▫️
چشمت آموخت به من رسم سخندانی را
زلفت آموخت به من ، جمع پریشانی را
قامتت شعر بلندی ست که هر مصرع آن
کرده منسوخ همه شیوه ی خاقانی را
خواستم پیش تو خوانم غزلی ازحافظ
چشم مست تو به هم ریخت غزلخوانی را
مولیان منی و بوی بخارا داری
رودکی وار ببین شوکت سامانی را
ماه من نیمه شب از مشرق کرمان بگذر
تاکه مدهوش کنی صوفی ماهانی را
محتشم ترک رثا گوید و دیوانه شود
گر تو عاشق کنی آن شاعر کاشانی را
شیخ سمعان به در دیر، چلیپا بوسد
تا تو دیوانه کنی زاهد صمدانی را
تا به کی همچو زلیخا بکشی هر شب وروز
ناز هم صحبتی یوسف کنعانی را
کفر زلفت اگر از شانه پریشان ریزد
پاک بیرنگ کند ، رنگ مسلمانی را
#محمود_عباسی_عقدا
م.بیرنگ