-
ای که دگرگون نکند
دلها را جـز او ... 🌿
#خدا 💕
#ماه_شعبان
☑️به کانال روح الله صفری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
.
#بدونتعارف ..
پخته نخواهی شد،
مگر بعد از آنکه احساس کردی
سرشار از سخنی ولی لازم نمیدانی به کسی چیزی از آن بگویی...
کاری که دیگران با تو میکنند و کاری که تو با دیگران میکنی را
«همین که خدا میبیند کافیست»
#خدا
☑️ به کانال روح الله صفری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
-
اگر گناه میکنید
جای آشتی با خدا را
باقی بگذارید..!
#خدا 💕
☑️به کانال روح الله صفری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
استادی میگفت:
"عوذ" معنای فراتر از پناهگاه داره
که مهجور تره! عوذ یعنی آغوش
این "اعوذ باللّه"که اول قرآن خوندن میگی،
یه جورایی معنی عامیانه اش میشه:
خدایا بغلم کن...
#خدا
شیخ #روح_الله_صفری|عضویت 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
#امام_جواد علیهالسلام فرمودند:
هر كس به صدای گویندهای گوش دهد، او را پرستش كرده است. پس اگر او از خدا سخن بگويد #خدا را پرستيده است، و اگر از زبان ابليس سخن بگويد #ابليس را عبادت كرده است.
کانال شیخ #روح_الله_صفری|عضویت 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5
میگن روز قیامت ،
اینقدر خدا میبخشه
که شیطان هم طمع میکنه .. !
#خدا
شما اگر بخواهيد محب #خدا
باشيد هنر نيست،چون همه
کمالات و نيازهای ما به وسيله
خدا تأمين میشود.اگر کاری
کرديم که محبوب او شديم،برای
ما هنر است..!
•آیـتاللهجوادیآملی•
#اربعین
#امام_حسین
< إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا>
اینجا خدا میگه: حواسم بهت هست و خیلی مراقبتم...🫀👥:*
#خدا•°🌱
#آیه_گرافی•°🌊
روح الله صفری|آقای مــالک🇮🇷
﷽
عنوان داستانک:لیموی شیرین!
نفس زنان به ایستگاه اتوبوس رسیدم.خدا خدا میکردم که یکی از صندلی های اتوبوسی که دارد از دور می آید خالی باشد.سوار شدم همه اش پر بود.چشم چرخاندم به اطراف و مُلتمسانه به آدم ها نگاه کردم،به امید آنکه کسی دلش برای یک خانم باردار بسوزد و صندلی اش را برای چند دقیقه عاریه دهد.اما هیچکسی از جایش بلند نشد.
تکیه دادم به شیشه ی درب ورودی اتوبوس،با دست راستم میله را گرفتم و از پنچره به آدمهای بیرون نگاه کردم.
چشمم خورد به یک دخترِ کوچک روسری به سر که پستانک صورتی بر دهان داشت و محکم گوشه ی چادر مشکی مادرش را گرفته بود.لبخند شیرینی نشست روی لبانم و با خود گفتم «خدایا!یعنی فاطمه ی من به خوشگلیِ این میشه؟ »
اتوبوس،ایستگاه سومِ احمد آباد درست روبروی یک شیرینی فروشیِ تازه تأسیس به اسم پامچال ایستاد.بچه های مدرسه ای را میدیدم که هر کدام با یک کاپ کیک یک نفره که رویش با خامه و برش های زردآلو، توت فرنگی،موز و لیمو تزیین شده بود بیرون می آمدند.
بسیار هوس انگیز به نظر میرسید.با خودم گفتم اگر بودجه ام اجازه دهد موقع برگشت از دانشگاه؛سر این ایستگاه پیاده میشوم و یک عدد کاپ کیک با برش لیمو ترش !! میخرم و میبرم خانه تا با احمد رضا بخوریم.
