eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
جمعه سوم تیر ۱۳۶۷_جزیره مجنون_جاده خندق بعد از ظهر بود.هوای شرجی جزیره مثل سرب بر سینه ها سنگینی میکرد.نوبت تعویض شیفتم بود.از اتاقک دکل دیده بانی پایین آمدم و جایم را با ولی یاری خواه عوض کردم. بالای دکل،رفتار های دشمن را تا عمق مواضعشان در خط اول و دوم در فرم های مخصوص ثبت کرده بودم. عبور و مرور دشمن در آن سوی منطقه ی الکساره،البیضه،الصخره،الهدامه و الکرام،تحرکان و نقل و انتقالات آنان در اتوبان العماره_بصره پشت کانال احداثی صویب و جاده های خاکیِ منتهی به جزایر مجنون،حکایت از یک پاتک سنگین داشت.تجمع دشمن در جنوب جزایر،قسمت غرب هور زیاد بود.لودرِ عراقی ها در پشت خاکریز اول روبه روی جزیره ی جنوبی خاک برداری میکرد.شکاف هایی در این خاگریز ها در فواصل چهارصد،پانصد متری هم در لجمن دیده میشد.دشمن کنار سیل بند اول خود خاکریز زده بود.عراقی ها از شکاف هایی که ایجاد کرده بودند،قایق های خود را درون آب ها و نی ها درمی آوردند. هر روز،گزارش دیده بانی را برای ارسال به اطلاعات قرارگاه سپاه ششم،تحویل فرمانده ی اطلاعات میدادیم.از چند روز قبل،شایع شده بود دشمن قصد دارد در جزیره ی مجنون پاتک بزند. بعد از عملیات خیبر و بدر عراقی ها برای جلوگیری از حملات احتمالیِ نیرو های ایرانی،ضمن پمپاژ آب رودخانه ی دجله به منطقه ی هورالعظیم،رو به روی خطوط مقدمشان در جزایر مجنون،سیم های خالدارِ حلقوی،تونلی،تک رشته،عنکبوتی،موانع خورشیدی،نصب تله های انفجاری... کانالـ سفیران زینبیون👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
پرش به ❌ ❌ بهرام یک کاغذ را به چهار قسمت تقسیم کرد،روی هر تکه کاغذ چیزی نوشت و از ما خواست هر کدام یکی برداریم. روی کاغذ ها به صورت جداگانه نوشته بود:شهید،اسیر،مجروح،جامانده. هر کدام، یک کاغذ برداشتیم و فال ها را باز کردیم.پیران مستوفی زاده شهید. الله خواست پرگانی جامانده.عبدالعلی حق گو اسیر.من مجروح. از چهار تکه کاغذِ فال بهرام،دو فال درست از آب درآمد.فال دو نفر از بچه ها،فردای آن روز به واقعیت پیوست؛اما فال دو نفر دیگر نه. حضور در جمع بچه های اطلاعات برایم لطف خاصی داشت.آن ها همرزمان و هم واحدی های برادر شهیدم بودند.بعد از شهادت برادرم،غروب یک روز پاییزی در مقر گردوی کردستان با عزت الله ولی پور،فرمانده ی واحد اطلاعات،صیغه ی برادری بسته بودم. سید هدایت الله که شهید شد،ولی پور از حسن خواست،پیش آقاسی فرمانده ی تخریب برود و انتقالی مرا از واحد تخریب به واحد اطلاعات بگیرد.آقاسی زیر بار نمیرفت.روز های اول میگفت:((ایشون در پادگان قدس همدان دوره ی تخصصی انفجارات دیده،سپاه براش هزینه کرده،حدود دو ساله که تو واحد تخریب بوده،از تخریب فقط شش نفر این دوره رو دیدن،دوتاشون شهید شدن،یکی شون رفته قرارگاه رمضان،مشکل پیدا میکنیم.)) ولی پور که با او صحبت کرد،تو رودربایستی افتاد،موافقت کرد و من به واحد اطلاعات آمدم.به آقاسی قول داده بودم برای مأموریت های خاص تخریبچی اش باشم.