📌 علت افزایش #روزی حلال و #هلاکت انسان در چیست؟
اميرمؤمنان #علی(ع) در میان جمعی فرمودند:
پناه می برم به خداوند، از گناهانی که موجب زود رسیدن #هلاکت خواهند شد.
"عبدالله بن کواء" پرسید:
آیا گناهانی که موجب زود رسیدن هلاکت میشود، وجود دارد؟
اميرمؤمنان علی(ع) پاسخ دادند:
آری، و آن گناه #قطع_رحم و #قهر کردن افراد خانواده است که موجب هلاکت زودرس میشود.
چه بسا خانواده ای هستند، با اینکه از حق دورند، ولی بر اثر همکاری و خدمت به همدیگر، دور هم جمع می شوند و همین کار موجب می شود که خداوند به آنان روزی💰💰 رساند؛
و چه بسا افراد #پرهیزکاری که #تفرقه و #درگیری در میان خانواده آنان، موجب میگردد که خداوند آنان را از #رزق و #روزی💰💰 و #رحمتش، محروم سازد.
📚کلینی، کافی، ج۲، ص۳۴۷.
انسان شناسی ۲۳٠.mp3
12.7M
#انسان_شناسی ۲۱۷
#استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
♨️ چرا در طول یکروز، یا یکماه، یا یکسال، یا در طول همه عمر ما، یکبار هم برای من پیش نیامد،
که واقعاً، بدون ذرهای ادا و اغراق، ناگهان ترمز کنیم و سؤال کنیم از خودمان که؛
• الآن من در نگاه امام حسین علیهالسلام چقدر میارزم؟
• الآن من چقدر برای خدا عزیز هستم؟
• من چکار کنم بیشتر عزیزِ خدا باشم؟
چه کسانی واقعاً اهل این دغدغهاند ؟
#شهید_جواد_محمدی
🌷🌷🌷🌷🌷
اگر خدا شهادت را نصیبم کرد بنده از شهدایی هستم
که در قیامت حتماً یقهی بی حجاب ها و کسانی که ترویج بیحجابی میکنند را میگیرم..!
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
🌷 #دختر_شینا – قسمت 74
✅ فصل شانزدهم
💥 همانجا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یکدفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمیاش میدیدم. دستهایم را به ضریح قفل کردم و همانطور که اشک میریختم، گفتم: « یا امام رضا(ع)، خودت میدانی در دلم چه میگذرد. زندگیام را به تو میسپارم. خودت هر چه صلاح میدانی، جلوی پایم بگذار. »
💥 هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یکدفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصهای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانمها بدجوری فشار میآوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچهها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم.
💥 رفتیم بازار رضا. همینطور یکدفعهای تصمیم گرفتیم همهی خریدهایمان را بکنیم و سوغاتها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت میکرد؛ اما هر چه میخواستیم، خریدیم و آمدیم هتل.
💥 روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم. داشتیم ناهار میخوردیم که یکی از خانمهایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت:« خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان. »
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچهها. پرسیدم: « چی شده؟! اتفاقی افتاده؟! »
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده، شروع کرد به معذرتخواهی.
💥 واقعاً شوکه شده بودم. به پِتپِت افتادم و پرسیدم: « مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچهها آمده؟! نکند شوهرم... »
زن دستم را گرفت و گفت: « نه خانم محمدی! طوری نشده. اتفاقاً حاجآقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند. »
💥 زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
ادامه دارد...
🌷 #دختر_شینا – قسمت 75
✅ فصل شانزدهم
💥 فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آنوقتها پیکان جزو بهترین ماشینها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساکها را از ماشین پایین آورد و بچهها را گرفت.
