✍ #نکات_دعای_عهد 30
📖 فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ ایدی الناس؛ خدایا خودت فرمودی و گفته ی تو حق است که: تباهی در خشکی و دریا، در اثر "اعمال مردم" پدیدار شده است...
⛔️ نکته ی بسیار مهمی دربارهی عبارت«بما کسبت أیدی الناس» وجود دارد که بالاخره باید بفهمیم که ؛
➖مردم چه چیزی را کسب کرده اند تا به وسیله ی آن در خشکی و دریا، به این مقیاس عظیم فساد، تولید کنند تا حدی که آشکار شود؟
⚠️ در حقیقت این عبارت قسمتی از یک آیه ی قرآن است که ادامه ی آن در دعا نیامده، ادامه ای که بسیار بسیار جالب است. آیه کامل این است؛
💠ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَّذی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ(روم/۴۱)
🔰به واسطه ی آنچه که مردم کسب کرده اند، فساد در خشکی و دریا آشکار گشته تا خدا هم كیفر بعضى اعمالشان را به آنها بچشاند، باشد كه باز گردند.
⭕️انسانی که بی خیال ربوبیت خدا میشود و می گوید خدایا هستی یا نیستی من باهات کاری ندارم، من میخوام خودم، خودم را ربوبیت کنم، به هر شکل که به عقل خودم میرسد دلم می خواهد در عالم دخل و تصرف کنم و تغییر و تحول بدم، قوانین زندگی اجتماعی را خودم به میل خودم بنویسم و جهانی را بسازم، زاده ی میل و خواست خودم...
🚷 از یک زمانی به بعد بشر با قائده ی کلی "لا اکراه فی الدین و قد تبین الرشد من الغی" آزاد گذاشته شد برای به فعلیت در آوردن نیاتش در این عالم،
✅ البته هر شخص و امت و اجتماعی می توانند هر گونه که خواستند زندگی کنند اما باید بهای این مدل زندگی را هم بپردازند و معنی این قسمت آیه که (کیفر بعضی اعمالشان را می چشاند) هم همین است.
🌀 اما رفته رفته بشر می فهمد که نمی تواند بدون وحی و هدایت خدا به سعادت حتی دنیایی رسید و اینجاست که (لعلهم یرجعون) یعنی (باشد که باز گردند) رخ می دهد و تشنه و پذیرای امر #ظهور می شوند!
شناخت امام زمان - قسمت شانزدهم.mp3
3.34M
🎙 #صوت_مهدوی ؛ #پادکست
📝 موضوع: #شناخت_امام_زمان
📌 قسمت شانزدهم
👤 استاد #محمودی
🔺 راه حل رسیدن به فرج در کلام امام باقر.
#سلسله_مباحث_مهدویت
#شهید_محمد_حسین_فاضلی
🌷🌷🌷🌷🌷
حڪایټ ؛
صورټ هاے غبار گرفتہ
دو چیـز اسټ ...
#خستگے از دنیا ..
اشتیاق بہ شهـادټ ..👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
#مرد_میدان
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
#نهضت_انتظار ۱۳۳
بسم رب الحسین علیه السلام
مدیریت یعنی
👈 یه جور قدرت
👈 یه جور برتری
👈 یه جور اختیار برای اداره پدید میاره
اجتناب ناپذیر هم هست
یعنی انسان ها نه با هم مساوی اند
و نه می تونن بدون مدیریت حتی اگر با هم مساوی باشند
زندگی کنند💢
دیگه نمی خواییم بحث فلسفی مدیریت بکنیم
این ها باید جای دیگه حل بشه✔️
لذا اولین آسیب مدیریت همون چیزی است که
اولین توصیه ی مدیریت را درست می کنه
اولین اصل در مدیریت چی هست؟
رعایت 👈 #کرامت و #عزت انسان هست
آی کسی که مدیر شدی!!!!!!!!
بذارید این دفعه از مدیریت کلان اجتماعی شروع کنیم
بیاییم سمت پایین
آی که مدیر شدی!!!!!
می خوایی چکار کنی؟؟؟؟
می خوام کارخونه ام این تولید رو داشته باشه✔️
یه وقت برای این که کارت راه بیفته
از کارگر هر جور که دوست داری استفاده نکنی تا کارت راه بیفته ها❌😏
آقای سیاستمدار !!!!
یه وقت عزت مردم را لگد مال نکنی ها😒
برای این که جامعه را به اون هدفی که مدنظرت هست برسونی
حالا کاری با خوب یا بد بودن هدفت ندارم
ولی حق نداری عزت و کرامت انسان را از بین ببری📛
نکته ی انتخاباتی بگم خدمتتون چون که
انتخابات در پیش داریم ان شاءالله
این اصل رو خوب یادبگیرید
آقا اگه کسی نامزد انتخاباتی شد و تو
تبلیغات و مناظره هاش و ......
برخوردش یه جوری بود که
👈 عزت جامعه و مردم را لکه دار می کرد
چنین شخصی شایستگی و لیاقت مدیریت مردم را نداره❌
فریبش رو نخوریم و بهش رای ندیم
می خواد هر کی باشه✔️
و لو این که تو جامعه بگن به فلانی رای بدید😏
در مدیریت
اصل اول به هدف رسیدن نیست❌
بلکه حفظ کرامت و عزت مردم هست👌
صلی الله علیک یا اباعبدالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
التماس دعای فرج و شهادت✅🌷✋
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۲۱۸ *═✧❁﷽❁✧═* می گفت: «هر وقت بچه ها بهانه ام را گرفتن
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
#داستان_واقعی
#دختر_شینا
#قسمت_۲۱۹
*═✧❁﷽❁✧═*
صمد طوری که بچه ها نفهمند, به بهانه بردن چهارپایه به زیر راه پله، خداحافظی ✋کرد و رفت.
بچه ها ساکت شدند🤐 آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید😘سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد 👀و مثل او عکس را بوسید.
زهرا قاب عکس را ناز می کرد و با شیرین زبانی😍 بابا بابا می گفت. به من نگاه می کرد و غش غش می خندید😂 جای دست و دهان بچه ها روی قاب عکس لکه می انداخت.
با دست، شستم را گرفته بودم و محکم فشار می دادم. به سمیه گفتم: «برای مامان یک لیوان آب🚰 بیاور.»
آب را خوردم و همان جا کنار بچه ها دراز کشیدم؛ اما باید بلند می شدم. بچه ها ناهار😋 می خواستند. باید کهنه های زهرا را می شستم. سفره صبحانه را جمع می کردم🙁
نزدیک ظهر🌞 بود. باید می رفتم خدیجه و معصومه را از مدرسه می آوردم. چند تا نارنگی🍊 توی ظرفی گذاشتم.
همین که بچه ها سرگرم پوست کندن نارنگی ها شدند، پنهان از چشم آن ها بلند شدم. چادر سرکردم و لنگ لنگان رفتم🚶♀ دنبال خدیجه و معصومه.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