا تـخم مرغـی و جـا کـره ای يخـچال خـونه شمـا هـم پـر از پمـاد و قـرص و شـربت و دارو هـس يـا فـقط تو خـونـه ما ايـنطوريه؟😂😂😂 ‌‌