eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ قسمت۲۰ ‌‌*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄* من به حرف احمدآقا اطمینان داشتم‌.کمی باحالت پریشانی😨 به احمدآقانگاه 👀کردم.همه خاطرات داداش جمال ازجلوی چشمانم عبورکرد.آب دهانم روقورت دادم وگفتم:داداشم حرف دیگه ای نزد?احمدآقاسرش رابالاآوردوادامه داد:چرابه من گفت:دوماه 🌙برام نمازقضابخون.من هم چن وقتی هست که شروع کردم به خوندن.بعدازآن مطمئم شدیم که جمال شهید🌷شده.چندروزبعدفهمیدیم که خبرمجروحیت جمال هم اشتباه بود.مراسم یادبودی برای جمال درمسجد🕌برگزارشد.احمدآقاهمه بچه هاراجمع کردودرمراسم جمال شرکت کرد.خودش هم بسیارباادب درمسجدنشسته بود.بعدهاوقتی ازاودرباره ی این مسئله سوال کردم گفت:مولای ماامام زمان 《عجل الله تعالی فرجه الشریف》درمراسم ختم شهیدجمال حضوریافته بود.برای همین اصرارداشتم همه بچه هاشرکت کنند✅جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست ودیگرپیکرش بازنگشت.بعدهایکی ازدوستان جمال که درقم سکونت داره تماس 📞گرفت وگفت:من جمال رادرعالم رویا😴دیده ام.جمال گفت:ماباکاروان شهدای گمنام برگشته ایم ودرمجاورت مسجدجمکران,بالای کوه⛰ خضر,حضورداریم!من بعدهاشنیدم آیت الله حق شناس درباره اهمیت نمازبه کلام احمدآقاروی منبراستنادمی کردندکه:《داداش چون,نمازاین قدراهمیت دارد👌که آن شهیدمیادبه دوستش می گه دوماه برای من نمازبخوان.حتی شهیدهم نمی خواهدحق الله به گردن داشته باشه✅ توی پایگاه بسیج مسجدبودیم,بعدازاتمام کارایست بازرسی می خواستم برگردم خانه🏚طبق معمول ازبچه هاخداحافظی کردم🖐وقتی می خواستم بروم احمدآقاآمدوگفت:می خوای باموتوربرسونمت?گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.خودم ازتوی بازارمولوی پیاده می رم.دوباره نگاهی به من کردوگفت:یه وقت سگ🐶 دنبالت می کنه واذیت می شی?گفتم نه بابا.سگ کجابود😏من هرشب دارم این راه رومی رم.دوباره گفت:بذاریدبرسونمت.امامن اجازه ندادم ❌وگفتم:ازلطف شمامتشکرم.بعدهم ازمسجدخارج شدم.پیچ کوچه مسجد🕌روردکردم وواردبازارمولوی شدم.یک دفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازاروایسادن😱چی کارکنم.این هاکجابودن?برگردم⁉️خلاصه بچه های مسجدروصدازدم 🗣و ...تازه یادحرفها احمدآقاافتادم.یعنی می دونست قراره سگ جلوی من قراربگیره😳چندپسرداشت یکی ازآن هاراهی جبهه شد.مدتی بعدودرجریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد😔خیلی هامی گفتندکه پسراودرجریان عملیات شهیدشده.حتی برخی گفتندماپیکراین شهیدرادیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهیدمی شناختند✅این پدر,انسان بسیارزحمت کشی بود.امااهل مسجدونمازجماعت نبود❌اویک ویژگی دیگرهم داشت وان اینکه به احمدآقاخیلی ارادت داشت😍این اواخرکه حالات احمدآقاخیلی عارفانه شده بوددرحضوراوصحبت ازپدرهمین آقاشدازهمین شهید.احمدآقاخیلی محکم وباصراحت گفت:پدر,ایشان شهیدنشده والان درزندان های عراق اسیراست😐بعدادامه داد:روزی می رسدکه پسرش برمی گردد. خیلی خوشحال شد😌گفت:خودت ازاحمدآقاشنیدی?