با هم اعزام شدیم سوریه.
ما را فرستادند منطقه «عبطین».
شب بود که رسیدیم آنجا. باید برای اسکان می رفتیم توی یک مدرسه.
همان اول کاری، دم در اون مدرسه ،جنازه ی یک داعشی خورد به چشممان.
من که حسابی ترسیدم. با خودم گفتم :«این اولشه. خدا آخرشو بخیر کنه.»
رفتم توی مدرسه. هنوز داشتم می ترسیدم.
محسن اما انگار نه انگار.
اسلحه اش راروی دوش انداخته بود و دمِ درِ مدرسه برای خودش نشسته بود. منتظر بود که برود خط.
لَجَم در آمده بود.
رفتم پیشش و گفتم: «محسن اگه یه مقدار بترسی، عیبی هم نداره ها!»
نگاهم کرد و گفت : «آقا حجت، ما اومده ایم واسه ی دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)
برا همین حس می کنم یکی محافظمه. حس می کنم یکی لحظه به لحظه دست عنایت و محبتش رو سرمه.»
آرامشی داشت نگفتنی.
🎙راوی: همرزم شهید
#شهیدمحسن_حججی
کانــال مصطفـــیرسول هــــــادی دلھا💓
@shmostafa_rasol_hadi
╰═━⊰💞🦋🦋🦋💞━═╯
2016125.mp3
849.4K
صحبت های شهید حججی
با پسرش😢❤️
#شهیدمحسن_حججی
کانــال مصطفی رسول هــــــادی دلھا💓
@shmostafa_rasol_hadi
╰═━⊰💞🦋🦋🦋💞━═╯
«سعی کن یجوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه »
خدا که عاشقت بشه..
خوب تو رو خریداری میکنه 💗
#شهیدمحسن_حججی
کانــال مصطفـــیرسول هــــــادی دلھا💓
@shmostafa_rasol_hadi
╰═━⊰💞🦋🦋🦋💞━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اگه خدا عاشقت بشه خوب خریداریت میکنه ..»
#شهیدمحسن_حججی
@shmostafa_rasol_hadi