🔶 #مقاله
"با کشتی نوح تا کشتی حسین علیه السلام"
⚜ #قسمت_شانزدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
●○●○
در ادامه بررسی اسیب های اجتماعی اعتقادی قوم نوح علیه السلام :
🔹پلورالیزم
یعنی کثرتگرایی دینی نیز اینگونه است که معتقدان به پلورالیزم وجود یک دین واحد را صحیح ندانسته و به وجود تعریف واحدی از دین (که همان راه حقیقی و صراط مستقیم میباشد) را نمیپذیرفتند.
🔹این تفکر در میان قوم نوح نیز در جریان بوده است. یعنی این قوم به خدا اعتقاد داشته و خدایانی نیز داشتند.
«وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْراً(3)
و گفتند: هرگز خدایانتان را رها نکنید و ابدا ودّ و سواع و یغوث و یعوق و نسر را (که نام بتانشان در آن عصر بود) ترک نکنید.»
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذينَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ يُريدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْکُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ(4)
پس اشراف قومش که کفر ورزیدند گفتند: این (مرد) جز بشری مانند شما نیست که میخواهد بر شما برتری جوید (و ریاست کند) و اگر خدا میخواست (پیامبر بفرستد) فرشتگانی (از آسمان) فرو میفرستاد ما چنین چیزی را در میان نیاکان خود نشنیدهایم (که بشری دعوی نبوت کند و بهسوی یک خدا دعوت نماید و خدایان دیگر را نفی کند.»
🔹این آیه نشان میدهد قوم نوح فرشتگان و حتی الله را نیز قبول داشتند.
یعنی قوم نوح همانند مردم زمان جاهلی به الله اعتقاد داشتند اما در واقع «الله» را بدون اختیار دانسته و در اصل این بتها بودند که مردم را رهبری کرده و اجازه هر گناهی به فرد میدادند. در این تفکر هر فرد خود خدای خود را تعریف میکند و آن را میپرستد.
🔹در دیدگاه قوم نوح هر کس هرکدام از خدایانی را که دوست دارد میپرستد و مسیر واحدی تعریف نشده و اجباری نیز وجود ندارد. این در حالی است که پیغمبر الهی برای ما یک تعریف واحد از خدا و دین ارائه میدهد و به همین دلیل تنها یک صراط مستقیم بیشتر وجود دارد.
در روزگار ما نیز صهیونیستها ادعای داشتن دین، و اعتقاد به خدا را دارند. اما خدای آنان اجازه هرگونه گناه و کشتاری را به فرد میدهد و هر اندازه که آنها از گنهکاران باشند، بازهم خدایشان عاشق آنان است.
🔹در آخرالزمان در اثر گسترش نسبیگرایی، عرفانهای نوظهور و فرق ضاله زیاد میشوند و تمام آنها یک حرف دارند و آن عدم پذیرش دین الهی و صراط مستقیم است.
👈ادامه دارد ...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پی نوشت ها : 📚
3. نوح / 23
4. مومنون / 24
🌐 @sahebzaman_dosetdaram
4.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جو ورزشگاه⚽️
👌مجموعه کلیپ
#انتظار_با_طعم_فوتبال🏆
🔺 #قسمت_شانزدهم
🔸برگرفته از #کتاب پرفروش و جذاب #انتظار_با_طعم_فوتبال
✅ به قلم #استاد_ملایی
دوستانتون رو به #کانالمون دعوت کنید...🌹
•[صآحِبالزَمآݩدوستَٺدآرَݥ]•°♥️👇🏻
@Sahebzaman_dosetdaram
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_پانزدهم ↩️ اولین باری که امام موسی مرا بعد از ازدواج
📜📖📜
📖📜
📜
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_شانزدهم ↩️
مصطفی کمی دیگر برای بچه ها صحبت کرد و رفت به اتاقی که خانه ما در موسسه بود. موسسه جایی در بلندی و مشرف به شهر صور بود . به دنبال مصطفی رفتم ودیدم کنار پنجره به دیوار تکیه داده و بیرون را تماشا می کند . غروب آفتاب بود، خورشید در حال فرورفتن توی دریا ، آسمان قرمزی گرفته و نور آفتاب روی موج دریا بازی می کرد ، خیلی منظره زیبایی بود . دیدم مصطفی به این منظره نگاه می کرد و گریه می کرد خیلی گریه می کرد ، نه فقط اشک ، صدای آهسته گریه اش را هم می شنیدم . من فکر کردم او بعد از اینکه با بچه ها با آن حال صحبت کرد و آمد ، واقعاً می دید ما نزدیک مرگ هستیم و دارد گریه می کند .
