هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
یوسف گمگشتہ باز
آمد؟!
نیامد حافظا
تازه " ڪنعان " دِه به دِه دنبال
یوسف مےرود...!
جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
هرگز بجز دو پای گریزان نداشتیم
جز حرف و ادعای فراوان نداشتیم
این یک حقیقت است چرا مخفیش کنیم
ما بهر انتظار شما جان نداشتیم
السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
هدایت شده از دختر باید خانوم باشد
✍
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ :
ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ .
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺗﻮﯼ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﭘﺮﯾﺪ ، ﺁﺏ ﺍﺯ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ !
ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻭ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ
ﺑﻪ ﺷﺘﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ!
ﻭ ﺷﺘﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﻠﻪ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮ، ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﻣﻦ ، ﻧﻪ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺗﻮ!
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻧﻈﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ...
« ﻟﺰﻭﻣﺎً ﻫﺮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ »
کانال دختـــر باید خانـــــوم باشـد👇
@dokhtarbayadkhanoombashad
✍
نیایش شبانه
الهی!
کجا این دل شکسته را جزنگاه تو درمانیست
وکجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی
ای معبودم!...
چه لذت بخش است گذرنسیم یادتو بردلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها،
و چه شیرین است پیمودن اندیشه درجاده
غیب ها بسوی تو،
سبحانا...
"ای یگانه محبوب بی ریا"در کنارمان گیر و
دامنت را پناه جاودانه مان ساز؛
بار الها....
تو را سوگند به رحمت بی منتهایت،
اجابت کن دعاهای بندگانت خصوصا
دوستان و عزیزانم را...
الهی آمین...
کانالـــ سفیـــران زینبیـــون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
هدایت شده از " کانـالــ سفیران حجاب "
کانـالـــــــ جامــــــع احکام شرعـــی
#پاســــخ_بـه_شبهـــــاتـــــ
#پاســــخ_بـه_سوالاتـــ_شرعــــی
#پـــرسمـــــــان_اعتقـــــادی
#پــرسمــــــــان_قرانــــــــی
#شبهـــــــــــات_اخلاقـــــی
فقط در
کانـالـــ پـرسـمــــــانـــــ 313
http://eitaa.com/joinchat/2853830665C232c32048c
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_هفتم
پرش به ❌#قسمت_اول ❌
در جبهه،بچه های اطلاعات به تمامی مناطق جنگی و حتی مواضع دشمن آشنایی کامل داشتند،شب های عملیات به گردان های رزمی معرفی میشدند و نیرو های بسیجی را هدایت میکردند و مسیر ها و سنگر کمین و موانع دشمن را نشان میدادند.
بعد از توجیه و رد و بدل شدن سوالات و صحبت های لازم،ولی پور بچه های اطلاعات را به عنوان راهنمای گردان ها معرفی کرد.ولی زرجام،نعمت الله پایدار،ولی یاری خواه، الله خواست پرگانی،علی برز درست،آیت الله پرور ترابعلی توکل پور به گردان های حضرت رسول(ص) و امام علی(ع)معرفی شدند.
پیران به گروهان قاسم ابن الحسن که در در پد خندق بود،رفت.حسن وکیلی پیک و رابط اطلاعات با محور بود.از بچه های اطلاعات تنها عبد العلی حق گو به عنوان هماهنگ کننده ی کار ها در سنگر اطلاعات ماند.
امشب بچه های اطلاعات از هم حلالیت طلبیدند و هر کس به یگان هایی که مشخصش شد،رفت.حسن با موتور تریل پیران را به پد خندق برد.پیران همیشه میگفت:((حسن آچار فرانسه ی واحد اطلاعاته،))
پیران قبل از رفتنش،مدارک و دست نوشته هایش را تحویلم داد تا برایش نگه دارم.شب تلخی بود وقتی با او خداحافظی کردم کمرم را فشرد و گفت:((این بار که برگردم با هم میرویم روستا،سید هدایت قول داد بیاید خانه مان ،نیامد!و بالاخره شهید شد.))
