eitaa logo
سربازان امام زمان عج ❤️❤️
162 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
4هزار ویدیو
15 فایل
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ به امید ظهورت ای پادشه خوبان کپی آزاد ,برای ساختن جامعه مهدویت دست در دست هم خواهیم داد وخود را برای ظهور مهدی فاطمه آماده خواهیم کرد کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
یادت باشد قسمت هفتم.m4a
حجم: 6.55M
📚 🔊 👂«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 🕊🌹 ✍️نویسنده: محمد رسول ملاحسنی 🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی 7️⃣ 🕊🌹…" اثری است پیرامون زندگی "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" که "محمدرسول ملاحسنی" آن را به روایت همسر شهید به رشته ی تحریر درآورده است. 🥀🤍محمدرسول ملاحسنی با قلم جذاب خود توانسته روایت فرزانه درباره نحوه آشنایی، ازدواج، دوسال زندگی مشترک و در نهایت شهادت همسرش را به خوبی بنویسد. 🕊🌹اگر دوست دارید از زاویه دیدی جدید با زندگی یک شهید مدافع حرم و همسرش آشنا شوید و از علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی هستید، شنیدن این کتاب به شما توصیه می‌شود. ⬅️ در این قسمت میشنویم: 🔖ماموریت 🔖نامزدی 🔖دانشگاه 🔖دلتنگی 🔖غافلگیری بررگ 🔖برنامه ریزی 🔖همس نظامی 🔖موتور سواری 🔖چادر 🔖محرم 🔖صمیمیت 🔖محبت
🕊🌷 📚پیشانی و بوسه (جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍️ به روایت همسر شهید 7️⃣ 🍃🌸جدایی و تنهایی خیلی برایم سخت بود. ولی چه کاری از دست من بر می آمد. تنها کاری که انجام می دادم این بود که هر از دو ماه یک بار به انتظارش بنشینم تا چند روزی برای مرخصی به شهرستان بیاید و آن هم فقط برای چند روز. 🥀🤍حدود چند روز از پیوند ما می گذشت و ما موفق به برگزاری عروسی نمی شدیم. هر وقت حرف و گفتگوهایمان را انجام می دادیم که این مراسم را برگزار کنیم یک نفر شهید می شد و ما مجبور بودیم مدتی مراسم را به عقب بی اندازیم. 🍃🌸تا اینکه پس از روز چهلم یکی از شهدا موفق شدیم در اسفند سال 1360 در یک مراسم کاملا روحانی بدون سرو صدا, مراسم عروسی را بر پا کنیم.یادم هست در صبح آن روز آقا مرتضی در جمع خانوادگی حاضر شد و عنوان کرد که خواهشی از شما دارم که این مراسم بدون سر و صدا برگزار شود 🥀🤍چرا که اطراف ما خانواده معظم شهداء وجود دارند که مدت زیادی نیست که عزادار شده اند.البته همگی موافق صحبت های آقا مرتضی بودند و واقعا هم اینطور شد و این عمل طوری انجام شد که حتی خیلی از همسایه ها فکر نمی کردند در خانه ما عروسی است. 🍃🌸به هر صورت که بود با خوبی و خوشی این مراسم به اتمام رسید. پس از آن با سکوت به خانه پدرشان رفتیم. باز هم یادم می آید که آقا مرتضی چند روزی بیشتر پهلوی من نماند و تقریبا نزدیکی های عید بود که مجددا ندای رفتن به جبهه سر داد. 🔻🔻🔻