∞♥∞
🎂 روی کیک تولدت دیگر جایی برای شمع نیست...
🔸 آقاجان! تعداد شمعهای کیک تولدتان چقدر زیاد است... بله درست است، لحظهٔ تولدتان زیباترین لحظههاست، اما چندسال نبودنتان را چطور جشن بگیریم؟! چطور با این همهسال غربت شما میشود شادی کرد؟ آقاجان! جشن تولدی که شما را در آن نمیبینیم، غم دارد…
🔹 ما که فقط یک روز در سال به یادت هستیم و فردایش نه «مهدی» میشناسیم و نه کاری برای ظهور میکنیم… ولی باید شاد باشیم، بخندیم و تبریک بگوییم… میخندیم که دشمنشاد نشویم! میخندیم، چون همین بودنتان خوب است.
♥️ مولاجان! ما بیوفاییم، اما شما را به خدا برای همین دلتنگیمان هم که شده، برگرد. خودت میدانی که ما دوستت داریم.
قول میدهیم که کمی هم «منتظر» باشیم.
📝 #دلنوشته_مهدوی #نیمه_شعبان
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
∞♥∞
1188 سال رقم زیادی است!
برای دوری ؛
برای ندیدن عزیزترین شخص عالم ...
جشن هایمان
برای آمدن شماست به جهان خاکیمان!!
وگرنه گذشت 1188 سال
نشان دوری ما و تنهایی شماست ...
امیدوارم
در جشن خودتان جایتان خالی نباشد ...
سلام بر پدر 1188سالهام
امام عصر علیه السلام
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
∞♥∞
🌸 #میلاد_امام_زمان(عج)
🎊بیا یابن الحسن دورت بگردم
🎊بیا کزغیر رویت غرق دردم
👏 #نوآهنگ #شیراز
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
پَـــْروٰازོ_۲۰۲۲_۰۳_۱۸_۰۹_۵۰_۴۷_۵۵۳.mp3
9.67M
∞♥∞
گل نرگس به دنیا اومده، به دنیا اومده
کربلایی محمد فصولی
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
پَناھِحَــرم_۲۰۲۲_۰۳_۱۷_۲۰_۴۸_۳۹_۵۵۱.mp3
12.56M
∞♥∞
جون جونم مهدی دردت به جونم مهدی
اسم تو روز شبم ورد زبـــــــــونم مهدی
حاج سید مجید بنی فاطمه
🎉💐🎊🎉
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
✨💠✨
#تلنگر
✍امام رضا(ع)میفرماید:
❤️اگر به تعداد اهل بدر (یعنی۳۱۳نفر)
مؤمن كامل در ميان شما بود،
قائم ما قيام می كرد.
📚مشكاة الأنوار،ص۶۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
CQACAgIAAxkDAAFhFhZiNJ8YD98XVcy5TDGnDQv0P8Xq0wACbBIAAl7PoUlTFdeSaM45HiME.mp3
9.51M
🌸 #میلاد_امام_زمان(عج)
💐میباره بارون دل نداره سامون
💐اومده آقامون
🎤 #حسین_سیب_سرخی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
1616912456_Y5hC3.mp3
9.98M
#نیمه_شعبان🌜
شبِمستانہنیمہشعبانہ..😍
👏👏👏👏👏
#میرداماد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاایهاالعزیز🌷
آخرین جمعہے سال اسٺ
ڪجایۍ آقـــــا...؟
آسمان غرقِ خیال اسٺ
ڪجایۍ آقـــــا..؟
4_5969923508292028275.mp3
6.35M
💥امشبـــــ را دریابـــــ ..!
#ما_و_امام_زمان علیهالسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #نیمه_شعبان🎉
دلتنگ توام ؛
ای نبــــض زمــــــــان
ای قلبـــ❤️ـــــ جــــهان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ تا حالا ایـــن حس رو تجربه کردی؟
Mohsen Heshmati - Mahe Tamam.mp3
10.91M
🎼#عصرگاهی
مـــــاه تمـــــامـــــ 🌕
منتظر مانده زمیـــن، تا کـــــه زمانش برسد....
#محسنحشمتیراد
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه جمعه دلتنگه
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
4_5877680164963355366.mp3
5.8M
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
مداحی آنلاین - سلام زندگی - پویانفر.mp3
5.86M
🎤محمدحسین پویانفر:
💐سلام زندگی
💐سلام عشق من
👌بسیار دلنشین
#میلاد_امام_زمان(عج)
آرامش زندگی من👇
🆔 @Calmness
هدایت شده از آرامش زندگــی مـن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 #پارت_52 فاطمه منتظر جوابم بود. دستپاچه گفتم: -خب..
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
رهـایے از شـب🌒
#پارت_53
از جا پریدم و از کوپه خارج شدم.فاطمه کمی آنطرف تر کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میکرد.
کنارش ایستادم.
مدتی در سکوت تلخ او، نظاره گر بیابانها بودم.دنبال کلمه ای میگشتم تا به او بفهمانم حس او را میفهمم.ولی پیدا کردنش کار سختی بود.
فاطمه آه عمیقی کشید.یا صدایی خشدار آهسته گفت:
منو ببخش ناراحتت کردم.گفته بودم ضعیفم.
بنظرم فاطمه ضعیف نبود.او سلاحش ایمانش بود.انسانهای مومن هیچ وقت ضعیف نبودند.
گفتم:هروقت حالم بد بود آرومم کردی ولی الان واقعا نمیدونم چیکار کنم حالت خوب شه.