دلم میخواست توی واحدی باشم که یادگار و دوستان برادر شهیدم بود.از اینکه آمده بودم اطلاعات خوشحال بودم. غروبِ امروز مثل همه ی روز های جمعه دلگیر بود. نیم ساعت مانده به غروب، مثل بعد از ظهر روز قبل،توپخانه ی قرار گاه که روی جاده ی شفیع زاده مستقر بود،دومین آتش سنگین خود را،روی مواضع دشمن ریخت.توپخانه ی قرار گاه،پشت خط اول،سه ضلع جنوبی جزایر،روبه روی دژ خندق و سمت راست و چپ دژ آتش سنگینی ریخت.ساعت حدود نه شب بود.جزیره ساکت و آرام بود.هیچ گلوله ای شلیک نمیشد.به همراه ولی زرجام،حسن وکیلی و اصغر دلروز(فردای آن روز به شهادت رسید)بیرون سنگر روی پل های شناور گَپ میزدیم.ولی زرجام مثل همیشه شوخی اش گل کرده بود.نمیدانم چه شد که حرف بچه یتیم های جبهه و آن هایی که مادر ندارند پیش آمد.از بین چهار نفرمان من و اصغر و ولی مادر نداشتیم.من در سن نُه سالگی و اصغر در سن ده سالگی مادرمان را از دست داده بودیم.ولی زرجام گفت:((سید! میدونی من و تو و اصغر چون مادر نداریم،اگه شهید بشیم مصیبتمون خیلی راحت و بی درد سره!)) _چطوری بی درد سره؟ _معلوم نیست تو جنگ چه به روزمون بیاد نبودن مادر نعمته،بودنشم مصیبته؛اگه شهید بشیم خیالمون راحته که دیگه غصه ی غصه خوردن مادرو نداریم.ای کاش هیچ شهیدی مادر نداشت، تو این دنیا هیچی بدتر از داغ فرزند نیست! یاد صحبت طلبه ی شهید باقر جاکیان،اهل بهمئی افتادم که گفت:((یکی از دوستانم که در یک سالگی مادر و در چهار سالگی پدرش رو از دست داده بود،گفت:من که مادر ندارم برام شَروه(نوعی مرثیه خوانی محلی که معمولا در بین اقوام جنوب مرسوم است) بگه و گریه کنه،محبت مادر و ندیدم،اما دلم میخواد وقتی شهید شدم،برام گریه کنن... کانال سفیران زینبیون👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
پرش به❌ ❌ اگه شهید شدم برید یه نصف قالب یخ بگیرید،بزارید روی قبرم،تا آب بشه بره توی قبرم به جای اشک مادرم.دلم میخواد به جای اشک پدر و مادرم یخ برام گریه کنه؛خواسته ی زیادی نیست.[عبدالله آسمار نام داشت.در عملیات والفجر ۸در فاو شهید شد.شهید باقر جاکیان میگفت :بعد از شهادتش هنوز سنگ قبرش را نصب نکرده بودند که یک نصف قالب یخ گرفتم و گزاشتم روی قبرش])) مشغول صحبت بودیم که عبدالعلی حق گو صدایمان زد. ولی پور کارتون داره، همه بیاین سنگر فرماندهی. عزت الله ولی پور از جلسه ی فرماندهان و از قرارگاه خاتم ۳برگشته بود.از وضعیت دشمن و حضور یگان های عراق در منطقه صحبت کرد: _با اطلاعاتی که داریم،دشمن میخواد تو جزیره پاتک بزنه. او بعضی اطلاعات را از زبان سرهنگ عراقی محمد فاتح،فرمانده ی تیپ پیاده ی ۴۲۹ عراق،که چند روز قبل در شلمچه اسیر شده بود، بیان کرد.با صحبت هایش فهمیدیم فردا یک جنگ نابرابر بین ما و دشمن صورت میگیرد.ولی پور اطلاعاتی از یگان های ارتش عراق که چند روز قبل وارد جزیره شده بودند در اختیارمان گذاشت.تیپ ۶۰۱ پیاده از سپاه سوم عراق،لشکر۲۵ از سپاه سوم،دوگردان از لشکر ۱۶ عراق،تیپ کماندویی قادسیه و دوگردان از نیرو های مخصوص گارد ریاست جمهوری و... وارد جزیره ی مجنون شده بودند. ولی پور گفت:((همین الان که من با شما صحبت میکنم،یگان هایی که اسم بردم دارن نیرو،تجهیزات و تدارکاتشون رو تو البیضه،الصخره،الهدامه،پد روطه و جاده های منتهی به جزایر مجنون و کانال صُویب خالی میکنن...)) خودم از بالای دکل دیده بانی،تحرکات و نقل و انتقالات خطوط دشمن را شاهد بودم. امروز خط عراق شلوغ و تردد و ترافیک بیش تر از روز های قبل بود.گزارشی از مشاهداتم را از بالای دکل دیده بانی ارائه دادم.گزارشات و هر آنچه مطرح شده بود،خبر از یک پاتک سنگین از سوی دشمن داشت. بعد از بازپس گیری فاو و شلمچه،محسن رضایی به حیدرپور،فرمانده ی تیپمان،گفته بود:((عراقی ها در گام های بعدی به سراغ جزیره خواهند آمد،حواستان را خوب جمع کنید،اینجا آخر خط است!)) این صحبت آقا محسن را از ولی پور شنیدم.از روز های قبل با تجزیه و تحلیلی که از اوضاع داشتیم،میدانستیم تا زمانی که دمای هوا بالای پنجاه درجه است،دشمن تک نمیزند.در دمای بالای پنجاه درجه توپخانه و ادوات دشمن نمیتوانست به طور مستمر روی نیرو های ما آتش بریزد.شلیک زیاد در دمای بالا باعث میشد،لوله ی توپ های دوربرد بترکد. امروز بعد از ظهر،دمای هوا نسبت به روز های قبل چند درجه کم تر بود. هر چند برای ریختن آتش تهیه از غروب تا موقع طلوع خورشید مشکلی نبود؛برای دشمن مشکل در روز و گرمای بالای چهل و پنج درجه بود.دشمن با شلیک گلوله های دودزا و فسفری برای ثبت تیر،جاده ی خندق و جاده های عقبه و پشتیبانیِ ما از جمله جاده های سیدالشهدا،بدر،قمربنی هاشم،صاحب الزمان،شهید همت و جاده ی جدید الاحداث شفیع زاده،معروف به توپخانه را گراگیری کرد.در این جور مواقع دشمن جاده ها،سنگر های فرماندهی،محل تجمع نیرو ها،آتشبار های ادوات و توپخانه را با گلوله های دودزا نشانه گیری میکرد،دیده بان های عراقی محل اصابت گلوله ها را رصد کرده و برای پاتک،ثبت تیر میکردند.آن طور که بچه های اطلاعات قرارگاه میگفتند،عراقی ها روبه روی جزیره ی مجنون ۱۳۰ کاتیوشا در خط دومشان مستقر کرده بودند. کانال سفیران زینبیون👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
پرش به ❌ ❌ در جبهه،بچه های اطلاعات به تمامی مناطق جنگی و حتی مواضع دشمن آشنایی کامل داشتند،شب های عملیات به گردان های رزمی معرفی میشدند و نیرو های بسیجی را هدایت میکردند و مسیر ها و سنگر کمین و موانع دشمن را نشان میدادند. بعد از توجیه و رد و بدل شدن سوالات و صحبت های لازم،ولی پور بچه های اطلاعات را به عنوان راهنمای گردان ها معرفی کرد.ولی زرجام،نعمت الله پایدار،ولی یاری خواه، الله خواست پرگانی،علی برز درست،آیت الله پرور ترابعلی توکل پور به گردان های حضرت رسول(ص) و امام علی(ع)معرفی شدند. پیران به گروهان قاسم ابن الحسن که در در پد خندق بود،رفت.حسن وکیلی پیک و رابط اطلاعات با محور بود.