گفتم: مصطفی چی شده ؟ او انگار محو این زیبایی بود به من گفت: نگاه کن چه زیبا است ! و شروع کرد به شرح ، و جملاتی که استفاده می کرد به زیبایی خود این منظره بود. من خیلی عصبانی شدم ، گفتم: مصطفی ، آن طرف شهر را نگاه کن . تو چی داری می گویی ؟ مردم بدبخت شهر شان را ول کردند ، عده ای در پناهگاه ها نشسته اند و شما همه اینها را زیبا می بینید ؟ چرا آن طرف شهر را نگاه نمی کنید ؟ به چی دارید خودتان را مشغول می کنید ؟ در وقتی که مردم همه چیزشان را از دست داده اند وخیلی خون ریخته ، شما به من میگوئید نگاه کنید چه زیباست ! ؟ حتی وقتی توپها می آمد و در آسمان منفجر می شد او می گفت: ببین چه زیباست ! این همه که گفتم مصطفی خندید و با همان سکینه ، همانطور که تکیه داده بود، گفت: این طور که شما جلال می بینید سعی کن در عین جلال جمال ببینی . این ها که می بینید شهید داده اند ، زندگی شان از بین رفته ، دارید از زاویه جلال نگاه می کنید .
این همه اتفاقات که افتاده ، عین رحمت خدا برای آن ها است که قلبشان متوجه خدا بشود . بعضی از دردها کثیف است ولی دردهایی که برای خداست خیلی زیباست . برای من این عجیب بود که مصطفی که در وسط بمباران خم به ابرویش نمی آورد ، در مقابل این زیبایی که از خدا می دید اشکش سرازیر می شد . در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود .
اصلا او از مرگ ترسی نداشت.
در نوشته هایش هست که : من به ملکه مرگ حمله میکنم تا او را در آغوش بگیرم. و او از من فرار می کند.
بالاترین لذت ، لذت مرگ و قربانی
شدن برای خدا است .
#ادامه_دارد........
📗از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
📜
📖📜
📜📖📜
❤صاحبالزماندوستتدارم❤
🎉🎉🎉 🎉🎉 🎉 #رمان_عاشقانه_ای_برای_تو #قسمت_پانزدهم *ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ* ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﯾﻪ
🎉🎉🎉
🎉🎉
🎉
#رمان_عاشقانه_ای_برای_تو
#قسمت_شانزدهم
* ﺍﺳﯿﺮ ﻭ ﺯﺧﻤﯽ *
ﺍﺯ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮﯼ ﺳﺎﻟﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩ . ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ... ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺘﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺷﺪ ... ﺭﻧﮓ ﺳﻔﯿﺪﺵ ﺳﺮﺥ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﻣﯽ ﺩﯾﺪ ...
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﭘﺪﺭﻡ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﺎﮐﺖ ﺑﻮﺩ ... ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﯾﺎ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭﻫﺎ ﺧﺸﻤﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ... .
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﺤﯿﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ... ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯽ ﺯﺩ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﭘﺪﺭﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺯﺩ ﺗﻮﯼ ﮔﻮﺷﻢ . ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﮓ ﺯﺩ . ﭼﻨﺎﻥ ﭼﻨﮓ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻭﺳﺮﯼ، ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺿﺮﺏ، ﺗﻮﯼ ﻣﺸﺘﺶ ﮐﺸﯿﺪ ... ﺗﻌﺎﺩﻟﻢ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩم ﻭ ﭘﺮﺕ ﺷﺪﻡ . ﭘﻮﺳﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... .
ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﮐﺘﮏ ﻣﻔﺼﻠﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ . ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﺎﻧﻌﺶ ﺷﺪ ... .
ﺍﻭﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﻧﻔﺲ ﺑﮑﺸﻢ . ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻣﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺗﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ . ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻧﻢ ﺷﺒﯿﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﺯﻭﺯﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺣﺘﯽ ﻗﺪﺭﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ... .
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻟﺖ، ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻏﻢ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ . ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ... ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺭﺳﯿﺪ ... .
ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻋﺪ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﮐﺘﻒ ﭼﭙﻢ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .ﺳﺎﻕ ﭼﭙﻢ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... ﭼﺸﻢ ﭼﭙﻢ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻭﺭﻡ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺑﺮﻭﻡ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... .
ﺍﻣﺎ ﺗﻮﯼ ﺍﻭﻥ ﺣﺎﻝ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ . ﺍﻣﯿﺮﺣﺴﯿﻦ، ﺑﺎﺭﻫﺎ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ... ﺍﺳﯿﺮ، ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﺯﺧﻤﯽ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ... ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺕ ﺑﺮﺳﻪ ...
#ادامه_دارد...
نویسنده:
#سید_طاها_ایمانی
📚منبع:داستانهای ناز خاتون
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
🎉
🎉🎉
🎉🎉🎉