💠👈/ #قالیچه_سوخته به قلم استاد سعید احمدی آسترکی...
🔰گوشه قالیچه سوخته بود. صاحبش جوری ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ شده بود که باید همان را هم میفروخت. در هر دکانی كه میرﻓﺖ، به او میگفتند: اگه ﺳﺎﻟم بود پانصد تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ولی حالا خیلی بیرزد صد یا صد و پنجاه تومن!
🔻مرد ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ به ﺍﻣﯿﺪ قیمت بالاتر بازار را میگشت. رسید به ﻣﻐﺎﺯﻩ حاج جواد فرشچی. حاجی گفت: قالی خوبیه! چرا خوب ازش ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾن؟
مرد ﮔﻔﺖ: مجلس ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، یکی از زغالهای ﻣﻨﻘل چایی، افتاد روش و سوخت.
حاج جواد به خودش تکانی داد و با لحنی نرم و آرام گفت: ﺗﻮی ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله!
🍃حالا چند میخری؟!
فرشچی چشمش را دوخت به قالیچه. بعداز مکثی کوتاه نگاهی کرد به مرد فروشنده و گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد پونصد تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی نوکری اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ دو برابر قیمت سالمش ﺍﺯﺕ میخرﻡ!
مرد با خوشحالی پول را گرفت و رفت.
🌺قالیچه ماند و حاجی. مثل یک رفیق همیشگی پهن شد روی میز فرشفروش. رفیق بازاری او تا آخر عمرش قسمت سوخته قالیچه را با گل محمدی پر میکرد. دوستان و همکاران او برای تبرّک یک پر از گلها را برمیداشتند و میگذاشتند توی استکان چایی خودشان.
📎قالیچه سوخته روضه ارباب حالا قیمتی داشت باورنکردنی.
#امامحسین