eitaa logo
سفیران ایثار
1.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
25 فایل
«﷽» بـاور کنید ؛ هرکس‌ بہ جـایی‌ رسید ، از مـُبارزھ با نفس‌ رسید امدنت اینجا اتفاقی نیست ای‌کاش‌!شھادت‌قسمت‌ما‌میشد @mahdi1105 👈 خــادم الــشـهـیـد کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🌾 خواهرش می گفت: گاهی از نجف زنگ میزد می گفت به چیزی نیاز پیدا کرده، ما سریعا برایش تهیه می کردم و می فرستادیم. ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چیزهای ترش خریده بودم رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند! می گفت: آن قدر در نجف چیزهای شیرین خورده ام که الان دوست دارم چیزهای ترش بخورم به خاطر همین خوردنیهای ترش برایش به نجف می فرستادم. آخرین باری که به تهران آمد ایام عرفه و تقریباً آبان ماه سال ۱۳۹۳ بود. رفتار و اخلاق هادی خیلی تغییر کرده بود. احساس می کردیم خیلی بزرگ تر شده آن دفعه با مقدار زیادی پول نقد آمده بود هر روز صبح از خانه بیرون می رفت و شب ها بر می گشت. بعد هم به دنبال خرید لوازم مورد نیاز نیروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهیه ی چفیه و سربند و .... از کارهای او بود. مقدار زیادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کردیم و آنها را بریدیم. پارچه ها باریک باریک شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رویشان چاپ کرد و از آنها سربندهای قشنگی در آورد. همه ی آن سربندها را با خودش به نجف برد. در آخرین حضورش در تهران حدود هشتاد نفر از بچه های کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفر هادی هم حضور داشت زحمات زیادی کشید. او یکی از بهترین نیروهای اجرایی بود. این مشهد آخرین خاطره ی رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد. 🦋همراهمون باشید😉 🆔 @safiran_isAr
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🌾 خواهرش می گفت: گاهی از نجف زنگ میزد می گفت به چیزی نیاز پیدا کرده، ما سریعا برایش تهیه می کردم و می فرستادیم. ماه رمضان که آمده بود آلوچه و چیزهای ترش خریده بودم رفت آنها را آورد سر سفره تا با آنها افطار کند! می گفت: آن قدر در نجف چیزهای شیرین خورده ام که الان دوست دارم چیزهای ترش بخورم به خاطر همین خوردنیهای ترش برایش به نجف می فرستادم. آخرین باری که به تهران آمد ایام عرفه و تقریباً آبان ماه سال ۱۳۹۳ بود. رفتار و اخلاق هادی خیلی تغییر کرده بود. احساس می کردیم خیلی بزرگ تر شده آن دفعه با مقدار زیادی پول نقد آمده بود هر روز صبح از خانه بیرون می رفت و شب ها بر می گشت. بعد هم به دنبال خرید لوازم مورد نیاز نیروهای مردمی عراق بود. طراحی پرچم، تهیه ی چفیه و سربند و .... از کارهای او بود. مقدار زیادی پارچه ی زرد با خودش آورده بود. ما کمکش کردیم و آنها را بریدیم. پارچه ها باریک باریک شد. هادی اسامی حضرت زهرا را رویشان چاپ کرد و از آنها سربندهای قشنگی در آورد. همه ی آن سربندها را با خودش به نجف برد. در آخرین حضورش در تهران حدود هشتاد نفر از بچه های کانون مسجد به مشهد رفتند. در آن سفر هادی هم حضور داشت زحمات زیادی کشید. او یکی از بهترین نیروهای اجرایی بود. این مشهد آخرین خاطره ی رفقای مسجدی با هادی رقم زده شد. 🦋همراهمون باشید😉