هدایت شده از بینش سیاسی عسلویه
#خاطرات_شهدا
میدانست طاقت دوری اش را ندارم ، همسرم بینهایت صبور بود. وقتی بحثمان میشد من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم ، یکسره غر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری ، تو باعث این اتفاق شدی. او اصلا حرفی نمیزد ، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم میرفت سمت در چون میدانست طاقت دوری اش را ندارم. آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه ای از من دور باشد. حتی جلوی مسجد رفتنش را میگرفتم. او هم نقطه ضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم. روی پله جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی بگو من بیام داخل. اصلا داد زدن بلد نبود.....
🌹 شهید رضا حاجی زاده 🌹
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•:
#خـــاطرات_شهدا
در بحث کار فرهنگی و کار بیرون از خانه، یکسری ملاحظات داشتند. همان ابتدای جلسات خواستگاری، وقتی به ایشان مطرح کردم که میخواهم بیرون از خانه کار کنم، ایشان تأکید میکردند که من هر کاری را نمیتوانم اجازه بدهم. یکی از چیزهایی که برای ایشان مانعی نداشت، معلّمی و کار در مدارس بود. میگفتند این تأثیرگذار است. باید کاری باشد که تأثیرگذار باشد، نه فقط درآمدزا باشد. اگر شما بخواهید بحث درآمد داشته باشید، من در این صورت، اصلاً موافق کار بیرون از منزل نیستم. ولی کاری که قرار باشد تأثیرگذار باشد، از لحاظ فرهنگی بتوانید کسی را تربیت کنید، بتوانید تأثیری روی جامعه بگذارید، روی بچهها بگذارید، من مانعی ندارم.
🌹 شهید مصطفی صدرزاده🌹
#سبک_زندگی_شهدا
•┈••••✾▪️یاحسین(ع)▪️✾•••┈•
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•:۰
هدایت شده از بینش سیاسی عسلویه
#خاطرات_شهدا
زودتر از بقیه فهمید بنیصدر در خط امام نیست و روزی در برابر امام خواهد ایستاد.
وقتی نماینده مجلس شد ، با اینکه چند روز بیمار بود ، اما آن روز تمام اسنادش را جمع کرد تا به مجلس برود و علیه میرحسین موسوی اعلام موضع کند ،
اما پایش به مجلس نرسید!
دکتر صبح ۱۴ مرداد ۱۳۶۰ جلوی درب منزلش به ضرب ۶۰ گلوله به شهادت رسید...
🌹 شهید دکتر حسن آیت 🌹
#سبک_زندگی_شهدا
eitaa.com/roshana_ir
rubika.ir/roshana_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#خاطرات_شهدا
دو سال و دو ماه با هم زندگی کردیم، در این مدت هر لحظه اش برایم خاطره است ،یکی از خاطرات ماندگار که به خصوصیات محمد مربوط می شود، هدیه دادن او به من بود شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم، البته این یادآوری ها همیشه با هدیه ی مادی همراه نبود، هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد می کرد،در این نامه ها مسئولیت من و خودش را می نوشت،نامه ای نبود که بنویسد و از امام رحمة الله یادی نکند
همسر شهید جهان آرا
#عاشقانه_شهدایی
#خاطرات_شهدا
محمدحسین از دوران کودکی در بسیج فعالیت می کرد. بعضی شب ها که کارشان طول می کشید و دیر برمی گشتند، از پنجره بیرون را نگاه می کردم تا ببینم چه زمانی از مسجد می آیند. می دیدم محمدحسین ازدر که وارد شد، تا بخواهد از حیاط به درون خانه بیاید، نوحه می خواند و یا زهرا (ع) یا حسین (ع) می گوید. این پسر عشق عجیبی به اهل بیت (ع) داشت
در هیئت ها و مراسم مذهبی خادمی می کرد و غذا می پخت، اما وقتی کمی از این غذا را به خودش می دادند، حین راه همان را هم به مستمندی می داد و برای خودش چیزی نمی ماند،همین دل پاک و ارادتش به اهل بیت (ع) بود که او را به مقام شهادت رساند.
پدر شهید محمد حسین مرادی
#عاشقانه_شهدایی😍