💥 روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آبپاشی شده و بوی گلها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشهی بالکن. برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچهها که از دیدنم ذوقزده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: « میگویند زن بلاست. الهی هیچ خانهای بیبلا نباشد. »
💥 زودتر از آن چیزی که فکرش را میکردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله میکردم و اشک میریختم و میگفتم: « بیانصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر. »
گفت: « غصه نخور. تو هم میروی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم. »
💥 رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانیهایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها میگذشت، بیتابتر میشد. میگفت: « دیگر دارم دیوانه میشوم. پنجاه روز است از بچهها خبر ندارم. نمیدانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم. »
💥 بالاخره رفت. میدانستم به این زودیها نباید منتظرش باشم. هر چهلوپنج روز یک بار میآمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمیگشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت.
ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_انعام_آیه_۱۴۱
#مظاهر_گوناگون_طبیعت_جلوه_قدرت_خداوند است
او خدای است که با غهایی دارای درختان نیازمند به پایه مثل درخت انگور که درختانش روی دادبست قرار می گیرد,
و باغهایی با درختان ( خرما) که بی نیاز به دادبست را آفرید
و همچنین نخل و انواع زراعت را که از نظر میوه و طعم باهم متفاوتند به وجود آورد
ودرخت زیتون و انار را از جهتی با هم شبیه و از جهتی متفاوتند پدید آورد
از میوه که به هنگامی که به ثمر می نشیند بخورید و حق آن را به هنگام بر داشت محصول و درو کردن بپردازید
واسراف نکنید که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز صد و دهم
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄
📜 #خطبه220 : در وصف سالكان
🔹پوينده راه خدا
♦️عقلش را زنده کرد و نفس خويش را كشت، تا آنكه جسمش لاغر و خشونت اخلاقش به نرمی گراييد، برقی پرنور برای او درخشيد و راه را برای او روشن كرد و در راه راست او را كشاند و از دری به در ديگر برد تا به در سلامت و سرای جاودانه رساند، كه دو پای او در قرارگاه امن با آرامش تن استوار شد، این پاداش آن بود كه دل را درست به كار گرفت و پروردگار خويش را راضی كرد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه219: (در ميدان نبرد جمل در سال ۳۶ هجری وقتی به جنازه طلحه و عبد الرحمن بن عتاب رسید،فرمود:)
🔹تأسف بر كشتگان جمل
♦️ابومحمد (طلحه) در اين مكان غريب مانده است، به خدا سوگند خوش نداشتم قريش را زير تابش ستارگان كشته و افتاده بينم. به خونخواهی بر فرزندان "عبدمناف" دست يافتم، ولی سركردگان "بنی جمح" از دستم گريختند، آنان برای كاری كه در شان آنها نبود سر برافراشتند و پيش از رسيدن به آن سركوب شدند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه218: درباره كسانی برای جنگ با حضرت به بصره رفتند
🔹 افشای خيانت ناكثان
♦️بر كارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمانان كه در فرمان من بودند و بر مردم شهری كه تمامی آنها بر اطاعت من و وفاداری در بيعت با من وحدت داشتند هجوم آوردند، آنان را از هم پراكندند و به زبان من در ميانشان اختلاف افكندند و بر شيعيان من تاختند، گروهی را با نيرنگ كشتند و گروهی دست بر شمشير فشرده با دشمن جنگيدند تا صادقانه خدا را ملاقات كردند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📜 #خطبه217 : گله از قریش
🔹شكوه از قريش
♦️خدايا من بر ضد قريش و يارانشان از تو كمك می خواهم، كه پيوند خويشاوندی مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگی برای مبارزه با من در حقّی كه از همه آنان سزاوارترم متّحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگير و يا تو را از حق محروم دارند، پس يا با غم و اندوه صبر كن، يا با حسرت بمير». به اطرافم نگريستم ديدم كه نه ياوری دارم و نه كسی از من دفاع و حمايت می كند، جز خانواده ام كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، ديده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امری كه تلخ تر از گياه حنظل و دردناك تر از فرو رفتن تيزی شمشير در دل بود شكيبایی كردم.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
﷽
السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَلِیُّ النَّاصِحُ
سلام بر تو ای پاکیزه جان
از ترس پنهان سلام بر تو ای ولی الله ناصح مردم🌱
#السلامعلیڪیااباصالحالمھدیعجل
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع