.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادویکم🌸/#معراجالسعاده🕊
سالهای آخر ماه رمضان را به ایران می آمد. همیشه با ورود به ایران ابتدا به مشهد می رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت. در شب های ماه رمضان با هم به مسجد الشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفتیم. برخی شب ها نیز با هم به مسجد ارک و مجلس دعای حاج منصور می رفتیم چه شبها و روزهایی بود. دیگر تکرار نمی شود. هادی در کنار کارهای حوزه و تحصیل به کارهای هنری هم مشغول شده بود. یادم هست که در رایانه ی شخصی او تصاویر بسیار زیبایی دیدم که توسط خود هادی کار شده بود؛ تصاویر شهدا که توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها کنار هادی برای ما دنیایی از معرفت بود. در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود؛ معنوی تر شده بود. یک شب از برادرم سؤال کردم چطور این قدر تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعادة واقعاً اگر کسی می خواهد بهمعراج یا به سعادت برسد باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا، یک شب می گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه ؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود. شب بعد درباره ی شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخی ها کسی را مسخره نکنیم افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. البته خودش هم قبل از همه این موارد را رعایت می کرد. شب دیگر درباره ی این صحبت کرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، حیا و عفت او از دست میرود گوهر یک زن در حیا و عفت اوست. روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعادة را به ما هدیه داد. هنوز این کتاب را داریم و به توصیه ی هادی آن را می خوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
#خــادم_الــشـهـیـد
🆔 @safiran_isAr
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#قسمت_هفتادویکم🌸/#معراجالسعاده🕊
سالهای آخر ماه رمضان را به ایران می آمد. همیشه با ورود به ایران ابتدا به مشهد می رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت. در شب های ماه رمضان با هم به مسجد الشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفتیم. برخی شب ها نیز با هم به مسجد ارک و مجلس دعای حاج منصور می رفتیم چه شبها و روزهایی بود. دیگر تکرار نمی شود. هادی در کنار کارهای حوزه و تحصیل به کارهای هنری هم مشغول شده بود. یادم هست که در رایانه ی شخصی او تصاویر بسیار زیبایی دیدم که توسط خود هادی کار شده بود؛ تصاویر شهدا که توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها کنار هادی برای ما دنیایی از معرفت بود. در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود؛ معنوی تر شده بود. یک شب از برادرم سؤال کردم چطور این قدر تغییر کردی؟ گفت: کتابی هست به نام معراج السعادة واقعاً اگر کسی می خواهد بهمعراج یا به سعادت برسد باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا، یک شب می گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه ؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از صحبتهای ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود. شب بعد درباره ی شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخی ها کسی را مسخره نکنیم افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. البته خودش هم قبل از همه این موارد را رعایت می کرد. شب دیگر درباره ی این صحبت کرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند، حیا و عفت او از دست میرود گوهر یک زن در حیا و عفت اوست. روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعادة را به ما هدیه داد. هنوز این کتاب را داریم و به توصیه ی هادی آن را می خوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