گفتم آره,همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشماصحبت می کرد.بامن راه 🚶افتادوآمدمسجدنشست کناراحمدآقاوشروع به صحبت کرد. پیرمردساده دل 💖همین که ازخوداحمدآقاشنیدبرایش کافی بود✅دیگردنبال سندومدرک نمی گشت!اشک می ریخت😭 وخدای متعال راشکرمی کرد.بعدازآن صحبت خانواده ی آن هابارهابه صلیب سرخ نامه📧نگاری کردند.اماهیچ خبری نبود❌برخی این پدرراساده می خواندندکه به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گویدپسرم زنده است😏امااین پدراعتقادکامل به حرف های احمدآقاداشت.البته خوابی هم درهمان ایام دیده بودکلام احمدآقاراتاییدمی کرد✅ازآن روزبه بعدنمازجماعت این پدرترک نشد‌.همیشه به مسجدمی آمد👌وبه بچه های مسجدخصوصاًاحمدآقاارادت بیشتری پیداکرده بود.صدق کلام احمدآقاپنج سال 🗓بعدمشخص شد.درخردادماه۱۳۶۹اسرای ایران وعراق تبادل شدند.بعداعلام 📢شدکه تعدادی مفقودان ایرانی که دراردوگاه های محلی رژیم صدام بودندآزادشده اند.مسجدومحله ی امین الدوله چراغانی💡 شد.آزاده ی سرافرازابوالفضل میرزائی,که هیچ کس تازمان آزادی اززنده بودن اومطمئن نبود,به وطن بازگشت.اماآن روزدیگراحمدآقادرمیان مانبود😔 ┅═ঊঈ🍁ঊঈ═ঊঈ🍁ঊঈ═┅ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 کانال سفیـــران زینبیــــون @safiranzenabiyoon ✨📿✨📿✨📿✨📿✨
سفیران فاطمیه
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۱۹ ‌‌*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄* #شناخت بارهاباخودم فکرکرده ام🤔 که در
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ قسمت۲۰ ‌‌*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄* من به حرف احمدآقا اطمینان داشتم‌.کمی باحالت پریشانی😨 به احمدآقانگاه 👀کردم.همه خاطرات داداش جمال ازجلوی چشمانم عبورکرد.آب دهانم روقورت دادم وگفتم:داداشم حرف دیگه ای نزد?احمدآقاسرش رابالاآوردوادامه داد:چرابه من گفت:دوماه 🌙برام نمازقضابخون.من هم چن وقتی هست که شروع کردم به خوندن.بعدازآن مطمئم شدیم که جمال شهید🌷شده.چندروزبعدفهمیدیم که خبرمجروحیت جمال هم اشتباه بود.مراسم یادبودی برای جمال درمسجد🕌برگزارشد.احمدآقاهمه بچه هاراجمع کردودرمراسم جمال شرکت کرد.خودش هم بسیارباادب درمسجدنشسته بود.بعدهاوقتی ازاودرباره ی این مسئله سوال کردم گفت:مولای ماامام زمان 《عجل الله تعالی فرجه الشریف》درمراسم ختم شهیدجمال حضوریافته بود.برای همین اصرارداشتم همه بچه هاشرکت کنند✅جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست ودیگرپیکرش بازنگشت.بعدهایکی ازدوستان جمال که درقم سکونت داره تماس 📞گرفت وگفت:من جمال رادرعالم رویا😴دیده ام.جمال گفت:ماباکاروان شهدای گمنام برگشته ایم ودرمجاورت مسجدجمکران,بالای کوه⛰ خضر,حضورداریم!من بعدهاشنیدم آیت الله حق شناس درباره اهمیت نمازبه کلام احمدآقاروی منبراستنادمی کردندکه:《داداش چون,نمازاین قدراهمیت دارد👌که آن شهیدمیادبه دوستش می گه دوماه برای من نمازبخوان.