🕊👱🕊👱🕊👱🕊
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_۱۲
*═✧❁﷽❁✧═*
ما هم گاز موتور را گرفتیم و رفتیم.
هرچه آن شخص داد می زد🗣 اهمیت ندادیم. به هادی گفتم : خوب نیست الان هوا تاریک
می شه.
این بنده ی خدا وسط این بیابون چه می کنه?
گفت: باید ادب بشه✅
یک کیلو متر جلو ایستادیم و گفتیم به سمت عقب این شخص همین طور با دست اشاره کرد و التماس می کرد🙏
هادی هم کلید 🔑را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده زیر تابلو.
بعد رفتیم.....🚶
#تریاک
ایام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی 😱در این کشور رخ
می داد. دستور رسیده بود
که بسیجی ها برنامه ی ایستℹ️
و بازرسی را فعال کنند.
بچه های بسیج مسجد🕌
حوالی میدان شهید 🌷محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند👌
هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح🔫 بود با یک موتور
به ابتدای خیابان شهید🌷 ارجمندی آمدند.
این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود.
استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه ایست بازرسی شود یقیناً از این مسیر می تواند فرار کند🏃
و اگر ما اینجا باشیم می توانیم با او برخورد کنیم👌
ساعات پایانی شب🌌 بود
که کار ما آغاز شد.
من هم کنار بقیه ی نیروها اطراف میدان محلاتی بودم هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری 🚕قبل از رسیدن به ایست بازرسی توقف کرد😳
بعد هم یک دفعه دنده عقب گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند😲
به محض ورود به این خیابان یک باره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند😵
•┈┈••✾•❣️•✾••┈┈•
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
🕊👱🕊👱🕊👱🕊
🕊👱🕊👱🕊👱🕊
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_۱۲
*═✧❁﷽❁✧═*
ما هم گاز موتور را گرفتیم و رفتیم.
هرچه آن شخص داد می زد🗣 اهمیت ندادیم. به هادی گفتم : خوب نیست الان هوا تاریک
می شه.
این بنده ی خدا وسط این بیابون چه می کنه?
گفت: باید ادب بشه✅
یک کیلو متر جلو ایستادیم و گفتیم به سمت عقب این شخص همین طور با دست اشاره کرد و التماس می کرد🙏
هادی هم کلید 🔑را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده زیر تابلو.
بعد رفتیم.....🚶
#تریاک
ایام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجیبی 😱در این کشور رخ
می داد. دستور رسیده بود
که بسیجی ها برنامه ی ایستℹ️
و بازرسی را فعال کنند.
بچه های بسیج مسجد🕌
حوالی میدان شهید 🌷محلاتی برنامه ایست و بازرسی را آغاز کردند👌
هادی با یکی دیگر از بسیجی ها که مسلح🔫 بود با یک موتور
به ابتدای خیابان شهید🌷 ارجمندی آمدند.
این خیابان دویست متر قبل از محل ایست بازرسی بود.
استدلال هادی این بود که اگر مورد مشکوکی متوجه ایست بازرسی شود یقیناً از این مسیر می تواند فرار کند🏃
و اگر ما اینجا باشیم می توانیم با او برخورد کنیم👌
ساعات پایانی شب🌌 بود
که کار ما آغاز شد.
من هم کنار بقیه ی نیروها اطراف میدان محلاتی بودم هنوز ساعتی نگذشته بود که یک خودروی سواری 🚕قبل از رسیدن به ایست بازرسی توقف کرد😳
بعد هم یک دفعه دنده عقب گرفت و خواست از خیابان شهید ارجمندی فرار کند😲
به محض ورود به این خیابان یک باره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند😵
•┈┈••✾•❣️•✾••┈┈•
👈 ادامه دارد... 🔜👉
کانال سفیـــران زینبیــــون
@safiranzenabiyoon
🕊👱🕊👱🕊👱🕊