تابستان سال ۱۳۶۱ بود. یک شب با هم به هیئت رفتیم. بعد هم در کنار بچههای بسیج حضور داشتیم. آخر شب هم برای چند نفر از جوانان محل شروع به صحبت کرد. خیلی غیرمستقیم آنها را نصیحت نمود.
ساعت حدود دو نیمه شب بود. من هم مثل ابراهیم خسته بودم. از صبح مشغول بودیم. گفتم: من میخواهم بروم خانه و بخوابم. شما چه میکنی؟
ابراهیم گفت: «منزل نمیروم، میترسم خوابم برود و نماز صبح من قضا شود. شما میخواهی برو.»
بعد نگاهی به اطراف کرد. یک کارتن خالی یخچال سر کوچه روی زمین افتاده بود. ابراهیم آن کارتن بزرگ را برداشت و رفت سمت مسجد محمدی. ورودی این مسجد یک فضای تقریباً دو متری بود. ابراهیم کارتن را در ورودی مسجد روی زمین انداخت و همانجا دراز کشید. بعد گفت: «دو ساعت دیگه اذان صبح است. مردمی که برای نماز جماعت به مسجد میآیند، مجبور هستند برای عبور، من را بیدار کنند».
بعد با خوشحالی گفت: «اینطوری هم نمازم قضا نمیشه، هم #نماز صبح رو به جماعت میخوانم.» ابراهیم به راحتی همانجا خوابید.
#شهید_ابراهیم_هادی
#درس_اخلاق
@Afsaran.ir
هدایت شده از سپاه سایبری قدس🚩
🌷 ما افسانه نیستیم🙂✌️
دخترم در کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما یعنی شهرک ارتش تهران شرکت میکرد.
یک روز یک گلسینه هدیه گرفت که عکس شهیدی روی آن بود.
آخر شب، گل سینه روی زمین افتاده بود. پایم رفت روی سوزن آن و حسابی خون آمد.
بعد از پانسمان، گلسینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله.
آخر شب طبق روال هرشب سریال ترکیهای را دیدم و خوابیدم.
من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم اما نمازم را سر وقت میخوانم.
صبح حدود ساعت پنج بود. بعد از نماز صبح مشغول تسبیحات بودم که احساس کردم یک جوان روبروی من نشسته!!
نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما آن جوان که صورتش پیدا نبود به من گفت:
❌سریالهایی که میبینی افسانه است. اما ما افسانه نیستیم. ما با شما هستیم.
باتعجب گفتم: شما کی هستی؟
گفت: تصویر من روی گلسینه بود که انداختی توی سطل.
دویدم و رفتم داخل سطل را گشتم.
تصویر یک شهید بود که زیر آن نوشته بود: #شهید_ابراهیم_هادی
خیلی برایم عجیب بود. بهطور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه.
دیدم کتابی به نام سلام بر ابراهیم لابهلای کتابها است. کتابی در مورد همین شهید. مشغول مطالعه شدم. خیلی جالب بود. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟
گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند.
هر دو جلد کتاب را آن روز خواندم. خیلی عالی بود.
صبح روز بعد؛ بعد از نماز به بهشت زهرا رفتیم. ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم.
🦋حالا او حقیقت زندگیم شده. دیگر سراغ افسانههای ماهواره نمیروم. #حجاب و نمازم نیز کاملاً تغییر کرده.
📙یاران ابراهیم. اثر گروه شهید هادی
@IRGCQODS