. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺
🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥*
🌺
🔹#قسمت_پنجاهم
💠 قسمت قبل :.. حتی ميتوانيم به ملاقات دوستان شهيد و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برويم.
💫 *جانبازی در رکاب مولا*
❇️ سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم. ما محرم شدیم و وارد مسجدالحرام شدیم. بعد از اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم.
💢 روحانی کاروان به من گفت: سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد. خسته بودم، اما قبول کردم.
☸️ سه تا از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم. یک حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم.
✴️ گفتم: من در طی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و به دنبال من بیایید.
🔰 یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آنها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلاً به آنها نگاه نکردم و حرفی نزدم.
🌀 وظیفهای برای انجام طواف آنها نداشتم، اما فقط برای رضای خدا این کار را انجام دادم. در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم، خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و...
💥 قسمت پنجاه و يکم کتاب ( *سه دقیقه در قیامت* ) .🌹با تشکر*🌹
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