🌷 فرازی از وصیت نامه شهید علی شاهسنایی:شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم. إن شاءالله
🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت خواهیم کرد.
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
229.mp3
2.14M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است.
🌷 به نیت شهید بزرگوار علی شاهسنایی قرائت بفرمایید.
❤ #در_محضر_قرآن
📝 @sahel_aramesh
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹چرا عید سعیدغدیر را فرمودهاند «عید الله الاکبر»؟
🎙 #امام_خامنه_ای
✅ #مبلغ_غدیر_باشیم
📝 @sahel_aramesh
📄 #داستانک
💦 #آن_طرف_رودخانه
مهرداد کنار رودخانه روی تکه سنگی نشسته بود و به آن طرف رودخانه خروشان و درختان سرسبزش 🌳نگاه می کرد. صداهایی از اطراف به گوشش می رسید، ولی حتی سرش را نمی چرخاند تا به دور و اطراف خودش نگاهی بیاندازد. با خودش مدام تکرار می کرد:" من باید برم آن طرف رودخانه."اما قدم از قدم بر نمی داشت.
🌛شب شد و صداها خوابید. او همچنان به آنطرف رودخانه نگاه می کرد. با خودش مدام تکرار می کرد:"باید بروم آن طرف رودخانه و میان درختان برای خودم خانه ای🏡 بسازم و زندگی ام را شروع کنم."
😐 چند روزی گذشت، برای آخرین بار گفت:"من باید بروم آن طرف رودخانه."
😥 دست بر روی زانویش گذاشت و خواست بلند شود؛ اما به محض اینکه پایش را صاف کرد تا برخیزد، لرزی در پاهایش حس کرد و دوباره بر روی تکه سنگ افتاد. آهی از ته دل کشید، نیرو از پاهایش رفته بود و دیگر توان حرکت نداشت. نشست و به جریان آب نگاه کرد، بدون توجه به صداهای اطرافش.
😔 بعد از چند روز چشمانش ، آب زلال و رونده رودخانه را دیگر تار و محو می دید. 😭 اشک از چشمانش جاری شد. صدایی به گوشش خورد، مهرداد گفت:"کی اونجاست؟"
صدای کودکانه ای جواب داد:"ماییم."👬
هاله هایی تیره در میان نور مقابل چشمانش دید، گفت:"چقدر زیادید؟" 😳
پسرک توپش را زیر بغلش زد و روبروی صورت مهرداد دستش 👋را تکان داد:"من و دوستم فقط اینجا هستیم. درخت ها هم چارچوب دروازه مان هستند."
😢مهرداد چشمانش را مالید:"مگر اینجا درخت دارد؟"
🤔پسرک به چشم های مهرداد خیره شد و گفت:”اینجا پر از درخت است، درخت های بزرگ و کوچک. تازه اینجا آمدی؟ چشمهایت خیلی وقت است اینطوری هستند؟“
🤦♂مهرداد سرش را میان دستانش گرفت و گفت:" نخواستم ببینم، خیلی وقت است، خیلی... ."
🖊 #به_قلم_صبح_طلوع
📝 @sahel_aramesh
🌹 #اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#خدایا
تو #نیکوکار ی و ما بدکارانیم، به #زیبایی آنچه نزد توست از #زشتی آنچه پیش ماست درگذر.
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم 🌹
❤️ #مناجات
📝 @sahel_aramesh