eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌹💫🌹 مبارکه ی انعام آیه ۱۳۲ ☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ 👈وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ . 👈و برای هر یك (از انس و جن و مؤمن و كافر و صالح و فاجر) مراتب و درجاتی است از آنچه عمل كرده‌اند (مراتبی از حیث خود عمل و كمال نفس و منازل آخرت)، و پروردگار تو از آنچه عمل میكنند غافل نیست 💫🌹💫🌹
الحسن♥️🖇 مے شـود عالـم پُـر از آوازه‌ے آقـایـےاٺ یوسفان را محو خواهے ڪرد با زیبایےات مے شود تسلیم محضِ ذوالفقارٺ شرق و غرب سجده خواهد ڪرد پاے هیبت زهرایی ات 🌤 🌸 اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌷🌷🌷🌷🌷 مظلومانه تر از این وصیت شنیده اید؟ 👈« وقتی آن روز فرا رسید که شما از یاد بردید که حوالی شهیدآباد هم رفیقی دارید. هر گاه که خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین. من آن بوق را بجای فاتحه از شما قبول می کنم. »👌 شهادت: عملیات بدر ۶۳/۱۲/۲۶ محل دفن:شهیدآباد دزفول هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{عجل الله‌تعالی فرجه الشریف} گذشت جمعه ولی دعای ما نگرفت😔 دعـای ما نه بگو ادعای ما نگرفـت...! ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۵۱ *═✧❁﷽❁✧═* فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۵۲ *═✧❁﷽❁✧═* و شال گرفته تا بلوز👚 و شلوار و کفش و چتر🌂 کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده👀 بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم😍 تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.» خجالت🙊 می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.»👌 خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت. وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک🎒 را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن🧥 خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای⁉️» گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت💪 می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر👤 کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»✅ گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.» خندید ☺️و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت 😍می آید.» همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود👌 نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.» اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.» دوباره همه را نگاه👀 کردم. انصافاً پارچه های شلواری 👖توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند😍» ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌸🌙🌸 مبارکه ی انعام آیه ۱۵۱ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 👈قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوٓا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَ.... 👈بگو: بیایید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم، و آن اینكه چیزی را شریك او قرار مدهید، و به پدر و مادر نیكی كنید، و فرزندانتان را از بیم فقر نكشید- ما شما و آنها را روزی می‌دهیم- و..... 👌فرزندانتان را از بیم فقر نکشید.
واجبِ شرعیِ عشقست🌿 سلامِ سرِ صبح السلام ای همه‌ی عشق و مسلمانی من...❤️ السلام علیک یا اباصالح المهدی اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌅 🔆 ز دوری تو نمردم، چه لاف مِهر زنم؟ / که خاک بر سر من باد و مهربانی من
٣۵ 🔸 مهدی پسر کیست؟ (بررسی احادیث «اسم ابیه، اسم ابی»)
این نماز را از دست ندید حتما های ذی القعده بخونید التماس دعا فرج و شهادت🌷🙏
🌷🌷🌷🌷🌷 👈او را در زندان خیلی شکنجه کردند تا اینکه به(عجل الله تعالی فرجه الشریف) متوسل شده و به زندان دیگری منتقل می شود. او به پیروی از امام موسی کاظم (علیه السلام) زندان و شکنجه را برای ، به جان خرید اما سازش را نپذیرفت می گفت: (علیه السلام) برای همه ما می تواند باشد که اگر نیاز باشد باید برای اسلام چندین سال زندانی بکشد👌 هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳ خانه را مرتب کن تا آقا بیاید... 📌 مرحوم درباره‌ی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: « پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند... 🔻 یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. 🔻یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. 🔻یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. 🔻اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم... ⚠ شرور که نیستی الحمدلله، گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید. 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیران فاطمیه
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 #داستان_واقعی #دختر_شینا #قسمت_۵۲ *═✧❁﷽❁✧═* و شال گرفته تا بلوز👚 و شلوار و کفش و چتر
🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷 ۵۳ *═✧❁﷽❁✧═* از خوشحالی 😌از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه💞 دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»😍 بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم❌ از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن 🚶‍♂صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته، دعوتمان می کردند. خواهرشوهرم شهلا، شیرین جان، خواهرها و زن برادرها. صمد با روی باز همه دعوت ها را می پذیرفت. شب ها 🌃تا دیروقت می نشستیم خانه این فامیل و آن آشنا و تعریف می کردیم. می گفتیم و می خندیدیم☺️ بعد هم که برمی گشتیم خانه🏡 خودمان، صمد می نشست برای من حرف می زد. می گفت: «این مهمانی ها باعث شده من تو را کمتر ببینم😢 تو می روی پیش خانم ها می نشینی و من تو را نمی ببینم. دلم برایت تنگ💔 می شود. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 🌷👩🏻🌷👩🏻🌷👩🏻🌷