.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـارت_بیستوپنجم🌸/#فداییرهبر💖
خواست برگردد اما روی زمین افتاد دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد. از شدت ضربه ای که به صورتش خورد نمی توانست روی پا بایستد. سریع به سمت او دویدم هر طور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم. خیلی درد می کشید اما ناله نمی کرد زخم بزرگی روی صورتش ایجاد شده و همه ی صورت و لباسش غرق خون بود. هادی چنان دردی داشت که با آن همه صبر باز به خود می پیچید و در حال بی هوش شدن بود. سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم. چند روزی در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران بستری بود. آنجا حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد.آن ضربه آن قدر محکم بود که بخشهایی از صورت هادی چندین روز بی حس بود. شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی هادی لبخند می زد جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. بعد از مرخص شدن از بیمارستان چند روزی صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پایگاه بسیج میخوابید تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس می گرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند. بعدها رفقا پیگیری کردند و گفتند بیا هزینه درمان خودت را بگیر، اما هادی که همه هزینه ها را از خودش داده بود لبخندی زد و پیگیری نکرد. حتی یکی از دوستان گفت: من پیگیری میکنم و به خاطر این ماجرا و بستری شدن هادی برایش درصد جانبازی می گیرم. هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد! هادی هیچ وقت از فعالیتهای خودش در ایام فتنه حرفی نزد، اما همه دوستان می دانستند که او به تنهایی مانند یک اکیپ نظامی عمل می کرد.
#ادامه_دارد🦋همراهمون باشید😉
🆔 @safiran_isAr