eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی شاهسنایی:شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم. إن شاءالله 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
229.mp3
2.14M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چرا عید سعیدغدیر را فرموده‌اند «عید الله الاکبر»؟ 🎙 📝 @sahel_aramesh
📄 💦 مهرداد کنار رودخانه روی تکه سنگی نشسته بود و به آن طرف رودخانه خروشان و درختان سرسبزش 🌳نگاه می کرد. صداهایی از اطراف به گوشش می رسید، ولی حتی سرش را نمی چرخاند تا به دور و اطراف خودش نگاهی بیاندازد. با خودش مدام تکرار می کرد:" من باید برم آن طرف رودخانه."اما قدم از قدم بر نمی داشت. 🌛شب شد و صداها خوابید. او همچنان به آنطرف رودخانه نگاه می کرد. با خودش مدام تکرار می کرد:"باید بروم آن طرف رودخانه و میان درختان برای خودم خانه ای🏡 بسازم و زندگی ام را شروع کنم." 😐 چند روزی گذشت، برای آخرین بار گفت:"من باید بروم آن طرف رودخانه." 😥 دست بر روی زانویش گذاشت و خواست بلند شود؛ اما به محض اینکه پایش را صاف کرد تا برخیزد، لرزی در پاهایش حس کرد و دوباره بر روی تکه سنگ افتاد. آهی از ته دل کشید، نیرو از پاهایش رفته بود و دیگر توان حرکت نداشت. نشست و به جریان آب نگاه کرد، بدون توجه به صداهای اطرافش. 😔 بعد از چند روز  چشمانش ، آب زلال و رونده رودخانه را دیگر تار و محو می دید. 😭 اشک از چشمانش جاری شد. صدایی به گوشش خورد، مهرداد گفت:"کی اونجاست؟" صدای کودکانه ای جواب داد:"ماییم."👬 هاله هایی تیره در میان نور مقابل چشمانش دید، گفت:"چقدر زیادید؟" 😳 پسرک توپش را زیر بغلش زد و روبروی صورت مهرداد دستش 👋را تکان داد:"من و دوستم فقط اینجا هستیم. درخت ها هم چارچوب دروازه مان هستند." 😢مهرداد چشمانش را مالید:"مگر اینجا درخت دارد؟" 🤔پسرک به چشم های مهرداد خیره شد و گفت:”اینجا پر از درخت است، درخت های بزرگ و کوچک. تازه اینجا آمدی؟ چشمهایت خیلی وقت است اینطوری هستند؟“ 🤦‍♂مهرداد سرش را میان دستانش گرفت و گفت:" نخواستم ببینم، خیلی وقت است، خیلی... ." 🖊 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا