✍ گفتهاند؛ تو فاطمهای دیگری ...
با همان قدرِ بزرگ ... با همان آغوش وسیع؛
که قادری همهی آدمهای عالَم را باهم، در آغوش بگیری و تا بهشتِ خدا برسانی.
فاطمهای دیگر، که در مسیرِ امامش به شهری رسید؛ و باید دنیا را از همانجا برای حادثهای بزرگ، آماده میکرد!
💫 فاطمهای که سپاه پسر فاطمه (سلاماللهعلیها) را سامان داده و انتظار تاریخ را برای انفجار نورِ کاملش، به آخر خواهد رساند.
#فاطمه_ای_دیگر
🏴وفات #حضرت_معصومه «سلاماللهعلیها» بر مولایمان #امام_زمان عجل الله و ولی نعمتمان حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و شیعیانشان تسلیت باد
#کریمه_اهل_بیت
#شهید_ابرهیم_هادی
▪️▪️▪️▪️▪️
ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد بلافاصله میگفت: سلام الله علیها.
یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا(سلام الله علیها) کرد.
ابراهیم همینطور که شنا میرفت باصدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد.
روزی که از بیمارستان مرخص شد حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ابراهیم گفت وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا( سلام الله علیها) بخوانم👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🏴🏴🏴🏴🏴
🌹سهم #روز صد_ودوم: خطبه ۲۲۱ #نهج_البلاغه
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
📜 #خطبه ۲۲۱ : (پس از خواندن آيه ۱ و٢ سوره تكاثر، « افزون طلبی شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد؟» ، فرمود:)
1⃣ هشدار از غفلت زدگی ها
🔻شگفتا چه مقصد بسيار دوری و چه زيارت كنندگان بيخبری و چه كار دشوار و مرگباری، پنداشتند كه جای مردگان خالی است، آنها كه سخت مايه عبرتند و از دور با ياد گذشتگان فخر می فروشند، آيا به گورهای پدران خويش می نازند؟ و يا به تعداد فراوانی كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادی هستند كه پوسيده شد؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت؟ آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر، اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنی روی آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله فخرفروشی قرار دهند. اما بدانها با ديده های كم سو نگريستند و با كوته بينی در امواج نادانی فرو رفته اند، اگر حال آنان را از ورای خانه های ويران و سرزمينهای خالی از زندگان می پرسيدند، هرآينه می گفتند: آنان با گمراهی در زمين فرو خفتند و شما ناآگاهانه دنباله روی آنان شديد بر روی كاسه های سر آنها راه می رويد و بر روی جسدهايشان زراعت می كنيد؟ و آنچه به جا گذاشته اند می خوريد و در خانه های ويران آنها مسكن گرفتيد و روزگاری كه ميان آنها و شماست بر شما زاری می كند، آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند و برای رسیدن به آبشخور از شما پیشی گرفتند.
2⃣ شرح حالات رفتگان
🔻 آنها دارای عزّتی پايدار و درجات والای افتخار بودند، پادشاهان حاكم يا رعيت سرفراز بودند كه سرانجام راه به درون برزخ پيمودند و زمين آنها را در خود گرفت و از گوشت بدن های آنان خورد و از خون آنان نوشيد. پس در شكاف گورها بی جان و بدون حرکت پنهان مانده اند. نه از دگرگونيها اندوهناك و نه از زلزله ها ترسناك و نه از فريادهای سخت هراسناكند، غائب شدگانی كه كسی انتظار آنان را نمی كشد و حاضرانی كه حضور نمی يابند، اجتماعی داشتند و پراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند. اگر يادشان فراموش گشت يا ديارشان ساكت شد، برای درازی زمان و دوری مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند، گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفته اند. همسايگانی كه با يكديگر انس نمی گيرند، دوستانی كه به ديدار يكديگر نمی روند، پيوندهای شناسایی در ميانشان پوسيده و اسباب برادری قطع گرديده است، با اينكه در يك جا گرد آمدند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز شامگاهی، شب يا روزی كه به سفر مرگ رفته اند برای آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه می ترسيدند يافتند و نشانه های آن را بزرگ تر از آن چه می پنداشتند مشاهده كردند و برای رسيدن به بهشت يا جهنّم تا قرارگاه اصلی شان مهلت داده شدند و جهانی از بيم و اميد برايشان فراهم آمد، اگر می خواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز می شد. حال اگر آثارشان نابود شد و اخبارشان فراموش، اما چشمهای عبرت بين، آنها را می نگرد و گوش جان اخبارشان را می شنود، كه با زبان ديگری با ما حرف می زنند و می گويند:..
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
🌹سهم #روز صد_ودوم: خطبه ۲۲۱ #نهج_البلاغه
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
📜 #خطبه ۲۲۱ :(پس از خواندن آيه ۱ و٢ سوره تكاثر، « افزون طلبی شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد» ، فرمود: )
3⃣ هشدار از پيام مردگان
🔻چهره های زيبا پژمرده، بدنهای نازپرورده پوسيده شد و بر اندام خود لباس كهنگی پوشانده ايم و تنگی قبر ما را در فشار گرفته وحشت و ترس را از يكديگر به ارث برده ايم. خانه های خاموش قبر بر ما فرو ريخته و زيبایی های اندام ما را نابود و نشانه های چهره های ما را دگرگون كرده است، اقامت ما در اين خانه های وحشت زا طولانی شده، نه از مشكلات رهایی يافته و نه از تنگی قبر گشايشی فراهم شد. مردم! اگر آنها را در انديشه خود بياوريد يا پرده ها كنار رود، مردگان را در حالتی می نگريد كه حشرات گوشهايشان را خورده، چشمهايشان به جای سرمه پر از خاك گرديده و زبانهایی كه با سرعت و فصاحت سخن می گفتند پاره پاره شده، قلبها در سينه ها پس از بيداری به خاموشی گراييده و در تمام اعضای بدن پوسيدگی تازه ای آشكار شده و آنها را زشت گردانيد و راه آفت زدگی بر اجسادشان گشوده شده، همه تسليم شده نه دستی برای دفاع و نه قلبی برای زاری دارند و آنان را مي بينی كه دلهای خسته از اندوه و چشمهای پرشده از خاشاك دارند، در حالات اندوهناك آنها دگرگونی ايجاد نمی شود و سختی های آنان برطرف نمی گردد.
4⃣ عبرت از گذشتگان
🔻 آه! زمين چقدر اجساد عزيزان خوش سيما را كه با غذاهای لذيذ و رنگين زندگی كردند و در آغوش نعمتها پرورانده شدند به كام خويش فرو برد، آنان كه می خواستند با شادی غمها را از دل بیرون كنند و به هنگام مصيبت با سرگرميها، صفای عيش خود را بر هم نزنند، دنيا به آنها و آنها به دنيا می خنديدند و در سايه خوشگذرانی غفلت زا، بی خبر بودند كه روزگار با خارهای مصيبت زا آنها را درهم كوبيد و گذشت روزگار توانایی شان را گرفت، مرگ از نزديك به آنها نظر دوخت و غم واندوهی كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت و غصّه های پنهانی كه خيال آن را نمی كردند در جانشان راه يافت، در حالیكه با سلامتی انس داشتند انواع بيماريها در پيكرشان پديد آمد و هراسناك به اطبا، كه دستور دادند گرمی را با سردی و سردی را با گرمی درمان كنند روی آوردند كه بی نتيجه بود زيرا داروی سردی، گرمی را علاج نكرد و آنچه برای گرمی به كار بردند، سردی را بيشتر ساخت و تركيبات و اخلاط مزاج را به اعتدال نياورد، جز آنكه آن بيماری را فزونی داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته و پرستار سرگردان و خانواده از ادامه بيماريها سست و ناتوان شدند و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند و درباره همان خبر حزن آوری كه از او پنهان می داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.
5⃣ سختی های لحظه مرگ
🔻 يكی می گفت تا لحظه مرگ بيمار است، ديگری در آرزوی شفا يافتن بود و سوّمی خاندانش را به شكيبایی در مرگش دعوت می كرد و گذشتگان رابه ياد می آورد، در آن حال كه در آستانه مرگ و ترك دنيا و جدایی با دوستان بود كه ناگهان اندوهی سخت به او روی آورد، فهم و دركش را گرفت زبانش به خشكی گراييد، چه مطالب مهمی را می بايست بگويد كه زبانش از گفتن آنها باز ماند و چه سخنان دردناكی را از شخص بزرگی كه احترامش را نگه می داشت، يا فرد خردسالی كه به او ترحّم می كرد، می شنید و خود را به کری می زد. همانا مرگ سختی هایی دارد كه هراس انگيز و وصف ناشدنی است و برتر از آن است كه عقلهای اهل دنيا آن را درك كند.
┄═❁🍃❈🌸🍃🌸❈🍃❁═┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۳۹۴ *═✧❁﷽❁✧═* وقتی متوجه نگرانی😇 ما شد ، آراممان کر
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۳۹۵
*═✧❁﷽❁✧═*
بالاخره بعد از کلی پرس و جو و به این در و آن در زدن هیچ رد پایی👣 از تو در آبادان پیدا نکردیم ❌ رحمان چون شیراز را خوب می شناخت همراه مجید راهی شیراز شد . رحمان و سید همکلاسی و دوست قدیمی بودند ، بی مقدمه رفتند سر اصل مطلب ؛ آقا سید خواهرهای🧕 هلال احمر و نماینده های فرماندار و بچه های یتیم خونه همگی اینجا هستن❓
سید گفت : بله چند نفرشون به عنوان مربی همراه بچه ها 👧👦موندن و چند نفرشون هم دوروزپیش برگشتن آبادان .
رحمان گفت : خواهرم جزء کدوم دسته بود❓
سید گیج و مات و من من کنان🙄 گفت : والله از ساعتی که ما بچه هاروتحویل شیرازدادیم درگیر کارای اداری و سازماندهی بچه ها بودم
اما دریغ از کمترین نشانه! هیچ و هیچ . راه شیراز به آبادان ، سعی صفا و مروه شده بود . تشنه می رفتیم ، تشنه برمی گشتیم . بی آنکه به آب 💦برسیم . هر چه هروله می کردیم این سعی به جایی نمی رسید 🚫
مادر و خواهر کوچکمان ،
مریم چهار ماهه 🌙را در کانکس های اداری شرکت پتروشیمی ماهشهر مستقر کرده بودیم .
کانکس ها سر راهمان بود اما دلمان ❤️نمی خواست در این شرایط سراغ مادر برویم چون او شرایط روحی خوبی نداشت و مریم هم شیرخوار🍼 بود . مادر هر وقت ما را می دید سفارش می کرد که هوای همدیگر را داشته باشید ، خواهر برادری دُرّ گرانبهایی 💎است . هوای خواهرتان را داشته باشید👌
مسیر را به سمت اهواز کج کردیم و سراغ رحیم رفتیم . آنجا ستاد پشتیبانی شرکت نفت برای جبهه را تشکیل داده بودند . همانجایی که تو چند روز اول جنگ 📛پیش رحیم بودی و بعد با اتوبوس 🚌اسرای عراقی باهم به آبادان برگشتیم . می خواستیم مسئله را با رحیم در میان بگذاریم . بالاخره از هر سری فکری وسخنی و راهی برمی آید . به محض رسیدن به محوطه ای که بچه های شرکت نفت در آن مستقر بودند (خرم کوشک) رحیم و دوستانش به استقبال آمدند . می دانی که رحمان هر وقت عصبانی😡 و ناراحت می شد پشت سرهم پلک می زد و حساب کار دست همه می آمد ، از طرف دیگر چهره هامان به هم ریخته و مضطرب😨 بود . رحیم با دیدن قیافه های ما پرسید : چه خبر؟
رحمان با همان شوخ طبعی همیشگی ضمن اینکه پشت هم پلک می زد گفت :عبود و کشتن با تبر🔨
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_فصلت_آیه_۴۶
#سود_و_زیانی_که_به_انسانها_
میرسد_حاصل_اعمال_آنهاست
کسی که عمل صالحی به جا آورد نفعش برای خود اوست.
و هرکس بدی کند به خویش بدی کرده است و پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمیکند.
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدےجانم❤️
تویے امام زمانم،تویے تمام جهانم
تویے بِہ از همہ خوبان،بیا گل نرگس
تویے تمام امیدم،تویے نوا و نویدم
تویے ڪہ جلوه احسان،بیا گل نرگس
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام مولاے مهربانم
سلام مولای ما
🏝اللهم کن لولیک...
نجوایی است،بر زبان ما!
اما قلبمان،
به ستونهای دنیا،
زنجیر شده است!
