#شهید_رحیم_آنجفی
🌷🌷🌷🌷🌷
#حجاب در کلام شهیدان
#خواهرم:
محبوب باش وباتقوی
این شمایید که دشمن را
باچادرسیاهتان می کشید
حجاب توسنگرتوست
توازداخل حجاب دشمن را
می بینی ودشمن تورا
نمی بیند.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات
🕊🌷🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷
🌷
#داستان_واقعی
#نسل_سوخته
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#قسمت_۷۹
*═✧❁﷽❁✧═*
بدجور جا خورده بودم ... توی اون شرایط ... وسط حرف یه نفر دیگه ناخودآگاه چشمم توی جمع چرخید برگشت روی آقای مرتضوی ... نیم خیز شدم و دکمه میکروفون🎤 رو زدم.
- نه حاج آقا از محضر بزرگان استفاده می کنیم ...
با لبخند 😊خاصی بهم خیره شد ... انگار نه انگار، اونجا پر از آدم بود ... نشست بود ... عادی و خودمونی ...
- پس یه ساعته اون پشت داری چی می نویسی؟ ...
مکث کوتاهی کرد ...
- چشم هات داد می زنه توی سرت غوغاست ... می خوام بشنوم به چی فکر می کنی؟ ...
دوباره نگاهم👀 توی جمع چرخید ... هر چند، هنوز برای حرف زدن نوبت من نشده بود ... با یه حرکت به چرخ ها، صندلی رو کشیدم جلو ...
- بسم الله الرحمن الرحیم ...
با عرض پوزش از جمع ... مطالبی رو که دوستان مطرح می کنن عموما تکرارایه ... مشکلاتی که وجود داره و نقد موارد مختلف ... بعد از 3، 4 نفر اول ... مطلب جدید دیگه ای اضافه نشد ... قطعا همه در جریان این مشکلات و موارد هستند و اگر هم نبودن الان دیگه در جریانن ... برای این نشست ها، وقت و هزینه 💶صرف شده ... و ما در قبال ثانیه هاش مسئولیم و باید اون دنیا 🌎جواب بدیم ... پیشنهاد می کنم به جای تکرار مکررات ... به راهکار فکر کنیم ... و روی شیوه های حل مشکلات بحث کنیم ... تا به نتیجه برسیم ...
سالن، سکوت مطلق بود ... که آقای مرتضوی، سکوت رو شکست ...
- خوب خودت شروع کن ... هر کی پیشنهاد میده ... خودش باید اولین نفر باشه ... اون پشت، چی می نوشتی؟ ..
کمی خودم رو روی صندلی جا به جا کردم ...
- هنوز خیلی خامه ... باید روشون کار کنم ...
- اشکال نداره ... بگو همین جا روش کار می کنیم ... خودمون واست می پزیمش ...
ناخودآگاه از حالت جمله اش خنده ام😁 گرفت ... بسم الله گفتم و شروع کردم ... مشکلات و نقدها رو دسته بندی کرده بودم ... بر همون اساس جلو می رفتم ... و پشت سر هر کدوم ... پیشنهادات و راهکارها رو ارائه می دادم ..
چند دقیقه بعد، حالت جمع عوض شده بود ... بعضی ها تهاجمی به نظراتم حمله می کردن ... یه عده با نگاه نقد برخورد می کردند و خلاهاش رو می گفتن ... یه عده هم برای رفع نواقص اونها، پیشنهاد می دادن👌 ...
و آقای مرتضوی ... در حال نوشتن 📝حرف های جمع بود ...
اعلام زمان استراحت و اذان ظهر که شد ... حس می کردم از یه جنگ فرسایشی برگشتم ... کاملا له شده بودم 😰... اما تمام اون ثانیه های سخت، ارزشش رو داشت ...
بعد از نماز، آقای مرتضوی صدام🗣 کرد ... بقیه رفتن نهار ... من با ایشون و چند نفر دیگه ... توی نمازخونه دور هم حلقه زدیم ...
شروع کرد به حرف زدن ... علی الخصوص روی پیشنهاداتم... مواردی رو اضافه یا تایید می کرد ✅... بیشتر مشخص بود نگران هجمه ای بود که یه عده روی من وارد کردن ... و خیلی سخت بهم حمله کردن ... من نصف سن اونها رو داشتم ... و می ترسید که توی همین شروع کار ببرم ...
غرق صحبت بودیم که آقای علیمرادی هم به جمع اضافه شد ... تا نشست آقای مرتضوی با خنده خطاب قرارش داد..
- این نیروتون چند؟ ... بدینش به ما ...
علمیرادی خندید 😁..
- فروشی نیست حاج آقا ... حالا امانت بخواید یه چند ساعتی ... دیگه اوجش چند روز ...
- ولی گفته باشم ها ... مال گرفته شده پس داده نمی شود...
و علمیرادی با صدای بلند خندید 😂...
- فکر کردی کسی که هوای امام رضا رو نفس بکشه ... حاضره بیاد دود و سرب برج میلاد شما بره توی ریه اش؟ ...
مرتضوی چند لحظه ای لبخند زد ... و جمعش کرد ...
- این رفیق ما که دست بردار نیست ... خودت چی؟ ... نمی خوای بیای تهران، پیش ما زندگی کنی؟
پیشنهاد و حرف هایی که زد خیلی خوب بود ... اما برای من مقدور نبود ... با شرمندگی سرم رو انداختم پایین ...
- شرمنده حاج آقا ... ولی مرد خونه منم ... برادرم، مشهد دانشجوئه ... خواهرم 👩هم امسال داره دیپلم می گیره و کنکوری میشه ... نه می تونم تنها بیام و اونها رو بزارم ... نه می تونم با اونها بیام ...
بقیه اش هم قابل گفتن نبود ... معلوم بود توی ذهنش، کلی سوال داشت ... اما فهمیده تر از این بود که چیزی بگه ... و حریم نگفتن های من رو نگهداشت ..
من نمی تونستم خانواده رو ببرم تهران ... از پس خرج و مخارج بر نمی اومدم ... سعید، خیلی فرق کرده بود اما هنوز نسبت به وضعش احساس مسئولیت می کردم ... و الهام توی بدترین شرایط، جا به جا می شد ...
خودم هم اگه تنها می رفتم ... شیرازه زندگی از هم می پاشید ... مادرم 🧕دیگه اون شخصیت آرام و صبور نبود ... خستگی و شکستگی رو می شد توش دید ... و دیگه توان و قدرت کنترل موقعیت و بچه ها رو نداشت ... و دائم توی محیط، ناراحتی و دعوا پیش می اومد ... مثل همین چند روزی که نبودم ... الهام دائم زنگ ☎️می زد که ...
- زودتر برگرد، بیشتر نمونی ...
♻️ادامه دارد...
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_طه_آیه_۱۱۲
《و من یَعمل من الصالحاتِ و هوَ مومنُُ فلا یَخافُ طُلماً و لا هَضماً》
واما کسانی که اعمال صالحی انجام دهندو در عین حال از ایمان برخوردار باشند
پس نه ازظلم وستمی می ترسند و نه از کمی حقشان
♦️ #سلام_امام_زمانم
🔹 چشمانم را میبندم و روزی که میآیی را تصور میکنم
همه جا پیوسته نور است
حتی تصور آمدنت هم زیباست ...
🔹 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
..
🌹ختم نهج البلاغه در ۲۷۰ روز. سهم روز دویست و بیست و نهم
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه71 : (در سال ۳۷ هجری و پس از فریب خوردن کوفیان از مکر و حیله عمروعاص و معاویه، هشدار گونه فرمود:)
🔹 علل نكوهش اهل عراق
♦️پس از ستايش پروردگار، ای مردم عراق! همانا شما به زن بارداری می مانيد که در آخرين روزهای بارداری، جنين خود را سقط کند و سرپرستش بميرد و زمانی طولانی بی شوهر ماند و ميراث او را خويشاوندان دور غارت کنند. به خدا سوگند، من با اختيار خود به سوی شما نيامدم بلکه به طرف ديار شما کشانده شدم، به من خبر دادند که می گوييد علی دروغ می گويد، خدا شما را بکشد، بر چه کسی دروغ روا داشته ام؟ آيا به خدا دروغ روا داشتم؟ در حالیکه من نخستين کسی هستم که به خدا ايمان آوردم. يا بر پيامبرش؟ در حالیکه من اوّل کسی بودم که او را تصديق کردم! نه، به خدا هرگز، آنچه گفتم واقعيّتی است که شما از دانستن آن دوريد و شايستگی درک آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما زاری کند. وای، وای، سردهد. پيمانه علم را به شما به رايگان بخشيدم اگر ظرفيّت داشته باشيد، «و به زودی خبر آن را خواهيد فهميد.»
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه70 : ( در سال ۴۰ هجری سحرگاه نوزدهم ماه رمضان که ضربت خورد ، فرمود:)
🔹شكوه ها با پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)
♦️همانگونه که نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا(صلی الله علیه و آله)را ديدم، پس گفتم ای رسول خدا! از امّت تو چه تلخی ها ديدم و از لجبازی و دشمنی آنها چه کشيدم، پيامبر(صلی الله علیه و آله)فرمود: نفرينشان کن. گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جای من شخص بدی را بر آنها مسلّط گرداند. (کلمه «أود» يعنی کجی و انحراف و «لدد» يعنی دشمنی و خصومت، و اين از فصيح ترين کلمات است.)
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
📜 #خطبه69 : ( در سال ۳۹ هجری پس از شنیدن غارتگریهای فرماندهان معاویه در { عین التمر} در نکوهش کوفیان فرمود:)
🔹علل نكوهش كوفيان
♦️چه مقدار با شما کوفيان مدارا کنم؟ چونان مدارا کردن باشتران نو باری که از سنگينی بار، پُشتشان زخم شده است و مانند وصله زدن جامه فرسوده ای که هر گاه از جانبی آن را بدوزند، از سوی ديگر پاره می گردد. هر گاه دسته ای از مهاجمان شام به شما يورش آورند، هر کدام از شما به خانه رفته، درب خانه را می بنديد و چون سوسمار در سوراخ خود می خزيد و چون کفتار در لانه می آرميد. سوگند به خدا، ذليل است آن کس که شما ياری دهندگان او باشيد، کسی که با شما تيراندازی کند، گويا تيری بدون پيکان رها ساخته است. به خدا سوگند، شما در خانه ها فراوان و زير پرچم های ميدان نبرد اندکيد و من می دانم که چگونه بايد شما را اصلاح و کجی های شما را راست کرد؛ امّا اصلاح شما را با فاسد کردن روح خويش جايز نمی دانم. خدا بر پيشانی شما داغ ذلّت بگذارد و بهره شما را اندک شمارد. شما آنگونه که باطل را می شناسيد از حق آگاهی نداريد و در نابودی باطل تلاش نمی کنيد، آن گونه که در نابودی حق کوشش داريد.
❈════ ೋ🌿🌹🌿ೋ════❈
14.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 💎 خوش به حال خانوم های باحجاب 🔻
✅ بسیار جالب و زیبا حجاب رو توضیح دادند ...
👌 اولین بار بود که از این زاویه ارزش حجاب رو شنیدم ...
🎙 استاد انجوی نژاد
#زن_عفت_افتخار