حتی شهیدهم نمی خواهدحق الله به گردن داشته باشه✅ توی پایگاه بسیج مسجدبودیم,بعدازاتمام کارایست بازرسی می خواستم برگردم خانه🏚طبق معمول ازبچه هاخداحافظی کردم🖐وقتی می خواستم بروم احمدآقاآمدوگفت:می خوای باموتوربرسونمت?گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.خودم ازتوی بازارمولوی پیاده می رم.دوباره نگاهی به من کردوگفت:یه وقت سگ🐶 دنبالت می کنه واذیت می شی?گفتم نه بابا.سگ کجابود😏من هرشب دارم این راه رومی رم.دوباره گفت:بذاریدبرسونمت.امامن اجازه ندادم ❌وگفتم:ازلطف شمامتشکرم.بعدهم ازمسجدخارج شدم.پیچ کوچه مسجد🕌روردکردم وواردبازارمولوی شدم.یک دفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازاروایسادن😱چی کارکنم.این هاکجابودن?برگردم⁉️خلاصه بچه های مسجدروصدازدم 🗣و ...تازه یادحرفها احمدآقاافتادم.یعنی می دونست قراره سگ جلوی من قراربگیره😳چندپسرداشت یکی ازآن هاراهی جبهه شد.مدتی بعدودرجریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد😔خیلی هامی گفتندکه پسراودرجریان عملیات شهیدشده.حتی برخی گفتندماپیکراین شهیدرادیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهیدمی شناختند✅این پدر,انسان بسیارزحمت کشی بود.امااهل مسجدونمازجماعت نبود❌اویک ویژگی دیگرهم داشت وان اینکه به احمدآقاخیلی ارادت داشت😍این اواخرکه حالات احمدآقاخیلی عارفانه شده بوددرحضوراوصحبت ازپدرهمین آقاشدازهمین شهید.احمدآقاخیلی محکم وباصراحت گفت:پدر,ایشان شهیدنشده والان درزندان های عراق اسیراست😐بعدادامه داد:روزی می رسدکه پسرش برمی گردد. خیلی خوشحال شد😌گفت:خودت ازاحمدآقاشنیدی?گفتم آره,همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشماصحبت می کرد.بامن راه 🚶افتادوآمدمسجدنشست کناراحمدآقاوشروع به صحبت کرد. پیرمردساده دل 💖همین که ازخوداحمدآقاشنیدبرایش کافی بود✅دیگردنبال سندومدرک نمی گشت!اشک می ریخت😭 وخدای متعال راشکرمی کرد.بعدازآن صحبت خانواده ی آن هابارهابه صلیب سرخ نامه📧نگاری کردند.اماهیچ خبری نبود❌برخی این پدرراساده می خواندندکه به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گویدپسرم زنده است😏امااین پدراعتقادکامل به حرف های احمدآقاداشت.البته خوابی هم درهمان ایام دیده بودکلام احمدآقاراتاییدمی کرد✅ازآن روزبه بعدنمازجماعت این پدرترک نشد‌.همیشه به مسجدمی آمد👌وبه بچه های مسجدخصوصاًاحمدآقاارادت بیشتری پیداکرده بود.صدق کلام احمدآقاپنج سال 🗓بعدمشخص شد.درخردادماه۱۳۶۹اسرای ایران وعراق تبادل شدند.بعداعلام 📢شدکه تعدادی مفقودان ایرانی که دراردوگاه های محلی رژیم صدام بودندآزادشده اند.مسجدومحله ی امین الدوله چراغانی💡 شد.آزاده ی سرافرازابوالفضل میرزائی,که هیچ کس تازمان آزادی اززنده بودن اومطمئن نبود,به وطن بازگشت.اماآن روزدیگراحمدآقادرمیان مانبود😔 ┅═ঊঈ🍁ঊঈ═ঊঈ🍁ঊঈ═┅ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ✨📿✨📿✨📿✨📿✨