eitaa logo
محمود کاوه ستاره طلایی
520 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
57 فایل
پایگاه فرهنگی شهیدمحمودکاوه سفیرآستان ملکوتی امام رضاع و ناجی بلامنازع کردستان، که برفرازقله۲۵۱۹شهیدشد اوفرمانده لشکرویژه شهدا بود. (این کانال تحت نظر یاران نزدیک شهید کاوه اداره می‌شود) @abomoslem ارتباط با آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
17.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تحلیل و بررسی شهید محمود کاوه درباره ارکان لشکر ویژه شهدا ، خطاب به ستاد لشکر و واحدها ، درباره حکومت نظم و انضباط و رعایت سلسله مراتب سازمانی لشکر ویژه شهدا که در آن دوران یگان اول جمهوری اسلامی ایران در منطقه خاورمیانه و نیروی ویژه رزم کوهستان و آبی و خاکی و شهری و صحرایی بود . (((و انتقادات صریح سردار شهید از مسئولین لشکر .)))) واقعا جای شهید کاوه در دهه های اخیر و حال حاضر بسیار خالیست و پس از شهادتش به هیچ عنوان خلاء وجودش پر نشد ، شخصیتی که هر چند در نظامی گری از نوادر برجسته دنیا و در دفاع مقدس بی نمونه بود و دکترین نظامی جهان را در نبرد پیرانشهر به سردشت فتح آلواتان و عملیات های والفجر ۲ والفجر ۹ رسما تغییر داد ولی عمده استعداد او فراتر از امور نظامیگری بود ، در باب مسائل اجتماعی و تحرکات سیاسی جهان و انقلاب های ضد آمریکایی و اسرائیلی کاملا واکنش نشان میداد و در دهه ۶۰ و در اوج جنگ و کمبودهای ارتباطی تحرکات خاورمیانه و جهان را روزانه رصد میکرد که در آینده و در ادامه به آنها خواهیم پرداخت ان شاءالله 🌷محمودکاوه سفیر ملکوتی امام رضاع🌷 @safiremamreza
شهید علی قمی قائم مقام لشکر ویژه شهدا در حال فرماندهی نیروها روی ارتفاعات نقل است با رسیدن خبر شهادت ایشان، شهید کاوه گفتند، علی شهید شد و کمر من شکست ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
شهید قنبر علی منفردی اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم @safiremamreza
شهید نوراالله یزدانی اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم @safiremamreza
شهید محمودکاوه همراه با دسته ایمان ⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
بسم الله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شرح حال قائم مقام لشکر ویژه شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بنده در 28 آذر 1340 در روستای فخرآباد از توابع شهرستان بجستان به دنیا آمدم خانواده حقیر مذهبی بود و مرحوم پدرم معلم قرآن در مکتب خانه روستا بودند و مادرم که الان 92 سال سن دارند و تنها امید بنده در دنیا هستند ماما یا قابله روستا بودند. روستای ما در آن زمان 200 خانوار جمعیت بیشتر نداشت پدر درزمان محمدرضا شاه اقدام به ساخت 2 اتاق به هزینه شخصی نمود و از بجستان با دوچرخه عزیمت کرده و به جناب توکلیان مسئول وقت آموزش و پرورش بجستان گزارش میدهند و در خواست میکنند که اداره آموزش و پرورش در آن مکان مدرسه دایر کند. سرانجام این اتفاق میمون رخ داد و مدرسه هاتف در فخرآباد شکل گرفت و پدر را به پاس این خدمت به عنوان فراش یا مستخدم استخدام رسمی میکنند. روستا تا کلاس پنجم ابتدای یا در قدیمتر تا کلاس 6 مدرسه دار شد و بعد بچه ها برا ادامه تحصیل بایستی به شهر بجستان می‌آمدند و درس می‌خواندند خلاصه اکنون مرحوم پدرم در قید حیات نیست. روستای فخرآباد 600 خانوار جمعیت دارد اما از کنار این خدمت پدر مرحومم 250 نفر از بچهای روستا فرهنگی و کارمند بوده و از 83 پزشک در رشتهای مختلف در مقاطع تخصصی و فوق تخصصی برخوردار است و 40 مهندس هم در رشته های متفاون داریم از سوی دیگر روستای فخر آباد23 شهید از جمله 2 شهید از خانواده بنده تقدیم انقلاب و اسلام نموده است و 48 جانباز 1۸0 رزمنده و 5 نفر هم آزاده را در کارنامه خدمتی خود به ثبت رسانده . ادامه دارد...... نویسنده، سردار علی صلاحی معاونت شهید کاوه در لشکر ویژه شهدا و فرمانده تیپ خط شکن عمار یاسر در محور های مقاومت سوریه ⭐️محمود کاوه ستاره طلایی⭐️
