#عباس_دوران
🌷🌷🌷🌷🌷
حقیقتی شبیه افسانهها
👈 رهبر فرزانه انقلاب:
اگر ماجرای شهیددوران را کسی در کتابها میخواند، احتمال میداد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم!👌
۳۰ تیر ۱۳۶۱
سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان عباس دوران مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز
محل شهادت: بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#یااباصالح_المهدی_ادرکنی❤️
آقای جمعه های غریبی ظهور کن...
دل را پر از طراوت عطر حضور کن
یه گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق
یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
💐 تعجیل در فرج آقا ۳ صلوات 💐
به قول استاد رائفیےپور💚
این همه روایت درباره #مهدویت هست!
آقا توی یکیشون نفرمودند: اگر مردم دُنیا
بخوان! #ظهور اتفاق میفته..!
توی همشون فرمودند:
اگر شیعیان ما..
بابا گره خورده ماییم:) 💔🍃
#گرهکورظہورنباشیمـ..!
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۶ *═✧❁﷽❁✧═* مردم صلوات می فرستادند👌 یکی از مردهای فامی
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۳۷
*═✧❁﷽❁✧═*
وقتی به خانه🏡 پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش 🤗انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش😘 اول چشم راست، بعد چشم👁 چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش👃 حتی گوش هایش👂 را هم بوسیدم.
شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت 😭و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند🤲 دختر قشنگم»
خانواده صمد با تعجب نگاهم😳 می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت🙊 این طور جلوی همه پدرش را ببوسد
چند ساعت⌚️ که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا 🌏آمده ام کمی پیشِ پدرم می نشستم.
دست هایش 👐را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم😘 گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم😍
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل💔 کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در🚪، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم🧔 را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان💞 مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»🙏
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم👣 برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم😭
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
💫🌸💫🌸
#سوره مبارکه ی مائده آیه ۵۶
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
👈وَمَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا
فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.
👈و كسی كه خدا و فرستاده او و
كسانی را كه ایمان آوردهاند به ولایت و
سرپرستی بپذیرد (از حزب خداست و)
بیتردید حزب خدا پیروزند.
👌بی تردید حزب خدا پیروزند.
💫🌸💫🌸
#سلام_مولا_جانم ✋🏻
🍃ای درد سینه سوز دلم را علاج، #تـو
🌸تاریکْ خانهی نفسم را سراج، #تـو
🍃دنیای ما بدون حضورت جهنم است
🌸دردم تویی، علاج تویی، احتیاج #تـو
#یـامهــدی 💞
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#نهضت_انتظار ۶۱
#شناخت_مدیریت
🌷به نام خدای مهربان مهربان
سه تا تعبیر خدا برای اینکه ما بتونیم
اولویت ها رو بشناسیم به کار برده
۱. حکمت
۲. بصیرت
۳. فرقان
یعنی کسی که این سه تا را داشته باشه
میدونه وظیفه اش چیه✔️
و الان باید چکار بکنه
حالا این سه تا چجوری بدست میاد
یه بحث دیگه ای است که باید تو یه زمان دیگه بحث بشه
ولی فقط همینو بدونیم کافیه
👈 این که دستور خدا رو گوش کنیم و بس
همین یه کار برای بدست آوردن اون سه مورد کافی است
اگه یادتون باشه آیه ای که مبنای این بحث بود
کدوم آیه هست؟؟؟؟
آیه ۵ سوره مبارکه قصص
👈 " ونرید ان نمن علی الذین........."
تو این آیه می فرماید ما می خواهیم
#مستضعفین را ائمه قرار بدیم👌
کسی که می خواد ائمه باشه روی زمین
نمیشه که نتونن دست چپ و راست خودشونو تشخیص ندن❌
در موضوع امامت و ولایت و سیاست جامعه و ....
بعد بگن خب خدا چهارتا فرشته بفرسته
تا ما آگاه بشیم☹️
بشریت باید درک کنه که امامت
👈 شایسته ی چه کسی است
حالا نه فقط در مورد امامت معصوم
بعضیا فکر می کنن غرض اسلام اینه که
ما فقط امامت معصوم را بشناسیم کافیه❌
نخیر فقط این نیست
چرا؟؟
چون اگه مدیریت صحیح را ما نشناسیم
👈 امامت را هم نمیشناسیم
چطور؟
بخاطر اینکه شما چجور می خوایی تشخیص بدی
امام معصوم درست عمل کرده؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام
اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋
ان شاءالله
☑️ شهید دکتر مصطفی چمران به درستی اکسیر انسانیت را یافته بود و عرفان را در جهاد و مبارزه جستجو میکرد، نه در کنج خلوت و عافیت:
◾️«احساس میکنم که تحمل درد و غم و خطر و مصیبت در راه خدا مهمترین و اساسیترین لازمه تکامل در این حیات است. معتقدم که زندگی در خوشی و بی غمی، لذت و سلامت، امن و نعمت آدمی را فاسد و منجمد و بی احساس میکند».
⬅️ او مجاهدی خستگی ناپذیر بود. هرگز از مبارزه خسته نشد، اما سخت از عافیت طلبان آزرده خاطر بود. او درباره انقلابیون کاسبکار، که پشت مبارزان آزادی فلسطین را خالی کردهاند، مینویسد:
◾️«ای حسین، ای شهید بزرگ، آمدهام تا با تو راز و نیاز کنم. دل پردرد خود را به سوی تو بگشایم. از انقلابیون دروغین گریختهام. از تجّار ماده پرست که به اسلحهی انقلاب مسلّح شدهاند بیزارم.
از کسانی که با خون شهیدان تجارت میکنند متنفرم. از این ماکیاول صفتانی که به هیچ ارزش انسانی پایبند نیستند و همه چیز مردم را، حیات و هستی و شرف خلق را و حتی نام مقدس انقلاب را، فدای مصالح شخصی و اغراض پست مادی خود میکنند گریزانم».
#شهید_چمران #مجاهدت #شهادت #شهدا #عافیت_طلبی
🌷🌷🌷🌷🌷
خُدایا خَسته شُدهام
پیر شُدهام
دِݪ شِکستهام
اِحساس میکُنم که این دُنیا
دیگَر جایِ مَن نیست..
با هَمه وِداع میکُنم
و میخواهَم با خُدایِ خود تَنها باشَم.
👈"هنر آن است که بی هیاهوی سیاسی و خونمایی های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هَوی، و این هنرِ مردان خداست."👌
#امام_خمینی_ره
۳۱ خرداد ۱۳۶۰، دهلاویه
سالروز شهادت سردار رشید اسلام، عارف و دانشمندِ مجاهد؛ دکترمصطفی چمران فرمانده ی جنگ های نامنظم و وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح گرامی باد
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
Panahian-Clip-ShahidChamran.MP3
1.44M
📗رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست!
🔻روایتهایی از خاطرات شهید مصطفی چمران
#شهید_چمران
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۳۷ *═✧❁﷽❁✧═* وقتی به خانه🏡 پدرم رسیدیم، سر پایم بند نب
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۳۸
*═✧❁﷽❁✧═*
به هول 😵از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد🤕 به خود می پیچید. دست 🖐و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر 👤را بفرستید پی قابله.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد👌
با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش🤒 کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد👼 را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچه بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود.
من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم 🏃♂و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد. دلم 💔نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه👀 می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد🗣 و ناله های مادرشوهرم به گریه😭 افتادم.
برایش دعا🤲 می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ 😍گریه نوزادی توی اتاق پیچید.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