هر کس عازم گردانی شد.جمع بچه های اطلاعات برای همیشه از هم جدا شدند.علی یوسفی سوره راست میگفت که عمر دوستی های جبهه کوتاه است.فکر میکردم سال های سال در سنگر اطلاعات کنار بچه ها هستم. به مهربانی پیران مستوفی زاده، خجالتی بودن الله خوایت پرگانی،کم حرفی عبدالعلی،جنب و جوش حسن وکیلی،شوخی های ولی زرجام،جدیت علی برز درست،بردباری آیت الله پرور و تبسم های همیشگی عزت الله ولی پور عادت کرده بودم.
سرنوشت جنگ در این ماه به شکل باور نکردنی رقم خورد.بچه ها که رفتند،دلم گرفت.احساس کردم خیلی از آن ها را دیگر نمیبینم.الله خواست بابت پریروز از من حلالیت طلبید.آن روز وقتی توی آب های جزیره با هم شنا میکردیم،الله خواست به شوخی سرم را داخل آب نگه داشت ،داشتم خفه میشدم.میگفت:((یه نیروی اطلاعات باید بتونه یک دقیقه و سی ثانیه سرش و زیر آب نگه داره.))
من تو ثانیه های آخر کم می آوردم.آن روز،کمی از او دلخور شدم،اما علاقه ام به او کم نشد.الله خواست دوره ی خلبانی قبول شده بود.مستوفی زاده به او میگفت:((تو که دوره ی خلبانی قبول شده ای پس چرا نمیری؟))میگفت :((لذتی که تو کار اطلاعاتی و دیده بانی هست تو خلبانی و پرواز نیست.با شهادت هم میشه پرواز کرد.))بچه ها که رفتند من ماندم و عبدالعلی حق گو.
ولی پور از علاقه ی من به دکل و دیده بانی آگاه بود.عاشق دکل،دیده بانی و دوربین صدو بیست در بیست بودم.به شوخی بهش میگفتم:((اگه منو توی دکل دیده بانی بپزن،سیر نمیشم!))بالا
ی دکل حس میکنی از همه بلند تر و بالا تری.مخصوصا ما بچه ها که همیشه بلند پرواز بودیم و دوست داشتیم در کار ها چیزی از بزرگتر ها کم نداشته باشیم و خودمان را در جنگ ثابت کنیم.بالای دکل،دیدن کسانی که تو رل نمیبینند،دادن گرا به توپخانه برای هدف قرار دادن سکو های تانک،آتشبار هایی که ما را هدف قرار میدادند،سنگرها،جاده ها،ماشین های در حال تردد و...برایم جذبه داشت...
کانال سفیران زینبیون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
هدایت شده از عمادمغنیه( ابوجهاد) حیفا را با موشک میزنیم
کانال سفیران زینبیون
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
هدایت شده از عمادمغنیه( ابوجهاد) حیفا را با موشک میزنیم
زندگی نامه و خاطرات شهدای مدافع حرم زینبیون کتاب میشود
به زودی خاطرات و زندگی نامه شهدای فاتح زینبیون توسط انتشارات شهید کاظمی و معاونت فرهنگی زینبیون منتشرمیشود.
شهدای مدافع حرم زینبیون به شجاعت و مقاومت در دفاع از حرمهای اهل بیت شهره می باشند. این مدافعان حرم در عین شجاعت اما در رسانهها و در کشور خودشان مظلومند.
در حالی که شیعیان پاکستانی در کشور خودشان در گیر جنگ های داخلی با جریانات تکفیری و ضد اسلام و شیعه هستند اما باتوجه به مظلیومت اسلام و شیعیان اسلام، تکلیف خود می دانند که در دفاع از حریم اهل بیت در مقابل جریانات تکفیری و سلفی حضور یابند و از اسلام و حریم اهل بیت دفاع کنند.
نشر شهید کاظمی که به عنوان ناشر تخصصی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شناخته شده مدتی است که در حوزه کتب مدافعان حرم خوش درخشیده است و بیش از 20 عنوان کتاب در این زمینه منتشر کرده است. این انتشارات با همکاری معاونت فرهنگی زینبیون اقدام به تدوین چندین کتاب از شهدای مدافع حرم پاکستانی نموده است که در حال تکمیل می باشد و به زودی منتشر و روانه بازار نشر میگردد.