از بچه های اطلاعات تنها عبد العلی حق گو به عنوان هماهنگ کننده ی کار ها در سنگر اطلاعات ماند. امشب بچه های اطلاعات از هم حلالیت طلبیدند و هر کس به یگان هایی که مشخصش شد،رفت.حسن با موتور تریل پیران را به پد خندق برد.پیران همیشه میگفت:((حسن آچار فرانسه ی واحد اطلاعاته،)) پیران قبل از رفتنش،مدارک و دست نوشته هایش را تحویلم داد تا برایش نگه دارم.شب تلخی بود وقتی با او خداحافظی کردم کمرم را فشرد و گفت:((این بار که برگردم با هم میرویم روستا،سید هدایت قول داد بیاید خانه مان ،نیامد!و بالاخره شهید شد.)) هر کس عازم گردانی شد.جمع بچه های اطلاعات برای همیشه از هم جدا شدند.علی یوسفی سوره راست میگفت که عمر دوستی های جبهه کوتاه است.فکر میکردم سال های سال در سنگر اطلاعات کنار بچه ها هستم. به مهربانی پیران مستوفی زاده، خجالتی بودن الله خوایت پرگانی،کم حرفی عبدالعلی،جنب و جوش حسن وکیلی،شوخی های ولی زرجام،جدیت علی برز درست،بردباری آیت الله پرور و تبسم های همیشگی عزت الله ولی پور عادت کرده بودم. سرنوشت جنگ در این ماه به شکل باور نکردنی رقم خورد.بچه ها که رفتند،دلم گرفت.احساس کردم خیلی از آن ها را دیگر نمیبینم.الله خواست بابت پریروز از من حلالیت طلبید.آن روز وقتی توی آب های جزیره با هم شنا میکردیم،الله خواست به شوخی سرم را داخل آب نگه داشت ،داشتم خفه میشدم.میگفت:((یه نیروی اطلاعات باید بتونه یک دقیقه و سی ثانیه سرش و زیر آب نگه داره.)) من تو ثانیه های آخر کم می آوردم.آن روز،کمی از او دلخور شدم،اما علاقه ام به او کم نشد.الله خواست دوره ی خلبانی قبول شده بود.مستوفی زاده به او میگفت:((تو که دوره ی خلبانی قبول شده ای پس چرا نمیری؟))میگفت :((لذتی که تو کار اطلاعاتی و دیده بانی هست تو خلبانی و پرواز نیست.با شهادت هم میشه پرواز کرد.))بچه ها که رفتند من ماندم و عبدالعلی حق گو. ولی پور از علاقه ی من به دکل و دیده بانی آگاه بود.عاشق دکل،دیده بانی و دوربین صدو بیست در بیست بودم.به شوخی بهش میگفتم:((اگه منو توی دکل دیده بانی بپزن،سیر نمیشم!))بالا ی دکل حس میکنی از همه بلند تر و بالا تری.مخصوصا ما بچه ها که همیشه بلند پرواز بودیم و دوست داشتیم در کار ها چیزی از بزرگتر ها کم نداشته باشیم و خودمان را در جنگ ثابت کنیم.بالای دکل،دیدن کسانی که تو رل نمیبینند،دادن گرا به توپخانه برای هدف قرار دادن سکو های تانک،آتشبار هایی که ما را هدف قرار میدادند،سنگرها،جاده ها،ماشین های در حال تردد و...برایم جذبه داشت... کانال سفیران زینبیون👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
پرش به ساعت حدود ده و نیم شب،بنا به دستور ولی پور باید به دکل دیده بانیِ واحد توپخانه میرفتم.الله خواست با موتور تریل مرا تا دگل توپخانه رساند.چنو روز قبل همراه او برای تهیه گزارشی از سکو های تانک که پشت کانال صُویب روبه روی جزایرِ مجنونِ شمالی مستقر بودند،بالای دکل رفته بودم.الله خواست آدم کار کشته ای بود.بالای دکل میگفت:((سید!ما بالای این دکل،دیده بان جزیره و بخشی از جنوب خوزستان نیستیم؛ما دیده بان،سی و پنج نلیون،ایرانی هستیم.))وقتی با دوربین خط دشمن را نگاه میکرد،میگفت:((سید!اون روبه رو هیچ به رود دجله و فرات دقت کرده ای؟)) بعد ادامه داد:((اون روبه رو دجله و فرات توی هم ضرب میشوند و اروند را تشکیل میدهند و میریزن تو خلیج فارس.)) میگفت:((این فرات اشک است که توی دجله ضرب میشوند،چند برابر می شود.))آدم اهل دلی بود و روح بلندی داشت. کنار دکل از الله خواست خداحافظی کردم.از او که جدا شدم به شوخی بهش گفتم:((الله خواست!فراموش نمیکنم،ما دیده بان سی و پنج ملیون ایرانی هستیم.))باید مشاهدات خودم را با دوربین دید در شب،از بالای دکل به ولی پور گزارش میدادم.فاصله ی دکل تا خط عراق چهار کیلومتری میشد.از این دکل مناطق البیضه،الصخره،الهاله،همایون و الکرام دیده میشد. از پله های فلزی بالا رفتم.خسرو مرتب فرمانده ی توپخانه ی تیپ بالای دکل،از اتاقک دکل سرک کشید. ـ کی هستی؟ ـ حسینی پورم،ولی پور منو فرستاده اینجا! ـ اون یکی دکل دیده بانی کسی هست؟ ـ فکر کنم ولی پور آقای یاری خواه رو فرستاده اونجا. او را میشناختم.بچه ی بهبهان و از فرماندهان پُرکار جنگ بود.مرا نمیشناخت.نیم ساعتی که گذشت،یخ غریبی ام شکست. آدم ساده و بی آلایشی بود.شام را با او نان و پنیر گوجه خوردم.شب ساکت و خاموشی بود.در آن سکوت شب.فقط صدای قورباغه ها و جیرجیرک ها از لابه لای نیزهر های جزیره به گوش میرسید. پشت دوربین قرار گرفتم و اوضاع خط عراق را رصد کردم.از پاتک عراق که پرسیدم،گفت:((چند ساعت دیگه این سکوت میشکنه!)) او چیز هایی میدانست که من اطلاع نداشتم.با اینکه میدانستم دشمن قرار است پاتک بزند،حرفش و آب سردی را که از ته دل کشید،درک میکردم.اذان که شد،نمازمان را بالای دکل خواندیم. به تمام گردان ها و واحد های رزمیِ مستقر دد حاده ی خندق آماده باش داده بودند.نیزار های حزیره زیر قرص ماه شاهد راز و نیاز کسانی بود که تا ساعاتی دیگر به مهمانی خدا میرفتند.با دوربین خط دشمن را نگاه می کردم؛ترافیک خودرو ها،تریلرها،نفربر ها،پی ام پی ها،ماشین های سنگین که غایق حمل میکردندو کمپرسی های حامل تجهیزات در جاده ای که از الهدامه به پد روطه در تردد بودند،همه و همه نشانگر یک جنگ تمام عیار و نا برابر بود. کانال سفیران زینبیون👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#قسمت_اول ⭕️ تا حالا مضطر شدی؟ 🔹 مضطر واقعی کیه؟ شما شنیدید موارد مختلفی، کسی بیاد پیش امام جماعت، مداح، گوینده، میگه آقا پنج تا "أَمَّنْ یُجِیبَُ..."، مثلاً برا رفع گرفتاری ها، برا شفای مریضمون خونده بشه. راستی مضطر واقعی کیه و آیه ی مضطر کجاست و مربوط به کیه؟ بریم سراغ سوره ی مبارکه ی نحل آیه ۶۲ ام: "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم؛ أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ" این آیه در ادامه ی آیاتی ست که بیانگر توحیده، خطابش به مشرکانه، کسانی که غیر از الله رو بعنوان رب العالمین بیان میکنن، یک یک خداوند متعال عقل رو به داوری فرا میخونه، میگه: اون کسی که مثلاً این زمین رو آرام قرار داده، در روی زمین نهرها رو جاری کرده، این کوهها رو قرار داده، اون کیه؟ تا میرسه به اینکه آیا اون به اصطلاح شایستگی این رو داره که خدا قرار بگیره یا اون بت ها؟ 🔸 میگه: "أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ"؛ یا کیه که پاسخ مضطر رو، اونی که دستش از همه ی اسباب کوتاه شده، بیقرار شده، او رو اجابت میکنه وقتی که او رو بخونه و دعا بکنه، از خدا بخواد و سوء و گرفتاری و رنج و مشقّت و بدی رو برطرف بکنه؟ 🔺 امام باقر میفرماید: این آیه در مورد حضرت مهدی نازل شده و همین نجوای منتظران هست در صبحگاه جمعه که "اَینَ المُضطَر الّذَی یَجابُ اذا دَعی"؛ کجاست اون مضطری که وقتی خدا رو بخواند، دعایش به اجابت میرسه و فرمان ظهور و فرج صادر میشه،.... 👈 ادامه دارد... 🔜👉 .کانال سفیـــران زینبیــــون @safiranzenabiyoon
☀️☀️••☆۰۰﷽۰۰☆••☀️☀️ 🔳 🔴 ✍موارد مشترک میان ، شرایط اجتماعی متشابهی است که در زمان وقوع هر دو قیام وجود دارد. 💠قیام امام حسین علیه السلام در زمانی صورت گرفت که جامعة اسلامی، به شدت به سمت و سوق داده می‌شد و حاکمان فاسد و ، در رأس آن قرار گرفته بودند. شرایط به گونه ای بود که امام حسین علیه السلام می‌فرمود: 💢«اَلا تَرونَ اَنَّ الحقَّ لا یُعمَلُ بِه وَاَنَّ الباطِلَ لایُتَناهی عَنه» ( ۱) «آیا نمی بینید که به و از ؟ » 💠طبق روایات، همین شرایط در زمان ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز پیش خواهد آمد. بر اساس بسیاری از روایات، آن حضرت، هنگامی از پشت پردة غیبت خارج خواهند شد که ، توسط حاکمان جور، جهان را فرا گرفته باشد و مردم از زندگی، نا امید شده باشند. 💠چنان چه امام صادق علیه السلام در این باره فرموده اند: 💢«لا وَ اللهَ لمّا یَکونَ ما تُمَدّونَ اِلیهِ اَعیُنُکُم اِلّا بَعدَ الیَاس» (۲) ؛ «به خدا سوگند؛ آن چه چشم به راهش هستید، فرا نمی رسد مگر بعد از و ». ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ۱-تحف العقول محمدحسن بحرانی ۲-الغیبه، ص ۳۳۶  ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ 🏴 ادامه دارد.....
ضرب المثل‌ها در قرآن 🍃 هر گلی بزنی سر خودت زدی ✨إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ✨ ترجمه 👈 اگر نیکی کنید ، به خودتان نیکی می کنیداسرا/۷ 🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 🍃آشپز که دوتا شد آش یا شور می شود یا بی نمک ✨لوکان فیهما آلهة إلاّ اللّٰه لفسدتا✨ ترجمه 👈 اگر بود در میان آسمان و زمین معبودانی دیگر، هر آینه تباه می شدند آن دو ( و نظام هستی بهم میخورد)انبیا/۲۲ 🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 🍃از تو حرکت از خدا برکت ✨وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً✨ ترجمه 👈 و هر کس مهاجرت کند در راه خداوند( برای آسایش و گشایشِ اُمورش) ، جایگاه بسیار خواهد یافت.نسا/۱۰۰ 🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 «سید علی حسینی یزدی»