هدایت شده از زندگی با آیهها
برای بار آخر سرچ میکنم و بعد از کلی گشتن، چند اسکرینشات گیرم میآید که برای علی میفرستم.
اگر بتوانم علی را قانع کنم، مطمئن میشوم که راه حل را پیدا کردهام.
برایش تایپ میکنم
- توی حکمش نوشته اگر پاک کردنش براتون سختی داره، میتونید وضوی جبیره بگیرید.
در حالِ تایپکردن، نگاهم به ناخنهای نارنجی با طرحِ شکوفههای سفیدم میافتد و دوباره دلم برایشان میرود.
عبارتِ «علی در حالِ نوشتن» که بالای صفحهی چتمان میآید، توی دلم خداخدا میکنم، چیزی نگوید که بد دلم کند. مینویسد:
خب عزیزم نزن، که پاک کردنش سختی نداشته باشه برات!
با عصبانیت صفحهی چت را میبندم. چند دقیقهای بعد، عکسی برایم میفرستد.
عکس را که باز میکنم، از صدای فریادِ وحشتم تمامِ زنهای در انتظارِ صفِ آرایشگاه، به سمتم میچرخند.
عکسی از خودش فرستاده که در آن نیمی از صورتش ریشها و موی بلند دارد و نیم دیگر را کامل تراشیده.
مینویسم:
_ این چه وضعیه! حیفت به موهات نیومد؟
+ چشه؟ یه دلم میگفت کچل کنم، سرم هوا بخوره؛ یه دلم میگفت موهای بلندم قشنگه. خوب نشده؟!
منظورش را میفهمم. لبخند میزنم و سر تکان میدهم. بعد سمتِ منشیِ ارایشگاه میروم:
خانم لطفا یه نوبت برای برداشتنِ ژلیشِ ناخن هم بهم بدید.
#قصه_آیهها
#مسطورا
#فرصت_زندگی_با_آیهها
🌙 برای پیوستن به کانال مسطورا، اینجا کلیک کنید.