eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
7.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
16 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترای مدیریت، معلم،نویسنده،فعال اجتماعی و فرهنگی،سخنران و مجری کشوری،مبلّغ و کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست تبادل @FatemehSat
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر قرار است که بمیرم تو باید که زنده بمانی تا داستان مرا روایت کنی تا ماتَرَکم را بفروشی و با پولش تکه پارچه‌ای بخری و چند ریسه (آن را برنگ سفید و با دنباله‌ای بلند بساز) تا کودکی، جایی در غزه وقتی به آسمان می‌نگرد و در انتظار پدری است که در میانه‌ی آتش ترکش کرده و با کسی وداع نگفته نه حتی با جگر گوشه‌اش و نه حتی با وجود خودش، بادبادک مرا ببیند بادبادکی که تو ساخته‌ای که در آن بالاها پرواز می‌کند و برای لحظه‌ای بیاندیشد که فرشته‌ای در آنجا آمده تا عشق را باز پس آورد اگر قرار است که بمیرم بگذار مرگم امید بیآفریند بگذار تا داستانی باش رفعت العریر 👇👇ارسال با لینک http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
اول این شعر رو بخونین. شعری که دکتر رفعت العریر سروده. مردی که از ۲۰۱۴ عبارت "انتفاضه الکترونیکی" رو به کار برد و معتقد بود روزگار، روزگار ست. باید روایت خودمون رو به گوش دنیا برسونیم. پس دکتر رفعت، که نویسنده و شاعر و مترجم و استاد دانشگاه بود، شروع کرد به تربیت نویسنده‌های جوان، تا فلسطین رو روایت کنند... در این روزها صفحه‌ای داشت در اینستاگرام به اسم: We are not numbers می‌گشت دنبال شهدای غزه، و از "یکی از آن هزاران کشته شده" تبدیل‌شان می‌کرد به آدمی که رویاها و آرزوهای خودش را داشت و واقعی بود... دیروز این مرد کشته شد. اسرائیلی‌ها بهش زنگ زدند و گفتند می‌کشیمت. او در اردوگاهی پناه گرفته بود. از اردوگاه بیرون آمد، تا به خاطر او مردم کشته نشوند. رژیم صهیونیستی امروز محل او را بمباران کرد و او شهید شد... بادبادکی شد و به آسمان رفت... رفت که فرشته‌ای شود برای بچه‌های غزه... همان بچه‌هایی که عدد نیستند. آدمند... 👇👇ارسال با لینک http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
‎بسم الله الرحمن الرحیم ‎ کلمه‌ای در غـزه شـهید شد ‎شما دارید به عکس نگاه می‌کنید. او نـظامی نبود. اگر بخواهم کامل صدایش کنم، باید بگویم استاد دکتر رفعت العریر. ‎رفعت در دانشگاه ادبیات درس می‌داد. شعر می‌گفت. داستان می‌نوشت. رفعت کلمات را می‌فهمید. وزن واژه‌ها را حس می‌کرد. ‎در صفحه‌اش به میوه‌ها و گل‌ها دقیق می‌شد. ظرافتشان را ادراک می‌کرد. ‎رفعت زبان می‌دانست. به شاگردانش انگلیسی درس می‌داد. داستان‌نوشتن یادشان می‌داد. ‎رفعت، شصت روز مداوم، پشت یک صفحه ایستاده بود: @we_are_not_numbers این ایدهٔ او بود: «ما عدد نیستیم.» او شصت روز، لاینقطع، قصهٔ شـهدای غـزه را برای دنیا تعریف می‌کرد. با چشم خیس می‌نوشت و می‌نوشت و می‌نوشت تا دنیا بداند بیست هزار نفر شـهید طی دو ماه، یک گزارش آماری از غـزه نیست، بیست‌هزار زندگی، بیست‌هزار روایت، بیست‌هزار داستان است که در گور دسته‌جمعی زیر خاک رفته. امروز، دکتر رفعت العریر، تبدیل شد به شـهید رفعت العریر. امروز اسـرائیل خانهٔ او را بمــباران کرد و رفعت و هر شش نفر عضو خانواده‌اش با هم شـهید شدند. امروز، تمام شاعران آزادهٔ جهان، تمام نویسندگان روشن‌ضمیر جهان در غـزه شهید شدند. امروز کلمه‌ای در غـزه زیر آوار ماند که مثلش نبود و نیست. واژه‌ای به آسمان رفت که بلند بود، خیلی بلند، آن‌قدر که به سرانگشت آرزو، دستم به بلندای قامت نستوهش نرسد؛ رفیع، درست مثل اسمش. رفعت العریر، اسطورهٔ من بود. تقلا می‌کردم بین او و خودم قرابتی پیدا کنم از جنس ادبیات و کلمات و زبان. آرزوبه‌دل بودم مثل او مؤثر باشم. او نظامی نبود، اما کلمه را مثل سـلاحی بی‌مانند میان انگشتانش می‌چرخاند و سمت ظالمان جهان شـلیک می‌کرد. رفعت، حاشیه‌نگار رنج فلـسطین بود. عکسش را ورق بزنید. به کلماتش برسید. این شعر اوست. رفعت نوشته «اگر من باید بمیرم، پس تو باید زنده بمانی تا داستانم را برای بقیه تعریف کنی. تا خرت‌وپرت‌هایم را بفروشی… و از لباس‌هایم، از بند کفنم، نخ بلند بادبادکی بسازی تا بچه‌ای در غـزه بهشت در نگاهش خانه کرده در جست‌وجوی پدری که در چشم‌به‌هم‌زدنی شـهید شده، چنان که فرصت نکرده با هیچ‌کس، حتی با بدن خودش خداحافظی کند، این بادبادک را، بادبادکی را که تو از من ساختی، ببیند و شده برای لحظه‌ای تصور کند فرشته‌ای‌ست که عشق را به او بازگردانده. اگر من باید بمیرم، بگذار این مرگ امیدی بیافریند، بگذار این مرگ افسانه‌ای باشد.» کلمهٔ عزیز من که امروز شـهید شدی تو کلمه‌ای. عدد نیستی. دنیا شاید اعداد را فراموش کند، اما کلمات را هرگز از یاد نخواهد برد؛ به‌خصوص اگر این کلمات، حماسه‌ای باشند، چنان که تو بودی. 👇👇ارسال با لینک http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
این سؤال پیرم کرد، سؤالی که تو داری هرلحظه زندگی‌ش می‌کنی قهرمان من 💔😔 دلت که برای شنیدن صدای بچه‌هات تنگ می‌شه، چه‌کار می‌کنی؟ وقتی حسرت ته دلت رو خنج می‌کشه که یه بار، فقط یه بار دیگه، بچه‌ت با صدای مخملی‌ش صدات کنه «مامان!»، چه‌کار می‌کنی؟ وقتی بچهٔ همسایه‌ت از بالابلندی آوار کوچه، مامانش رو صدا می‌کنه و تو دلت نخ‌کش می‌شه، چون یادت میفته جفت بچه‌‌هات رو از زیر همین آوار بیرون کشیدن، چه‌کار می‌کنی؟ وقتی می‌ترسی شارژ باتری گوشی‌ت تموم شه و توی بی‌برقی و بی‌خبری بمونی و مجبوری دست بکشی از تماشای فیلم و عکسای بچه‌‌هات، وقتی هنوز شــهید نشده بودن، چه‌کار می‌کنی؟ با حسرت شنیدن صدای بچه‌ت چه‌کار می‌کنی؟ با درد بی‌درمون دلتنگی شنیدن صدای زندهٔ کسی که نیست، باید چه‌جوری ساخت؟ از این‌جا به بعد دنیا رو چطوری قراره زندگی کنی وقتی هرروز قراره یادت بیفته دیگه نیستن که صدات کنن؟ آخ که این سؤال، دوماهه نفسم رو بریده. کاش بدونی که فکر و خیال تو منو کشت مادر دلسوخته غزه‌... کاش بدونی غم تو پیرم کرد اسطورهٔ صبور معاصر من که معنی «حسبنا الله و نعم الوکیل» رو تا قیام قیامت برام عوض کردی. 👇👇ارسال با لینک http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱
خوب برای فاطمیه اشک بریزید و عزاداری کنید بعد دست هایتان را روی زانوهایتان بگذارید و بلند شوید و از ولایت دفاع کنید! از ولایت پذیری بگویید! از تاریخ بگویید... ما هرچه ضربه خوردیم از دینداری بدون ولایت بوده ولایتی که صرفا اطاعت باشد نه... ولایتی که تشخیص درست باشد الان باید چه کار کنم همین الان وظیفه من چیست و این سخت است و در این سختی و تاریکی فاطمیه دستمان را میگیرد «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» خوان بشویم «همرزمان حسین» خوان بشویم.. در فاطمیه ذوب شویم، ولایت مدار مجاهد باشیم تا سعادتمند شویم! 👇👇ارسال با لینک http://eitaa.com/joinchat/2498166786C7d2f4c5d56 👆👆🌱