هدایت شده از اشعار و دلنوشته های (فاطیما)
تا که حرف از عید، حرف از روزِ دختر میشود
دل برایش پَر زند، همچون کبوتر میشود
گرچه عمری عاشقش هستم، ولیکن واقعاً
روزِ دختر، عشقِ من چندین برابر میشود
لاله میرقصد چـو سوسن، تا که میگویم سخن
همچو سنبل، نازْ ناران نقشِ دفتر میشود
شامِ تارم، میشود روشن ز شوقش تا ابد
زَهْر در کامم ز عشقش، عینِ شِکّر میشود
سینه، دریایی پُر از مرجان و مروارید و دُر
سنگِ خارا در نگاهم، مثلِ گوهر میشود
آب را در کاسهای ریزم اگر با یادِ او
تا سَحَر، سرمست و خرّم مثلِ ساغر میشود
در کویری گر کند مسکن، ز حُسْنَش آن زمین
گُل برافشاند ز هر رنگی، معطّر میشود
نـورْ بـاران مینمــایـد، دشتِ بـی آیینـه را
عالم از مهتاب ِ رخسارش منوّر میشود
نامِ دختر، میدهد حرمت به هر دیباچهای
آدم از حوّا شفاعت روزِ محشر میشود
✍#محمدرضا_فتحی
https://eitaa.com/fatimadastjerdi
☘☘🌹☘☘
سخن کَز حال خود گویم زِ حرفم بوی درد آید
بلی حال دِگَر دارد سخن کَز روی درد آید
چنان خو کرده با دردش دل اندوهگین من
که روزی صَد رَه از راحت گُریزد سوی درد آید
- محتشم کاشانی
مگر قرار نبوده، قرار من باشی؟
که تک ستاره ی شبهای تار من باشی
که حرف تلخ جدایی نیاوری به زبان
که سایهام بشوی و کنار من باشی
مگر قرار نبوده به غیر، دل ندهی
در این حیات پر از درد، یار من باشی
چه میشود که بتابی و ماه من بشوی
تمام روز و شبت در مدار من باشی
به تار موی تو دل را گره زدم، اما
نشد بمانی و دار و ندار من باشی
دلم شدهست شبیه کلاف سردرگم
خودت بگو چه کنم تا دچار من باشی؟
نبود در سر من جز هوای دیدن تو
چه میشود که تو هم بیقرار من باشی؟
هزار پنجره در مقدم تو کاشتهام
خدا کند که بیایی بهار من باشی
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرنده ی دل من آسمان نمیخواهد
به جز حریم تو هیچ آشیان نمیخواهد
اگر چه سوخت پرش زیر آفتاب حرم
به غیر گنبد تو سایبان نمی خواهد
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
#وسعت_رزق
#مادی
#معنوی
ابن بابويه به📚 سند معتبر از از حضرت موسي بن جعفر (عليهماالسلام) روايت کرده است که:
خدا را در روز #جمعه هزار نسيم رحمت است، که هر بنده را آنچه بخواهد از آن رحمتها عطا فرمايد.پس، هر که بعد از عصر روز جمعه صد مرتبه سوره ي انا انزلناه را بخواند، حق تعالي آن هزار رحمت را مضاعف فرمايد و به او عنايت نمايد.
#بحق_زینب_عجل_لولیک_الفرج
زمان میان من و او جدایی افکنده است
من ایستاده در اکنون و او در آینده است
چه مایه گشتم و آینده حال گشت و گذشت
هنوز در پی آینده، حال گردنده است
به هر قدم قَدَری گفتم از زمان کَندَم
کنون چو می نگرم او ز عمر من کنده است
که سر برآوَرَد از این ورطه جز کسی که هلاک
کمند شوق کنارش به گردن افکنده است
بهانه ی کشش عشق و کوشش دل من
همین غم است که مقصود آفریننده است
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمر آرزومند است
تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیش پای تو ترکیب من پراکنده است
به شاهراه طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پاینده است
ز دورباش حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوند است
به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشته ی عاشق که عاشقی زنده است
#هوشنگ_ابتهاج