کانال سفیران زینبیون
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f
#رمان_پایی_که_جاماند
#قسمت_هشتم
پرش به #قسمت_اول
ساعت حدود ده و نیم شب،بنا به دستور ولی پور باید به دکل دیده بانیِ واحد توپخانه میرفتم.الله خواست با موتور تریل مرا تا دگل توپخانه رساند.چنو روز قبل همراه او برای تهیه گزارشی از سکو های تانک که پشت کانال صُویب روبه روی جزایرِ مجنونِ شمالی مستقر بودند،بالای دکل رفته بودم.الله خواست آدم کار کشته ای بود.بالای دکل میگفت:((سید!ما بالای این دکل،دیده بان جزیره و بخشی از جنوب خوزستان نیستیم؛ما دیده بان،سی و پنج نلیون،ایرانی هستیم.))وقتی با دوربین خط دشمن را نگاه میکرد،میگفت:((سید!اون روبه رو هیچ به رود دجله و فرات دقت کرده ای؟)) بعد ادامه داد:((اون روبه رو دجله و فرات توی هم ضرب میشوند و اروند را تشکیل میدهند و میریزن تو خلیج فارس.)) میگفت:((این فرات اشک است که توی دجله ضرب میشوند،چند برابر می شود.))آدم اهل دلی بود و روح بلندی داشت.
کنار دکل از الله خواست خداحافظی کردم.از او که جدا شدم به شوخی بهش گفتم:((الله خواست!فراموش نمیکنم،ما دیده بان سی و پنج ملیون ایرانی هستیم.))باید مشاهدات خودم را با دوربین دید در شب،از بالای دکل به ولی پور گزارش میدادم.فاصله ی دکل تا خط عراق چهار کیلومتری میشد.از این دکل مناطق البیضه،الصخره،الهاله،همایون و الکرام دیده میشد.
از پله های فلزی بالا رفتم.خسرو مرتب فرمانده ی توپخانه ی تیپ بالای دکل،از اتاقک دکل سرک کشید.
ـ کی هستی؟
ـ حسینی پورم،ولی پور منو فرستاده اینجا!
ـ اون یکی دکل دیده بانی کسی هست؟
ـ فکر کنم
ولی پور آقای یاری خواه رو فرستاده اونجا.
او را میشناختم.بچه ی بهبهان و از فرماندهان پُرکار جنگ بود.مرا نمیشناخت.نیم ساعتی که گذشت،یخ غریبی ام شکست. آدم ساده و بی آلایشی بود.شام را با او نان و پنیر گوجه خوردم.شب ساکت و خاموشی بود.در آن سکوت شب.فقط صدای قورباغه ها و جیرجیرک ها از لابه لای نیزهر های جزیره به گوش میرسید. پشت دوربین قرار گرفتم و اوضاع خط عراق را رصد کردم.از پاتک عراق که پرسیدم،گفت:((چند ساعت دیگه این سکوت میشکنه!))
او چیز هایی میدانست که من اطلاع نداشتم.با اینکه میدانستم دشمن قرار است پاتک بزند،حرفش و آب سردی را که از ته دل کشید،درک میکردم.اذان که شد،نمازمان را بالای دکل خواندیم.
به تمام گردان ها و واحد های رزمیِ مستقر دد حاده ی خندق آماده باش داده بودند.نیزار های حزیره زیر قرص ماه شاهد راز و نیاز کسانی بود که تا ساعاتی دیگر به مهمانی خدا میرفتند.با دوربین خط دشمن را نگاه می کردم؛ترافیک خودرو ها،تریلرها،نفربر ها،پی ام پی ها،ماشین های سنگین که غایق حمل میکردندو کمپرسی های حامل تجهیزات در جاده ای که از الهدامه به پد روطه در تردد بودند،همه و همه نشانگر یک جنگ تمام عیار و نا برابر بود.
کانال سفیران زینبیون👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2383347712C192e82344f