بسم الله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شرح حال قائم مقام لشکرویژه شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بنده تا 5 ابتدایی در همان مدرسه که بابا ساخته بودند درس خواندم و بعد برا ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به بجستان عزیمت کرده و بهمراه برادر بزرگترم شهید حاج یحیی صلاحی زندگی و ادامه تحصیل دادم چون از داداش کوچکتر بودم آشپزی هم بر عهده بنده بود و آشپز ماهری شدم 😂😂 سال سوم راهنمایی 14 سال سن داشتم و شوهر خواهرم که از اولین شاگردهای مدرسه بابا بود و به عنوان اولین دانشجو در رشته الهیات دانشگاه فردوسی فبول شده بود درس می‌خواند و به مبارزان، علیه رژیم پیوسته بودند، که ایشان را بازداشت کرده و سپس از زندان آزاد و از دانشگا اخراج کردند. ایشون برا خواندن و شرکت مجدد در کنکور و رشته زیست شناسی مشغول مطالعه شد و در منزل ما در بجستان سکنا گزید در این ایام یک روز معلم انشا به ما موضوع آزاد داده بود هرکس خودش یک موضوع بایستی انتخاب می‌کرد و می نوشت بنده برا انتخاب موضوع با ایشون مشورت کردم و موضوع سفر نان از مزرعه تا خانه را برگزیدم چون کشاورزی بلد بودم نوشتنش کار سختی نبود 3 مرحله کاشت و داشت و برداشت گندم تا آسیاب و خمیر کردن و خوردن را توضیح دادم ایشون متن را خواندن فرمودن فقط آخرش اضافه کن اینچنین است وضع عدالت در کشور ما عده زیادی زحمت میکشند تا نان سر سفر بیاد و عده زیادی بدون زحمت دسترنج این ملت را می خورند. بنده هم نوشتم و فردا رفتم سر کلاس خواندم معلم در پایان دفتر منو گرفت و منو با خودش به دفتر برد اونجا نوشته منو برا مدیر خواند و به دستور مدیر بنده در زیر زمین بازداشت شدم تا از گناباد افسر شهربانی بیاد بجستان و تعیین تکلیف بشم تا ظهر طول کشید افسر آمد منو باز جویی کرد، بنده گفتم خودم نوشتم بنا بر این منو از مدرسه اخراج کردند و بدین شکل هم بنده را مردود اعلام کردند. آنها بنده را با شاه ساواک و مبارزه آشنا کردند و بنده هم به فخرآباد آمدم بهمراه خواهر ها شروع به قالی بافی کردم حالا هم کشاورزی بلد بودم هم آشپزی و استاد قالی بافی هم شدم 🍃نویسنده سردار علی صلاحی🍃 پایان قسمت دوم ادامه دارد ⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️
بسم الله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شرح زندگی قائم مقام لشکر ویژه شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 در دوران دبیرستان بود که با مسایل سیاسی آشنا شده بودم بجستان دو زندانی سیاسی داشت برا سر کشی به منزل اونها میرفتم تا انقلاب فراگیر شد مردم به خیابان آمدند و ما فعال‌تر شدیم سال 57 انقلاب پیروز شد بعد پیروزی ضمن ادامه تحصیل در جهاد سازندگی مشغول به فعالیت شدم سال 59 که جنگ آغاز شد سال آخر دبیرستان بودم آقای علی پوریان از چریکهای سازمان الفتح فلسطین مسئول آموزش و پرورش بجستان شد بسیج را در بجستان راه انداخته بود و بنده در اولین دوره شرکت کردم 27 روز بعد از آغاز جنگ با 3 نفر دیگر از همشهریان آقایان حسن خواجوی محمد بزرگران و محمد دشتی عازم جبهه شدم ما رو به غرب کشور سرپل ذهاب بعد کوره موش و شیشه راه و میمک و بازی دراز بردند. این دوره تا عید نوروز طول کشید حسن خواجوی پای‌ چپش رو مین رفت و قطع شد. ولی 3 نفر دیگه سالم برگشتیم. پایان قسمت سوم راوی سردار صلاحی معاونت عملیات لشکر ویژه شهدا🍃 ادامه دارد...... ⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️
بسم الله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شرح زندگی قائم مقام لشکر ویژه شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بعد از برگشت از اولین اعزام بسیجی در تاریخ 5 اردیبهشت سال 60 به عضویت رسمی سپاه گناباد در آمدم و بعد چند ماه برا شرکت در عملیات طریق القدس با 21 نفر از پاسداران گناباد اعزام شدیم در اون عملیات فرمانده دسته شدم و از ما گنابادی ها شهید عباس باصری و قاسم عصاریات به شهادت رسیدن و تعدادی مجروح شدن بنده به مرخصی نیامدم و به اتفاق علی غلامی و سردار اکبر نیا و شهید عباس تنهایی و حاج حسن کاظمی قمی گردان حر را تاسیس کردیم و در جناح راست تنگه چذابه خط پدافندی تحویل گرفتیم تا اردیبهشت سال 61 که در این گردان آقای غلامی فرمانده گردان و بنده فرمانده گروهان یک بودم یعنی هم زمان با عملیات فتح المبین ما اینجا خط نگهدار بودیم در این خط خاطرات زیبایی دارم که ان شالله عمری باشد عرض میکنم. پایان قسمت چهارم راوی و نویسنده، حاج علی صلاحی ⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️
