eitaa logo
سفیران رمضان
1.9هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 ❣ ❣ 💞صبحت بخیر ای ناب دفترم 🌱ای اولین سروده و ای شعر آخرم 💞صبحی که یاد در آن شکفته شد 🌱گویا تلنگری زده بر صبح🌤 محشرم اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺لباس یاس بر تن کرد زهرا کنار دست او بنشست مولا 🌺محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت غلط گفتم بلی نه یا علی گفت 🌺سالگردازدواج آسمانی آقاحضرت علی(علیه السلام)وخانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) مبارکباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼 ⭕️ هر وقت خواستی گناه کنی، یک لحظه بایست به نفست بگو اگه یک بار‌ دیگه وسوسه‌ام کنی شکایتت‌ رو‌ به امام‌ زمان‌ می‌کنم. 💢 حالا اگر تونستی حرمت آقا رو بشکنی برو گناه کن. 👁 ؛ ویژه طرح چهل روزه ی
🌷🌷🌷🌷🌷 👈با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد و عملیات مان را علیه آن ها شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست؛ بسم الله! هرکس با ما نیست، خداحافظ👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران رمضان
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۶۹ *═✧❁﷽❁✧═* از دستش کفری 😖شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا ر
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۷۰ *═✧❁﷽❁✧═* صمد عاشق 😍آبگوشت بود با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم. گاهی نیمه شب به خانه می رسید🚶‍♂ با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید🔑 داری. چرا در می زنی؟!» می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی😍» می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی⁉️» آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد👌 اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت☹️ هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست⁉️» می گفتم: « فعلاً نه.» خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد. اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف 🌨سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح 🌄زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف🌨 ببارد و جاده ها بسته شود» موقع رفتن پرسید: «قدم جان😍 خبری نیست؟!» کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر😇 کردم شاید یک درد جزئی باشد. به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت✋ حالا زود است.》 ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا