eitaa logo
سفیران ایثار
1.5هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
27 فایل
«﷽» بـاور کنید ؛ هرکس‌ بہ جـایی‌ رسید ، از مـُبارزھ با نفس‌ رسید امدنت اینجا اتفاقی نیست ای‌کاش‌!شھادت‌قسمت‌ما‌میشد @mahdi1105 👈 خــادم الــشـهـیـد کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🫂 حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است روزی نیست که من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانیم از پس که این جوان در حق ما و بیشتر خانواده های این محل احسان کرد. من کنار مسجد هندی مغازه دارم رفاقت ما از آنجا آغاز شد که می دیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد موقعی که نماز آغاز میشد این جوان بلند میشد و به صف جماعت ملحق میشد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود. چند بار او را دیدم فهمیدم از طلبه های با اخلاص نجف است. یک بار موقعی که می خواست مهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم. این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم. یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید اسم شما چیست؟ اینجا چه کار می کنید؟ نگاهی به چهره ی من انداخت و گفت: یک بنده ی خدا هستم که می خوام در کنار امیر المؤمنين الا درس بخوانم. کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم:من هم مثل شما ایرانی هستم اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده می خواستم با شما که هم وطن من هستی آشنا بشم. 🦋همراهمون باشید😉 🆔 @safiran_isAr
سفیران ایثار
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. #قسمت_هفتاد‌و‌پنجم🌸/#انسان‌الهی✨ من همه گون
.  کتاب‌پسرک‌فلافل‌فروش༆📕✦. شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری༆🌹✦. 🌸/🫂 حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم اما رفاقت من با هادی حتی همین حالا که شهید شده بسیار زیاد است روزی نیست که من و خانواده ام برای هادی فاتحه نخوانیم از پس که این جوان در حق ما و بیشتر خانواده های این محل احسان کرد. من کنار مسجد هندی مغازه دارم رفاقت ما از آنجا آغاز شد که می دیدم یک جوان در انتهای مسجد مشغول عبادت و سجده شده و چفیه ای روی سرش می کشد موقعی که نماز آغاز میشد این جوان بلند میشد و به صف جماعت ملحق میشد. نمازهای این جوان هم بسیار عارفانه بود. چند بار او را دیدم فهمیدم از طلبه های با اخلاص نجف است. یک بار موقعی که می خواست مهر بردارد با هم مواجه شدیم و من سلام کردم. این جوان خیلی با ادب جواب داد. روز بعد دوباره سلام و علیک کردیم. یکی دو روز بعد ایشان را دوباره دیدم فهمیدم ایرانی است. گفتم: چطورید اسم شما چیست؟ اینجا چه کار می کنید؟ نگاهی به چهره ی من انداخت و گفت: یک بنده ی خدا هستم که می خوام در کنار امیر المؤمنين الا درس بخوانم. کمی به من برخورد. او جواب درستی به من نداد، گفتم:من هم مثل شما ایرانی هستم اهل شیراز و پدرم از علمای این شهر بوده می خواستم با شما که هم وطن من هستی آشنا بشم. 🦋همراهمون باشید😉 ˹@safiran_isAr˼