eitaa logo
هوالشهید🇵🇸🇮🇷
7.2هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
16 فایل
ضیافت‌قلم‌ودست‌نوشته های #سحر_شهریاری ارشد ادبیات،دانشجوی دکترای مدیریت، معلم،نویسنده،فعال اجتماعی و فرهنگی،سخنران و مجری کشوری،مبلّغ و کارشناس محافل بانوان و دختران،شاگردی درحال آموختن. حذف لینک و نام نویسنده به‌رسم امانتداری جایزنیست تبادل @FatemehSat
مشاهده در ایتا
دانلود
چندسال قبل که تلویزیون‌های صهیونیستی مارش پیروزی نواختند و خانه ویران شده یحیی را نشان دادند که تلّی از آوار بود و خبر ترور موفق او را روی پخش ویژه بردند، یحیی یک ساعت بعد به خانه ویران شده‌اش برگشت و روی مبل شکسته‌ای نشست و با لبخندی تحقیرآمیز، گوشه لب کج کرد و عکس یادگاری گرفت. من آن روز شیفته شجاعت یحیی شدم. او لاتی را تا درجه آخرش پر کرده بود. بعدها که یک عکس هالیوودی مردانه‌ هم از او منتشر شد که دست روی کلت کمری‌اش برده بود و داشت بیرونش میکشید، انگار ابرمرد خیالی ایام نوجوانی را در واقعیت دیده بودم. چقدر اسطوره‌ای بود. نمیشد حتی توی چشم‌هاش نگاه کنی. یحیی شاید کسی بود که بیشترین خبرهای جعلی درباره ترور او منتشر شد. اسرائیلی‌ها در له‌له یافتن اثری از او، بارها شایعه ترورش را مطرح می‌کردند تا بلکه از رصد واکنش‌ها، چیزی دست‌گیرشان شود. او رسما نامرئی بود. فلسطینی‌ها می‌گویند یحیی حتی سایه نداشت. می‌گویند از دیوارها می‌گذشت. تو بگو روح بود. پشت ابرمردان همیشه افسانه می‌سرایند. ابرقهرمان پسر‌های فلسطینی. شیرمرد پچ‌پچه‌های دخترکان غزه. امّید مردان و زنان جنگ‌زده. دلشان گرم بود به تونل‌های زیر پایشان که یحیی از آنجا می‌گذرد. حالا می‌گویند روح فلسطینی، ابرمرد نامرئی غزه، نه در پستوی تونل‌ها، که روی زمین شهید شده. نزدیک تانک‌های اسرائیلی. لباس رزم بر تن. خشاب بسته بر فانوسقه. چفیه بر شانه. سلاح بر کف. حالا جوان‌های فلسطینی پشت‌به‌پشت سیگار می‌سوزانند و به یک‌جا خیره می‌شوند و می‌گویند یحیی با مرگش پله آخر لاتی را هم برداشت. باز تحقیرشان کرد. که من روی زمین بودم. بین نیروهای تحت‌امرم. و نیم‌خیز، سلاح بر دوش توی پس‌کوچه‌ها می‌دویدم. شما کجایید؟ یحیی تحقیرکننده بزرگ‌شد. تحقیرکننده زندگی‌کرد و تحقیرکننده رفت. ما قصه یحیی را سال‌ها برای بچه‌هایمان تعریف خواهیم کرد. 👇🌱 @saharshahriary
آه یحیی... آه یحیی... که صهیون تو را نکشت که صهیون تو را زنده‌تر کرد که صهیون ما را عاشق‌تر کرد که صهیون خواب را از ما گرفت که صهیون آرام و قرارمان را برد آه یحیی... آه یحیی... چندبار سکانس پایانی تو را دیده باشم از حساب خارج‌ است چندبار شکوه‌ کارزار تو را با مرگ دیده باشم چندبار به جای آن پهپاد لعنتی تو را تماشا کرده باشم و فکر کرده باشم که اینجا یحیی... این مردِ ابرقهرمانِ حماسه‌ساز در آخرین لحظات زندگی دنیایی‌اش دارد به چه فکر می‌کند به کودکان چشم‌ به راه غزه... به راه نیمه‌تمامی که برای آنان گذاشته به جهانی که امروز بیدارتر از همیشه است یحیی با آن دست قطع شده با آن بدنی که دارد به تحلیل می‌رود دارد چه ذکری می‌گوید دارد چه دعایی می‌کند... آه یحیی... آه یحیی... کاش من نه یک کارگردان کاردرست نه یک مونتور حرفه‌‌ای که یک‌ موزیسینِ کاربلد بودم که موسیقی سکانس پایانی تو را می‌نوشتم و می‌ساختم و می‌نواختم که این تصویر با هیچ ابزاری روایت نمی‌شود باید آن را نواخت باید زخمه‌های روایت را بر دستگاه شهادت تو‌ نواخت باید این دقایق بی‌نظیر پایانی بشوند ارتعاش‌هایی که دنیا را بلرزاند کاش بلد بودم کاش می‌توانستم آه یحیی...من حسرت نابلدی دارم حسرت ناتوانی حسرت لکنتی که نمی‌تواند شاهکار پایانی تو را بنوازد تو آن را نواختی و چقدر قابل ترحم هستند آنان که ندیدند و نشنیدند و وجودشان به لرزه نیفتاد... ف‌.حاجی وثوق 👇🌱 @saharshahriary
سکانس پایانی قهرمان • آن‌طور که دشمن گفته و تصاویر نشان می‌دهند، سکانس پایانی قهرمانِ قصه ما این‌گونه بوده: پیرمرد، تنها بود و بی‌کس و البته شجاع و نترس. جوان‌های دشمن محاصره‌اش کردند ولی قهرمان، تا آخرین گلوله جنگید. نیروهای تیپ ویژه، از او ترسیدند و با  تانک به سمت او شلیک کردند. زانوی چپش کاملا خرد شد، ساعد دست راست هم شکست، انگشت سبابه دست چپ هم قطع شد؛ اما او تسلیم نشد. فرمانده نیروهای ویژه تلاش کرد با نیروهایش از پله‌ها بالا رفته و بر قهرمانِ زخمی و بی‌رمق، پیروز شود؛ اما او با نارنجک این‌ها را عقب راند. • شکستگی استخوان‌ها و خون‌ریزی‌، رمق از قهرمان ربوده بود. کوادکوپتر وارد ساختمان شد تا بدانند این مرد تسلیم ناپذیر کیست؟ اما او در تنهایی و جراحت هم کاملا باهوش و زرنگ بود: چهره‌اش را با چفیه‌ای پوشانده بود و با همان درد شدید، کوادکوپتر را فراری داد. • تک‌تیرانداز دشمن به پیشانی‌اش شلیک کرد اما خونی بر صورتش نریخته، یعنی خون‌ریزی خیلی شدید بوده و خونی در بدن نداشته. در نهایت مجددا تانک دشمن گلوله دیگری شلیک کرد و طبقه دوم آوار شد. نیروهای ویژه، هنوز جرأت نزدیک شدن به قهرمان در طبقه دوم را نداشتند و او را رها کردند. یک روز بعد و پس از تمام شدن همه چیز، بالاخره بالا رفتند و قهرمانی را دیدند که در کنار سلاح و کتاب دعای‌ش به شهادت رسیده است. • فیلمنامه و دکوراسیون صحنه، عجیب سورئال است. قهرمان قصه، یک کلاشینکف خراب دارد که ناگزیر شده با چسب برق، قطعات آن را به هم بچسباند. تا آخرین فشنگ و آخرین قطره خون جنگیده. پیکرش نه روی زمین، که روی مبل افتاده و زیر تونل‌ها نیست؛ بلکه در یک منزل مسکونی عادی است. • عجب دکوراسیون عجیبی برای پایان‌بندی فیلم! قهرمان، خانه، مبل، اسلحه و البته کتاب دعا... حتی وقتی سربازان دشمن بالای پیکر او هستند، هیچ نشانه‌ای از خوشحالی در آن‌ها نیست؛ چهره‌های‌شان بهت‌زده است. • ابوابراهیم شهید شده و اکنون، منتظر ابراهیم‌هایی هستیم که قرار است بت بزرگ را بشکنند و بساط نمرود و نمرودیان را جمع کنند. آتش بر این ابراهیم‌ها، گلستان است و خوشا به حال اینان. • همیشه، خورشید در سپیده‌دم خود، از میان خون برمی‌خیزد. آنان که سرخی شفق را می‌بینند، منتظر سپیدی خورشید هم هستند. 👇🌱 @saharshahriary
آقاجان! سیدحسن نصراللّه داشتیم، دادیم حاج قاسم داشتیم، دادیم ابومهدی داشتیم، دادیم سیدابراهیم رئیسی داشتیم، دادیم اسماعیل هنیه داشتیم، دادیم یحیی سنوار داشتیم، دادیم آقاجان! هزار جانِ گرامی فدای هر قدمَت امّا خودت از خدا بخواه فصل ظهورت رو تو دورانِ ماهایی قرار بده که یک جا این همه غم رو دیدیم نه نسل های بعد از ما! ما هرچه که غم بود به یکباره دیده ایم💔 👇🌱 @saharshahriary