.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هشتادوسوم🌸/#فاصلهتاشهادت🕊
هادی سه بار برای مبارزه با داعش راهی منطقه ی سامرا شد. او با نیروهای حشد الشعبی همکاری نزدیکی داشت. دفعه ی اول حدود بیست روز طول کشید و کسی خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصی نمی زد. نمی گفت که کجا رفته تا اینکه برگشت و تعریف کرد که در مناطق نبرد با داعش مشغول مبارزه بوده بار دوم زمان کمتری را در مناطق درگیری بود. وقتی به نجف برگشت به منزل ما آمد. خیلی خوشحال شدم. به هادی گفتم: چه خبر؟ توی اون مناطق چی کار می کنی؟! هادی می گفت: خدا ما رو برای جهاد آفریده باید جلوی این آدم های از خدا بی خبر بایستیم. بعد یاد ماجرایی افتاد و گفت این دفعه نزدیک بود شهید بشم، اما خدا نخواست با تعجب پرسیدم: چطور؟! هادی گفت توی سامرا مشغول درگیری بودیم. نیروهای انتحاری داعش قصد داشتند با قریب نیروهای ما خودشان را به محدوده ی حرم برسانند. در یکی از روزهای درگیری یکی از نیروهای داعش خودش را تا نزدیک حرم رساند اما یک باره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و این نیروی انتحاری وارد یک ساختمان شد. ما محاصره اش کردیم من سریع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نیروی داعشی موضع گرفته بود و مرتب شلیک می کرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت دیوار بیرون می آمد به درک واصل می شد. بعد از چند دقیقه گلوله های من تمام شد و آرام از ساختمان بیرون آمدم. یکی از دوستان من وارد ساختمان شد و من بیرون ایستادم. چند دقیقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون .... خشاب را برداشتم و آماده شدم که وارد ساختمان شوم یک باره صدای مهیب انفجار من را به گوشه ای پرت کرد. عامل انتحاری داعش که فهمیده بود نیروهای ما گلوله ندارد از مخفی گاه خودش بیرون آمد و خودش را به نیروهای ما رساند و بلافاصله خودش را منفجر کرد ..... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانیه با شهادت فاصله داشتم. زنده ماندن من خیلی عجیب بود. دیوارهای داخل ساختمان خراب شده و خون شهدای ما به در و دیوار پاشیده بود پیکرهای پاره پاره ی شهدا همه جا ریخته بود.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