بسم الله 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شرح زندگی جهادی قائم مقام لشکر ویژه شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 سلام و عرض ادب و احترام در ادامه قسمت‌های قبلی خاطرات امروز نیز با اجازه مطالبی چند تقدیم حضور میکنم باشد که مورد قبول شما عزیزان و حضرت باری تعالی قرار گیرد. خط پدافندی نبعه رو بعد از گذشت، 45 روز تحویل گردانی دادیم که فرمانده اون شهید عامل و معاون ایشون مرحوم حسن جوان بود. به شهر بستان آمدیم منو علی غلامی مرخصی نیامدیم ماندیم تا نیرو تازه نفس بگیریم و سازماندهی کنیم بالاخره بعد از چند روز نیروها تحویل گردان شد و فرماندهی گردان بر عهده شهید حسن آزادی قرار گرفت معاون اول برادر عزیزم هادی آقا سعادتی شدن و معاون دوم علی غلامی بنده هم فرمانده گروهان یکم شدم. کار آموزش شروع شد تا رسیدیم به آغاز عملیات بیت المقدس که منجر به فتح خرمشهر شد در شب اول عملیات گردان ما به همراه گردان حاج باقر قالیباف و گردان شهید آهنی وارد عمل شدیم منطقه ماموریت ما از هویزه و کرخه نور بود خط شکسته شد مستقر شدیم دشمن از اول صبح پاتکهای خودش رو شروع کرد تا ساعت یک نبرد سخت و جانانه ای داشتیم اما چون قرارگاه اعلام کرد از جناح دیگر رزمندگان به جاده اصلحی خرمشهر اهواز رسیدن و ما رو جهت ادامه عملیات عقب نشینی دادن یک روز در پادگان نیروی جدید گرفتیم با تعدادی از نیروهای قدیم گردان سازمان دهی شد و فرمانده گردان بر عهده علی غلامی قرار گرفت و بنده معاون گردان شدم رفتیم از ایستگاه حسینیه به سمت کوشک و از کوشک به سمت خرمشهر به نزدیک شهر که رسیدیم بر اثر ترکش توپخانه دشمن از ناحیه چپ بدنم به شدت مجروح شدم و استخوان پای چپم شکست منو به مشهد بیمارستان 17 شهریور فرستادن و تحت درمان قرار گرفتم مدت 6ماه وزنه به پای بنده وصل بود و بستری بود به همین خاطر توفیق شرکت در عملیات رمضان رو از دست داد بعد اینکه عصا ها رو زمین گزاشتم مجدد اعزام شدم اینبار منو به غرب اعزام کردن ایلام پادگان ششدار گردان نصرالله.... شهید اکبر بشنیجی فرمانده بود و بنده شدم معاون اول برا پدافند بهمراه گردان عبدا... که شهید برونسی فرمانده بود در خط نفت شهر مستقر شدیم 2 ماه خط نگهدار بودیم بعد تحویل گردانها دیگه شد و ما به مرخصی رفتیم الان دیگه جمعی تیپ 18 جوادالائمه بودیم که فرمانده اش سردار عباس شاملو بودن خلاصه بعد از مدتی مرخصی به تیپ 18 در سایت 4 شوش بر گشتیم بازهم همون کادر در گردان نصرالله... عملیات والفجر مقدماتی حضور داشتیم و والفجر یک که شهید بشنیجی شهید شد و مسولیت گردان به حقیر سپرده شد مدتی بعد بخاطر ازدواج و سرو سامان گرفتن نیت کردم ترخیص بشم و راستش نیت داشتم به تیپ 21 امام رضا (ع)برم چون سردار شاملو عوض شدن و با فرمانده وقت تیپ 18 خیلی رفاقت نداشتم برا تسویه حساب به سازماندهی تیپ که برادر عزیز سردار اصغری همین حاج سعید آقای خودمون بودن مراجعه کردم ایشون برگه سال قبل منو نشونم دادن فرمودن بند 6 رو بخونین ببینین چه جواب دادین مطالعه کردم دیدم سوال شده کی در جبهه می مانید بنده هم جواب دادم تا ظهور آقا امام زمان (عج) بعد حاج سعید فرمودن مگه آقا ظهور کردن که میخوای بری منم خندیدم عرض کردم حاج سعید جان ما هر جمعه منتظر ظهور بودیم آقا تشریف نیاوردن تقصیر بنده چیست خخخخ حاج سعید خندیدن و فرمودن من که میدونم میخوای بری 21 بیا اینم بر گه امضا کن و برو بسلامت همه یگان‌های برا اسلام میجنگن اسمشون فرقی نداره بنده هم با خوشحالی گرفتم و آمدم شهرستان البته ازدواج هم کردم که خیلی دروغ نگفته باشم. 😊 ادامه خاطرات در آینده به شرط حیات یا علی مدد نویسنده و راوی، حاج علی صلاحی معاونت عملیات لشکر ویژه شهدا درزمان شهید کاوه ⭐️محمودکاوه ستاره طلایی⭐️ @safiremamreza
📷 برگزاری مراسم سی‌ونهمین سالگرد شهادت سردار رشید اسلام شهید ولی‌الله چراغچی در گلزار مطهر شهدا بهشت رضا(ع) @safiremamreza