فاطمه خنده ای کرد و گفت:کی گفته من حالم بده؟!!! من فقط یک کم رفتم تو رل آدم حسابیا!!
و بعد جوری خندید که از چشماش اشک جاری شد.فاطمه عجیب ترین دختری بود که در زندگیم دیده بودم.تشخیص اینکه الان واقعا ناراحته یا خوشحال کار سختی بود.گفت:
_چرا عین خنگا نیگام میکنی؟؟! موافقی بریم کافه یه چیزی بخوریم؟
من متحیر مونده بودم.اجازه دادم دستمو بگیره و با خودش به کافه ببره.تا پایان سفربا فاطمه فقط گفتیم وخندیدیم.انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!!!
به تهران رسیدیم.دل کندن از همدیگر واقعا کار مشکلی بود.در سالن ترمینال ،خانواده های اکثر بچه ها با دسته گل یا شیرینی به استقبال عزیزانشون اومده بودند.مادر وپدر فاطمه هم گوشه ای از سالن، انتظار او را میکشیدند.بازهم احساس خلا کردم.وقتی میدیدم هرکسی از ما یک نفر رو داره که نگرانش باشه و برای او اومده دلم میشکست.کاش من هم کسی رو داشتم که نگرانم بود.کاش آقام اینجا بود.ساکم رو میگرفت.چفیه ام رو از روی شونه ام برمیداشت ومیبوسید و با افتخار میگفت:قبول باشه سیده خانوم!!
اما قبلا هم گفتم.سهم من در دنیا فقط حسرت خوردن چیزهایی بود که از دید خیلیها خیلی کم اهمیته!نذاشتم کسی از حس خرابم چیزی بفهمه.
اینجا تهرانه! شهری که من توش نقاب زدنو خوب یاد گرفتم. اینجا دیدن اشکات ممنوعه! و از امروز، کامران وسحر ونسیم مسعود هم تعطیلند!
چشمم به حاج مهدوی بود.اینحا آخر خط بود! باید ازش جدا میشدم.وشاید دیگر هیچ وقت فرصت درد دل کردن با او رو پیدا نمیکردم.او کمترین توجهی به من نداشت.جوونهای مسجدی دوره اش کرده بودند.تصویری که تا چندماه پیش مدام کنار مسجد تکرار میشد و برام لذت بخش بود ولی اینک قلبم رو میشکست.
نفهمیدم فاطمه کی نزدیکم اومد.با خوشحالی گفت:ببخشید معطلت کردم.توقع نداشتم تو این وقت پدرو مادرم اینجا باشند.
بغصم رو فروخوردم.
او پرسید:تو چطوری میخوای بری؟؟کسی نمیاد دنبالت؟! میخوای ما برسونیمت؟
من عادت نداشتم کسی رو زحمت بدم.گفتم:_ممنونم عزیز دلم.آژانس میگیرم.اینطوری راحت ترم هستم.
فاطمه گفت:ما قراره با برادر اعظم بریم.میخوای اول بگم اعظم تو رو برسونه؟
با اطمینان گفتم:اصلا حرفشم نزن.من عادت دارم به این شکل زندگی.
نگاهی گذرا به حاج مهدوی انداختم. اوهنوز هم با جوانها سرگرم بود.نمیتوانستم بدون خدا خداحافظی از او دل بکنم.با تردید به فاطمه گفتم:بنظرت اگر با حاج مهدوی خداحافظی کنم زشته؟!
فاطمه به طرف اونها نگاه کرد و گفت:نه چرا باید زشت باشه؟! بنده ی خدا اینهمه زحمت کشید برامون بیا با هم بریم.
وبعد دستم رو گرفت و ساک به دست نزدیک حاج مهدوی رفتیم.
فاطمه برای متواری کردن جمعیت یه یاالله نسبتا بلند گفت و بعد ادامه داد:
_حاج اقا با اجازه تون..
حاج مهدوی از خیل جمعیت بیرون اومد و باز به رسم همیشگی سر پایین انداخت و به فاطمه گفت:تشریف میبرید؟؟ خیلی زحمت کشیدید خانوم.ان شالله سفر کربلا ومکه.خسته نباشید واقعا
فاطمه هم با حجب وحیای ذاتیش جواب داد:
هرکاری کردیم وظیفه بود.ان شالله از هممون قبول باشه.خب اگر اجازه میدید بنده مرخص شم.
حاج مهدوی پرسید:وسیله دارید؟
خوش بحال فاطمه!! او حتی نگران وسیله ی او هم بود!
فاطمه نگاهی به پدرو مادرش انداخت و اونها هم تا او را دیدند به سمت ما اومدند.
-بله حاج آقا پدرو مادرم زحمت کشیدند اومدند دنبالم.احتمالا با یکی از هم محله ای ها که وسیله دارند برگردیم .
حاج مهدوی تا چشمش به پدرومادر فاطمه افتاد رنگ و روش تغییر کرد و گونه های سفیدش گل انداخت.
انگار یک دستی محکم قلبم رو فشار میداد .هرچه بیشتر میگذشت بیشتر پی به رابطه ی عمیق این دو میبردم و بیشتر نا امید میشدم.پدرومادر فاطمه با سلام واحوالپرسی نزدیکمون شدند. من لرزش دستان حاج مهدوی رو دیدم. من شاهد تپق زدنش بودم..و میدونستم معنی این حرکات یعنی چی!! قلبم!!! بیشتر از این نمیتونستم اونجا بایستم.
✍ ف.مقیمے
ادامه دارد...😊
❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