دست کردم داخل کیف پولم تا موجودی آن را چک کنم،یک کارت بانکی با اعتبار صفر و یک دو تومنی؛این بود تمام دار و ندار من!!
من قدرت خرید آن کاپ کیک را نداشتم چون چند سالیست که سایه ی نداری رفیق صمیمی ما شده است.
دلم گرفت،نفس عمیقی کشیدم و به خدا گفتم:"من تمام این رنج ها را با جان و دل میپذیرم،فدای سرت یک وقت غصه ام را نخوری.حال من با وجود تو خوب خوب است".
بغض کردم و صورتم را چرخاندم به پشت شیشه ی اتوبوس.ناخواسته قطره اشکی چکید روی گونه هایم،حیا کردم و سریع قطره اشک را پاک تا مبادا نشانه ی ناشکری شود در برابر خدای مهربانم ❤️
آن روز بعدِ اتمام کلاس،یکی از دوستانم که همیشه با من هم مسیر بود و هیچوقت اما هیچکدام از همکلاسی ها را سوار و همراه ماشین خویش نمیکرد صدایم زد:«خانم مقدم،خانم مقدم،من میرم سمت احمد آباد بیا شما رو هم برسونم.»
از خدا خواسته،برای اینکه بخشی از پولم را خرج بلیت اتوبوس نکنم سوار شدم.
ماشین را روشن کرد و شروع به تعریف؛ از اینکه امروز تولد برادرزاده اش هست و میخواهد او را سورپرایز کند و از قضا تعریف شیرنی فروشیِ پامچالِ احمد اباد را زیاد شنیده و قرار است از آنجا کیک بخرد.
جلوی درب شیرینی فروشی ایستاد و داخل مغازه شد.
و من اما از دور چشمم را از مغازه دزدیدم و خیالم را سپردم به دعا،تسبیح در دست داشتم صد لعن و سلام زیارت عاشورا را میفرستادم که دوستم محکم زد به پشت شیشه ی ماشین.
شیشه را پایین کشیدم.دو دستش را به سمت من دراز کرد و گفت:«بفرما خانم مقدم ناقابله.ببخشید نمیشد از کیکی که خریدم برش بزنم و بهتون بدم.»
داخل دستانش یه کاپ کیک بود،دقیقا مشابهِ همان کاپ کیک هایی که امروز دست بچه های مدرسه دیده بودم.خامه ای و تزیین شده با لیموی ترش!!
┈┈┈┈
﷽
نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم
ما به شما و فرزندانتان روزی می دهیم.
سوره اسرا آیه 31
#خدا
☘|@safari_ir
روح الله صفری|آقای مــالک🇮🇷
وَاخْتِمْ لِي بِالسَّعَادَهِ فِيمَنْ خَتَمْتَ... خداوندا سرنوشت مرا به سعادت ختم كن؛ در زمره آنان كه
-
در پایگاه امیدیه بودیم.یک ساعت
به اذان صبح مانده،از خواب بیدار
شدم.شهید علیاکبر رحمانیان را
دیدم که بعد از چهار شبانهروز
عملیات،در حالی که آثار خستگی
شدید در چهرهاش آشکار بود،وارد
سنگر شد.فکر کردم با آن حال
خستهاش دراز بکشد؛چون خواب
از چشمانش میبارید.
ولی دیدم جانمازش را پهن کرد و
آماده نمازشب و مناجات با خدا شد.
به او گفتم: «حاجی! خسته هستی!
کمی استراحت کن!»لبخندی زد و
گفت:«ما الان برای همین #نماز
و #خدا داریم میجنگیم.» سپس
مشغول عبادت شد.
☘️|@safari_ir
-
وقتی #خدا در ذهن کسی
بزرگ شد و ماسوای آن،
همه چیز حقیر و کوچک بود.
او در هر شرایطی پیروز است.
•شهیدحاجقاسمسلیمانی•
سرباز جنگ نرم #آقای_مالک👇🏻
🇮🇷|https://eitaa.com/joinchat/1024196718Ce203bc2bb5