#روضه_فاطمی
بانو شکسته بال و پرت میکشد مرا
زخم نشسته بر جگرت میکشد مرا
وقتی میان بستر خود آه می کشی
سوز صدای مختصرت میکشد مرا
زهرا به من بگو الف قامتت چه شد؟
دال خمیده ی کمرت میکشد مرا
از بسترت که شکر خدا پاشدی ولی
خونابه های دور و برت میکشد مر ا
قدری قدم بزن که ببیند حسن تو را
این اشک و ناله ی پسرت میکشد مرا
زهرا ببین که طاقت حیدر سر آمده
پهلوی مانده بین درت میکشد مرا
حرف از جدایی و غم دوری نزن بمان
رفتن بدون همسفرت میکشد مرا
🙏در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم.
•┈••••✾•🌿🌺سفیر امین🌺🌿•✾•••┈•
✏️https://eitaa.com/safiramin
#روضه_فاطمی
از پشت بامِ خانه ی فاطمه...این صدا چند وقته تو مدینه نمیآد…
"أشهد أن لا إله إلا الله"یک مرتبه بچه هادیدن مادر بلند شد،
فضه بیا زیر بغل هام رو بگیر، زینب بیا جانمازم رو پهن کن،
اسماء آبِ وضو بیار... "أشهد أن لا إله إلا الله"
سجّاده رو پهن کردن...زینب خوشحال شد...
حَسَنِین خوشحال شدن...مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه...
یه مرتبه صدای بلال بلند شد "اَشهدُ انَّ محمّداً رسولُ الله"
تا اسم پیغمبر و رسول خدا بلند شد، تا اسم پدر رو شنید...
"شَهَقَتْ فَاطِمَةُ وَ سَقَطَتْ لِوَجْهِهَا وَ غُشِیَ عَلَیْهَا"
با صورت زمین خورد ، مادر ما بیهوش شد...
بچه ها تو صورت هاشون میزدن...
بلال دیگه بس کن، بلال اذان نگو...
نام گُل بُردی و، بُلبُل گشت خاموش ای بلال
مادر مظلومهی ما رفت از هوش، ای بلال
مادر ما بر اذانت گوش داد، اینک تو هَم
بر صدای گریۀ زینب بده گوش، ای بلال
غنچه، پَرپَر گشت و گُل از دست رفت و باغ، سوخت
کرد حقّ باغبان، گلچین فراموش ای بلال
تا صدایِ اذان بلندشد،اسمِ زیبای باباتو شنيدی با صورت زمين خوردي... اما بی بی جان ، اینجا اميرالمؤمنين كنارت بود...
حَسَنِين كنارت بودند ، زينبين كنارت بودند ...
من نميدونم چه حالی داشت اون نازدونه ای كه ديد صدایِ قرآن خوندن باباش داره ميآد ... بين اين صداي قرآن خوندن، ديد صداي ضربه داره ميآد/هرچي اومدنگاه كنه ببينه چه خبره ...
عمّه هي مي اومد سپر مي شد ، يه وقت يه نگاه به عمّه كرد عمّه مگه اين صدا صداي ِ قرآن خوندن بابایِ من نيست عمه ؟ چراعزيز دلم...پس عمه بگو چرا اين صدا اينقدر تغيير كرده ؟
وقتي سر رو آوردن خرابه جوابِ سوالش رو گرفت ، تا نگاش به سر بُريده افتاد ، گفت : بابا.. ديدم يه صدايی داشت مي اومد تو مجلس یزید ... سرت را وقت قرآن خواندنت در طشت كوبيدند
تو مدینه یه دختر فقط اسمِ باباشو شنید بی هوش شد...
اما یه دخترتو خرابه ی شام سَرِ بُریده بغل کرد، رگ هایِ بریده رو بوسید... اینجا تومدینه...فضّه و اَسماء اومدن؛
آب ریختن تو صورتِ فاطمه، بی بی، به هوش اومد...
اما خرابه ی شام،هر چی زینب، رقیه رو تکون داد...
پاشو دخترم ،پاشو عمّه!...پاشو چشات رو باز کن... یاحسین...
فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن
من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم
🙏در نشر معارف فرهنگی اسلامی سهیم باشیم.
•┈••••✾•🌿🌺سفیر امین🌺🌿•✾•••┈•
✏️https://eitaa.com/safiramin