دعایمان،
بوی بیدردی میدهد؛
که به اجابت نمیرسد!🏝
⚘مَعَ عِلْمِي بِأَنَّ لَكَ السُّلْطَانَ وَ الْقُدْرَةَ وَ الْبُرْهَانَ وَ الْحُجَّةَ وَ الْمَشِيَّةَ وَ الْحَوْلَ وَ الْقُوَّةَ.فَافْعَلْ ذَلِكَ بِي وَ بِجَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ
و من علم و معرفت دارم به اينكه تمام سلطنت و قدرت و برهان برای توست. و حجت بالغه و مشيت نافذه و توانايى و قوت خاص توست. اى خدا اين لطف (رؤیت #امام_زمان علیه السلام) را در حق من و جميع اهل ايمان بفرما⚘
📚مفاتیح الجنان،دعای عصر غیبت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهید_ادواردو_آنیلی_مهدی
🌷🌷🌷🌷🌷
( ۱۵ نوامبر) سالروز شهادت ثروتمندترین شهید شیعه؛ مهدی (ادواردو) آنیلی است!
پسر ثروتمندترین مرد #ایتالیا
🌷مالک باشگاه یوونتوس
▪️مالک گروه سرمایهگذاری اکسو
🌷مالک کارخانجات اتومبیل سازی فیات، فراری، مازراتی، آلفا رومئو، لانچیا، آبارت، اویکو
که شیعه میشود و با امام خمینی (ره) دیدار میکند،
امام بر پیشانی او بوسه می زند
و توسط #صهیونیست ها به شهادت می رسد.
علیرغم تمام امکانات، همیشه احساس میکرد گمشدهای دارد، و بالاخره آن را در داخل کتابخانهای در نیویورک پیدا کرد و بعد هم مسلمان شد.
شهید ادواردو میگوید:
👈وقتی قرآن را برای اولینبار دیدم، متوجه شدم که این کلمات، کلمات ماورایی هستند، دیدم این همان چیزی است که من سالها در جستجویش بودم. اگر کسی صادقانه قرآن را بخواند، قرآن هدایتش میکند".
ادواردو، همزمان با محروم شدن از تمام امتیازات خانوادگی، تصمیم گرفت به عنوان طلبه به قم بیاید.
و این بهانهای شد تا او را به شهادت رساندند و اَنگ خودکشی بر او زدند، در حالیکه هیچ شواهدی از جمله کالبدشکافی، فیلم و.... دال بر خودکشی او موجود نبود.
دوستان اردواردو، معتقدند او هرگز خودکشی نکرده، بلکه به خاطر ایمان و عقیدهاش به شهادت رسیده است👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#روزتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
📌 خصوصیّت دوران امام زمان
👤 #رهبر_انقلاب :
🔅 یک خصوصّیتی که در دوران امام زمان هست این است که انسانها آراسته به فضائل اخلاقی میشوند،
ضعفهای اخلاقی که این همه مشکلات را برای بشر به وجود آورده در طول تاریخ از انسانها گرفته میشود.
🌹 سهم #روز صد_وسوم: خطبه ۲۲۰ تا خطبه ۲۱۷ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄
📜 #خطبه ۲۲۰ : در وصف سالكان
🔹پوينده راه خدا
♦️عقلش را زنده کرد و نفس خويش را كشت، تا آنكه جسمش لاغر و خشونت اخلاقش به نرمی گراييد، برقی پرنور برای او درخشيد و راه را برای او روشن كرد و در راه راست او را كشاند و از دری به در ديگر برد تا به در سلامت و سرای جاودانه رساند، كه دو پای او در قرارگاه امن با آرامش تن استوار شد، این پاداش آن بود كه دل را درست به كار گرفت و پروردگار خويش را راضی كرد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۹: (در ميدان نبرد جمل در سال ۳۶ هجری وقتی به جنازه طلحه و عبد الرحمن بن عتاب رسید،فرمود:)
🔹تأسف بر كشتگان جمل
♦️ابومحمد (طلحه) در اين مكان غريب مانده است، به خدا سوگند خوش نداشتم قريش را زير تابش ستارگان كشته و افتاده بينم. به خونخواهی بر فرزندان "عبدمناف" دست يافتم، ولی سركردگان "بنی جمح" از دستم گريختند، آنان برای كاری كه در شان آنها نبود سر برافراشتند و پيش از رسيدن به آن سركوب شدند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۸: درباره كسانی برای جنگ با حضرت به بصره رفتند
🔹 افشای خيانت ناكثان
♦️بر كارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند و بر مردم شهری كه تمامی آنها بر اطاعت من و وفاداری در بيعت با من وحدت داشتند هجوم آوردند، آنان را از هم پراكندند و به زبان من در ميانشان اختلاف افكندند و بر شيعيان من تاختند، گروهی را با نيرنگ كشتند و گروهی دست بر شمشير فشرده با دشمن جنگيدند تا صادقانه خدا را ملاقات كردند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه ۲۱۷ : گله از قریش
🔹شكوه از قريش
♦️خدايا من بر ضد قريش و يارانشان از تو كمك می خواهم، كه پيوند خويشاوندی مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگی برای مبارزه با من در حقّی كه از همه آنان سزاوارترم متّحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگير و يا تو را از حق محروم دارند، پس يا با غم و اندوه صبر كن، يا با حسرت بمير». به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياوری دارم و نه كسی از من دفاع و حمايت می كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امری كه تلخ تر از گياه حنظل و دردناك تر از فرو رفتن تيزی شمشير در دل بود شكيبایی كردم.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۳۹۵ *═✧❁﷽❁✧═* بالاخره بعد از کلی پرس و جو و به این د
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۳۹۶
*═✧❁﷽❁✧═*
همه خندیدند 😄به جز من و رحمان و رحیم . رحیم به سرعت از جمع بیرون آمد و دوباره پرسید : چه خبر؟
من و رحمان به هر سختی که بود به کمک هم با لکنت زبان ،
یک جمله من و یک جمله او قصه را تا آخر گفتیم . رحیم که همیشه درسکوت🤐 بود و گزیده و سنجیده حرف می زد دهانش باز مانده بود و کنجکاوانه نگاه 👀می کرد و هی می گفت : خب بعدش...خب بعدش...
- بعدش اینه که الان اومدیم اینجا . فقط من و محمد و سلمان و تو می دونیم . نمی دونیم بین کشته ها دنبالش بگردیم یا بین زنده ها ، آبادان رو بگردیم یا شیراز رو؟ نمی دونیم کجا رو بگردیم.
رحیم هنوز دهانش باز و منتظر شنیدن 👂بود . فقط گفت : باهم بریم آبادان.
هر روز که می گذشت ، بار سنگین بی خبری ازتو در کنار حوادث تلخی که یکی پس از دیگری رخ می داد ما را بیشتر در خودمان فرو می برد . چطور ممکن بود خواهرمان درشهری که همه کوچه و پس کوچه ها و مردمانش را می شناسد ، گم شده باشد . نکند تکه ترکش💣 بی رحمی اورادر غربت و تنهایی غافلگیر کرده وجنازه اش مفقود شده باشد . وقتی این افکار 😇از ذهنم می گذشت خودم را نفرین می کردم و می گفتم پسر لال شی این چه فکریه که می کنی.
در طول آن مسیر دو ساعته⌚️ هیچ کدام حرفی نمی زدیم . همه مثل رحیم ساکت🤐 مانده بودیم . وقتی به خانه رسیدیم سنگر سفیدی که آقا درست کرده بود بغض مرا ترکاند😭 هر چیزی را که به دستش رسیده بود ، به توری بالای سنگر آویزان کرده بود . محمد هم به خانه آمده بود🚶♂
آقا بعد از چهارروز کار پی در پی از بیمارستان به خانه 🏡برگشته بود . او هم خوشحال بود از اینکه همه بچه هایش در جنگ مقابل رژیم بعث می جنگند 💪و با تن و بدن سالم دورش را گرفته اند و هم ناراحت ازاینکه مردم در به در و عزادار و گرفتارشده اند . همه از نگاه👁 کردن به چشمان آقا شرم داشتیم . می ترسیدیم نگاهمان در نگاهش گره بخورد و از ما بپرسد :
دور از چشم و گوش👂 آقا ، خواهرها را سؤال و جواب می کردیم .
خانه ای نبود که درش را نزنیم و تو را صدا🗣 نزنیم . اما آبادان انگار شهر دیگری شده بود . سال ها بود که تو را گم کرده ، نه تو را می شناسد و نشانی از تو دارد .
حالا دیگر همه فهمیده بودند و هر روز سراغت را می گرفتند . سؤالات مردم غم و نگرانی 😔ما را بیشتر می کرد . خدا را به خاک آبادان که هر گوشه اش آغشته به خون شهیدی🌷 شده بود ، قسم می دادم که آخر این رسم جوانمردی است؟ همه حدس ها 🤔و گمان ها را کنار هم می گذاشتیم اما جز هاله ای از ابهام و یک علامت سؤال بزرگ چیزی از آن بیرون نمی آمد❌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️